از آن بوی عطر دیوانه کننده ادویه های بازار شام و سوق حمیدیه دمشق دیگر خبری نیست.از آن رویای قدم زدن در زیر طاق های گنبدی شکل مسجد اموی ویا کوچه های دمشق که با بستنی های معروف دمشقی همراه با پسته و زعفران ایرانی، ما را مست و ازخود بی خود می کرد دیگر خبری نیست! و بستنی فروشی که از شوق، ظرف شما را دوباره مملو از بستنی کشدار وعرق نخل می کرد و می گفت "بخور،این شیرین تر از عسل است".روزهایی که کشتی های ملاحان ،سیاحان و بازرگانان برای ورود به سرزمین های مسحور کننده شرق عربی در طرطوس و اسکندرون و لاذقیه پهلو می گرفتند سپری شده است. کجاست آن سرزمین زیبای افسانه یی.....

4سال گذشت از آن روز.جمعه 30 دسامبر2011 را می گویم. هیچ کس تصور نمی کرد یک فرا خوان ساده مخالفان حکومت سوریه به انجام تظاهراتی علیه دولت ،به مثابه کبریتی انبار باروت سوریه منفجر خواهد کرد. در پی تداوم بهار گلخانه یی جهان عرب و ادامه تحولات تونس،لیبی ،اردن،بحرین ،مصرو..؛ بسیاری تصور می کردند یا دستکم مخالفان پرزیدنت اسد اینگونه فکر می کردند که فصل چیدن میوه های بهاری پرثمر!! در سوریه که نه پاییزی را تجربه ونه زمستانی را دیده فرارسیده است.آن روز آتشی برپا شد که معلوم نیست امروزاز کجا و چگونه می توان آن را خاموش کرد. در آستانه آغاز پنجمین سال جنگ داخلی سوریه، این زیبا ترین سرزمین رویاهای شرقی قرار داریم. قریب به 300 هزار کشته،صدها هزار زخمی و معلول و11 تا 12میلیون آواره ،در کنار ویرانی حلب،ادلب،جسرالشغور، حمص و پالمیرای رویائی..... ونیز آهی بر دل همه ما" دمشق زیبا".امروزاز جنگ ،ویرانی و خون ریزی همه می گویند و می نویسند،حق هم دارند.اما برای رویای شام این سرزمین افسانه یی که هر مستشرقی از دیرباز تا به امروز آرزوی دیدن آن را داشته و دارد باید مرثیه وار گریست . غم انگیز شام ،در حال تبدیل شدن به خاطره یی دور در ذهن تاریخ است.
روزهایی که کشتی های ملاحان ،سیاحان و بازرگانان برای ورود به سرزمین های مسحور کننده شرق عربی در طرطوس و اسکندرون و لاذقیه پهلو می گرفتند سپری شده و شوربختانه تنها می توانیم از دل کتابها و عکس ها و نقاشی ها تصویر و تصوری مات اما رویایی از کوچه پس کوچه های دمشق و حلب در ذهن خود ایجاد کنیم.
از آن  بوی عطر دیوانه کننده ادویه های بازار شام و سوق حمیدیه دیگرخبری  نیست.از آن رویای قدم زدن در زیر طاق های گنبدی شکل مسجد اموی ویا کوچه های دمشق که با بستنی های معروف دمشقی همراه با پسته و زعفران ایرانی، ما را مست و ازخود بی خود می کرد دیگر خبری نیست! و بستنی فروشی که از شوق دلبرانه فروش محصولش ظرف شما را دوباره مملو از بستنی کشدار وعرق نخل می کرد و می گفت "بخور،این شیرین تر از عسل است".
روزگار دیری نیست که خسته از دنیای بی رحم و شقاوت گونه سیاست در جهان عرب، رخت بر می بستی واحتمالا بی دغدغه از کم پولی و نداری به کافه های عربی میرفتی وبا مخلوط دیوانه کننده قهوه- چای داغ و پررنگ و معطر همراه با حلوای ادلبی و باقلوای حمصی، جهان را به فراموشی می سپردی...... بی دغدغه!چون مطمئن بودی هیچ اهل شامی میهمان بی پول را از خود نمی راند و می گوید تورا خدا فرستاده ..... خستگی باچای عربی و قلیان دمشقی و تنباکوی تند اردنی همرا ه با داستان های گیج کننده و افسانه یی مردم مشرق زمین را میتوانستی به شیرین ترین لحظات عمر تبدیل کنی..... کوچه های نیمه تاریک مفروش با سنگ های قرون گذشته حمص و حلب و لاذقیه و دمشق کسی را خسته نمی کرد..... در حالی که حس میکردی زمان از دیرباز برای تو متوقف شده است ....در نیمه تاریک های کوچه ها که هیچ نمی خواستی روشن باشند از هر کوی برزن نوای آرام ولالائی گونه عود فریدالاطرش وصدای گرم  عبدالحلیم حافظ  و زمزمه های نجاه الصغیر و ناله های ام کلثوم که الهواء ،این العراب ، الحبی و الف لیل را می خواندند به گوش میرسید! وتو مدهوش به عمق تاریخ هجرت می کردی . به خود می گفتی" خوابم ؟بیدارم؟یا دررویا!؟.
اگر روزی بیروت و الحمراء یا امان و شارع فیصل یا قاهره زیبا یا رباط باشکوه خسته ات می کرد، با یک اراده در هرساعت از شبانه روز خودرا به دمشق میرساندی. چراکه هیچکس قادر به تشخیص شب و روز دمشق نبود.،دمشق بیدار.....آه !!کجاست آن سرزمین زیبا؟...
دیگر در خیابان های دمشق آن دخترک 8 ساله مو قهوه یی اما چشم آبی زیبا را نمی بینی. ساره کوچک را می گویم که دست سلمان برادر از خود زیباتر 4 ساله اش راگرفته و با شاخه گل رزقرمز رنگی که البته از آن دو زیباتر نیست به سمت زیارتگاه بسیار مقدس ، محترم و روحانی زینب(ع) میرود و می گوید این مکان تنها جایی ست که قلب معصوم و کوچکش را آرام می کند. ساره دختر گل فروش بازارحمیدیه دیگر نیست... کجاست؟ و سلمان اکنون چه می کند؟اگر زنده باشند.....

چنان قحط شد اندر دمشق/که یاران  فراموش کردند عشق
دمشق را چه شده..... ؟حلب وحماءو حمص کجایند...؟ نمی توانم و نمی خواهم ویرانی آنها را باور کنم... 4سال شوم گذشت. خواب میبینم یا بیدارم..؟اگر خوابم بیدارم کنید و اگر بیدارم خوابم کنید...
سخت دلم برای دل کشیده های ناجی علی، قصه های طاها حسین و قلم نیمه شکسته نجیب محفوظ تنگ شده است...
نزار قبانی وصف بی نظیری دارد از روزگار سرزمینی که عاشقانه دوستش می داشت. نزار در میان ما نیست....

"پسرم جعبه آبرنگش را پيش رويم گذاشت
واز من خواست برایش پرنده ایی بکشم
در رنگ خاکستری فرو بردم قلم مورا
و کشیدم چارگوشی را با قفل و میله ها
شگفتی چشمانش را پر کرد!
اما این یک زندان است،پدر!
نمی دانی چگونه یک پرنده می کشند؟
ومن به او گفتم "پسرم من شکل پرنده ها را از یاد برده ام
پسرم مدادهای شمعی اش را
پیش رویم گذاشت
و از من خواست برایش سرزمین مادری را بکشم
قلم در دستانم لرزید
و من اشک ریزان فرو ریختم......
matinmos@gmail.com

 

 

کد خبر 492883

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • شمال به غرب A1 ۲۱:۱۲ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۵
    4 0
    مرسی خیلی قشنگ بود و البته موجب رنج و افسوس بسیار
  • بی نام GB ۲۱:۴۴ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۵
    4 0
    دمشق را می توان شهر عجایب نامید
  • بی نام A1 ۲۲:۰۵ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۵
    4 0
    واقعا آدم دلش می گیره حیف و صد حیف شعر زیر که سروده ملی عراق است را هر وقت می شنوم گریه ام می گیره ترجمه اش را گذاشتم میهن من، میهن من درخشش و زیبایی سرافرازی و نیکی در کوه و دشت توست زندگی و رستگاری شادکامی و امید در آسمان توست آیا روزی خواهد رسید که ببینم تو را در صلح و آسایش؟ و در رفاه و پیشرفت؟ آیا خواهم دید تو را در اوج آسمان‌ها آنقدر که به ستارگان برسی؟ میهن من، میهن من خدا را صد هزار مرتبه شکر که میان بحران خاورمیانه ایران ما در صلح و آرامش است اما این آرامش وقتی شیرین می شود که همسابه های عزیز ما و خواهران و برادران ما به کشورهای خودشان برگردند، واقعا وضع عراق، سوریه و افغانستان و لیبی دردناک است
  • خلیل از اهواز A1 ۱۰:۳۰ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۶
    3 0
    خدا انتقام این کشور را آل سعود یهودی بگیرد
  • مریم IR ۱۲:۵۲ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۶
    3 0
    واقعا کشور زیبایی بود.. حیف شد ... خیلی حیف....