افلاطون در «جمهوری »،هنر را تقلیدِ تقلید می داند زیرا صورتی که نقاش از آدمی نقش می کند ، خود تقلیدی است از صورتِ مادی آدمی ،که آن نیز خود سایه و ظلی است از عالم روحانی مثُل.

بنابر اين نقش، دو پله از حقيقت دور است فلذا هنر و هنرمند در ذهن و زبان او مكانتي ندارند - البته در «جمهوري»، رساله «ايون» عالمي متفاوت دارد- اما فلوطين هنر را «كشف صَور معقول» مي داند . صَوري كه هنرمند به ادراك باطن و معرفت درون،آنها را مشاهده و به تصوير مي كشد.هنر قدسي و به ويژه هنر اسلامي ، بنا بر زبان انتزاعي منحصر به فرد خويش ، مصَور عالم عين نيست بل جهاني ديگر و والاتررا روايت كرده و از صوري محاكات مي كند كه ريشه در صور نوراني مقام بينابيني عالم مثال يا حضرت خيال دارند .

شرح و تبيين اين عالم - كه خاستگاه نقوش انتزاعي هنر و معماري اسلامي است - در دو باب از ابواب فلسفه و حكمت اسلامي مورد توجه قرار گرفته است:اول باب نفس و قواي آن كه با مباحث كندي در تعريف نفس (كه از ديدگاه او نوري است از نور باري تعالي) و شرح قواي آن من جمله قوه مصوره يا مخيله آغاز و با بحث مهم «فيض» كه شرح مراتب موجودات عالم ، توسط فارابي است ، ادامه مي يابد. همچنين حكيم بزرگ جهان اسلام ، ابو علي سينا در «شفاء» ، «اشارات» و «رساله حي بن يقظان» (با شرح و بسط عالمانه آن توسط جوزجاني، از شاگردان مبرزش) در اين باب به تفصيل سخن مي گويد و ابو حامد محمد غزالي نيز در «احيا علوم الدين» و به ويژه «مشكوه الانوار» چنان به عرصه تقريب خيال و هنر نزديك مي شود كه در مشكوه الانوار از «فانوس خيال » سخن مي گويد ودر احيا علوم الدين از قصه صورتگري و نقاشي چينيان و روميان .

و دوم در شرح مراتب عالم ، همانند حضور حضرت خيال يا عالم مثال در« حضرات خمس» ابن عربي .
اما در اين ميان ، نقش و جايگاه شيخ اشراق در تبيين و شرح عالم مثال و حضرت خيال چنان بي همانند است كه هانري كربن اورا، بنيانگذار عالم خيال ومثال در حكمت اسلامي مي داند . اين مقاله شرح آراي شيخ اشراق در مورد عالم مثال و تاثير آن بر هنر اسلامي است.

بنيان دستگاه فلسفي شيخ اشراق مستقر برنور است،نور اصل وجود، حقيقت وجود ووحدت وجود است وتمامي هستي از او صادر مي گردد از ديدگاه شيخ اشراق درعالم وجود چيزي اظهر وروشن تر از نور نيست وبه همين دليل چيزي همچون نور بي نيازتر از تعريف نيست.
اين نور كه اصل آن نورالانوار است درمراتب ظهور خود هستي را مي آفريند شرح اين مراتب دستگاه فلسفي شيخ اشراق ونيز جايگاه صور وامثال ونيز تخيل وخيال را براي ما روشن وآشكار مي سازد.شيخ نيز چون حكماي ديگر اسلامي ....

از نورالانوار كه نور مجردغني بالذات است بنابه اصل « الواحدلا يصدر من الواحد» يك نور مجرد صادر مي شود كه شيخ آن را نور اقرب،عظيم وبه تعبير پهلويان بهمن مي نامد.( ص 220 حكمت شيخ اشراق)

تفاوت او با نورالانوار تنها نقص آن است همانند تفاوتي كه بين نور مفيد ومستفاد درمحسوسات وجود دارد حال از نور اقرب دوچيز صادر مي شود يكي برزخ وديگري نور مجرد(ص231)علت صدور اين دو چيز هم آن است كه نور اقرب از يكسو داراي فقرذاتي است واز سوي ديگر غناي غيري. اتصال نوراقرب به نورالانوار به غناي بالغير او مي انجامد ونقص آن نسبت به نورالانوار سبب فقرذاتي اوست. به عبارت ديگر چون نور اقرب ذاتا ممكن است پس فقير بالذات است وچون منصوب به نورالانوار است واجب بالغيراست.
دراينجا سئوالي مطرح است، برزخ به چه معناست؟ از ديدگاه شيخ اشراق نوراقرب چون به خود مي نگرد نسبت به خويشتن خود را ظلماني ودرسايه مي بيند پس منظور از برزخ وجه فقري وغيري نوراقرب است، صريح كلام شيخ اين است كه نوراقرب به سبب ظهور فقرش براي خود وظلماني يافتن ذات خوددرمقام مشاهده جلال نورالانوار نسبت به ذات خود ظلي حاصل مي شود كه برزخ اعلي است( ص231) وهمان فلك الافلاك است. از سويي ديگر از نوراقرب نور مجرد يا نور عالي صادر مي شود كه نسبت به نور پايين تر از خود حالت قهري دارد ونور سفلي نسبت به نور عليا حالت محبت.

از نور مجرد انوار قاهره صادر مي شود كه خود دو قسم دارد، انوار قاهره اي كه وابستگي به برزخ ها ندارند و دوم انوار قاهره اي كه مدبر برزخ ها هستند گرچه منتبع درآنها نمي باشند.

شرح اين عوالم درحكمه الاشراق بصورت پيچيده بيان شده است اما آنچه مي توان از كليت آراء شيخ دريافت اين است كه او به چهار عالم معتقد بوده است در اين مورد مي گويد: من داراي تجربه هاي درست ومعتبري هستم كه وجود چهار عالم را اثبات مي نمايد( شعاع ص366) اين عوالم به ترتيب عبارتند از:

1- عالم انوارقاهره
2- عالم انوارمدبره
3- جهان برازخ
4- صور معلقه ظلمانيه ومستنيره

انوارقاهره ، عقول كليه مجرده اي هستند كه هيچ تعلقي به عالم ماده نداشته وملائك مقرب خداوند به شمار مي آيند( ظاهرا همان ايزداني كه در ايران باستان اهورا را درتدبير عالم كمك مي كردند) انوار مدبره كه آنها را انوار اسپهبديه نيز مي نامند عهده دار تدبير عالم افلاك وانسانها هستند.نفس ناطقه يا نور اسفهبد كه نسبت به عنصر انسان (كالبد) حالت اثيري دارد نيز از جمله اين انوار است. جهان برازخ نيز جهاني است مركب از كواكب وعناصر بسيط ومركبات مادي.ونهايت عالم صور معلقه كه عالم چهارم است همان عالم مثال يا عالم خيال منفصل است، دراين عالم كه بسيار متنوع است جوهرهايي روحاني هستند كه قائم بالذات بوده وبه هيچ محل يا مكاني وابسته نيستند ودقيقا به همين دليل است كه حواس ظاهري انسان قادر به ادراك اين جوهرها نيست.( گرچه سهروردي رد نمي كند كه درمواردي حواس ظاهري برخي انسانها قادر به رؤيت اين صور مثالي هستند مانند رؤيت جن توسط برخي مردم اما آن قوه اي كه سبب ادراك صور مثالي عالم مثال يا خيال مي شود نيروي متخيله است.

همچنانكه گفتيم شيخ اشراق در رسالات مختلف خود همچون تلويحات ، الواح عمادي، پرتونامه ، يزدان شناخت وديگر موارد از قواي باطني نفس سخن گفته است از ديدگاه او انسان دو جزئي است، جزئي اثيري وجزئي عنصري. اثير برعنصر غلبه دارد وآن را تحت تأثير خود قرار مي دهد، اثير انسان نفس ناطقه اوست كه اين نفس خود از جمله افلاك است و چون درجسم قرار مي گيرد هم داراي قواي ظاهري مي شود هم باطني قواي ظاهري او پنج حس لامسه اند.

******************

شیخ اشراق در مقالت چهارم حکمت الاشراق با عنوان «تقسیم برازخ و حیات و پاره ای از قوای آنها» فصولی را به بحث در مورد اجسام عالم تحت القمر اختصاص می دهد. برای ما در این مقاله آنچه مهم است ادله و شرح او از قوای نفس و به ویژه قوه متخیله است.

در فصل حواس پنجگانه، پنج حس انسان و حیوانات کامله را لمس، ذوق، شم، سمع و بصر می داند و با ذکر جمله «مسموعات از وجهی دیگر لطیف تر از مبصرات است» (ص 325) شاید اشاره ای دارد به بحثی تفصیلی اخوان الصفا در رساله موسیقی خود در تقدم سمع بر بصر (الرساله الخامسه). از دیدگاه فلاسفه ای چون فارابی عاملی که بین عقول مجرده فوق القمر با تحت القمر رابطه ایجاد می کند عقل فعال است.

همین عقل فعال در فلسفه شیخ اشراق عنوان نور اسفهبد دارد بدین دلیل که جوهر نور اسفهبد صور مجرده نوریه است.چنان که می دانیم فارابی حلقه واسط میان عالم فوق القمر و تحت القمر را عقل فعال می داند و از آن با عناوینی چون روح الامین و روح القدس نام می برد.این آخرین عقول مفارقه سماوی «نه در ماده بوده است و نه در ماده خواهد بود»(فاخوری ص428)این عقل همیشه بالفعل است و این بازتاب رای ارسطو در این مورد است.

این عقل همان نقشی را دارد که خورشید نسبت به مرئیات دارد یعنی به وسیله نور خورشید مرییات بالقوه بالفعل می شوند :«عقل فعال همان چیزی است که آن ذاتی را که عقل بالقوه بود عقل بالفعل ساخت.ومعقولاتی راکه معقولات بالقوه بودند معقولات بالفعل ساخت.-همان» اما تفاوت فارابی با ارسطو این است که ارسطو عقل فعال را واهب و الصور نمی داند ولی فارابی می داند و این جاست که او از ارسطو دور و به افلاطون نزدیک می شود.زیرا معقولات موجود در عقل فعال همان صور افلاطونی هستند اما تفاوت این دو در این است که افلاطون مثل را قائم بالذات می داند و خارج از ذات باری ولی فارابی آنان را قائم بالذات نمی داند و نه خارج از عقل فعال.در حالی که شیخ اشراق صور معلقه را اصلا صور افلاطونی نمی داند او معتقد است مثل افلاطوني نوري بوده و در جهان انوار عقليه ثابتند اما صور معلقه در عالم اشباح اند كه برخي از آنها ظلماني و برخي مستنير هستند .

به هرحال از دیدگاه شیخ اشراق همان عقل فعال فارابی در این جا نور اسفهبد است. همچنین تصرف این جوهر سبب ظهور برخی صفات در نفس انسان می شود. قوایی چون قوای غاذیه، مولده، نامیه، جاذبه، ماسکه و هاضمه و دافعه قوایی هستند که به تعبیر سهروردی همه فروع نور اسفهبدیه اند که در کالبد انسان هستند و این کالبد خود صنم نور اسفهبد است. از دیدگاه سهروردی عامل واسط در تصرف نور اسفهبد در برزخ، امری مناسب و متناسب با این نور است که از دیدگاه سهروردی جوهر لطیفی است بنام روح، که منبع آن تجویف چپ دل است. این روح که الطف اجسام عنصریه است مناسب و مشابه با همه مناسبات نور آفریده شده است و به عبارتی حد واسط میان روح و عناصر است.

سپس سهروردی با فصلی تحت عنوان «حواس باطنه منحصر در پنج حس نبود» به سراغ شرح و تبیین قوای باطنی نفس می رود. آغازگر بحث او ذکر مثالی از قدرت نفس در یادآوری است. یادآوری که به دلیل تسلط انوار اسفهبدیه فلکیه (که هیچ گاه امری را فراموش نمی کنند) صورت می گیرد. سهروردی در اینجا نقدی بر دیدگاه مشائیان دارد چنان که می دانیم از قول مشائیان قوه خیال خزانه صور حس مشترک است. سهروردی این دلیل را مردود می شمارد و معتقد است اگر صور خیالیه در قوت خیال می بود به نزد نور مدبر حاضر می بود و وی همواره مُدرک او می بود. در حالی که آدمی به هنگام غفلت و غیبت از مثلا تخیل زید، در نفس خود اصلا چیزی درنمی یابد که مُدرک او بود بلکه آن هنگام که انسان چیزی را که مناسب با زید بود احساس نموده و در آن تفکر می کند در این صورت فکر وی به زید منتقل می گردد و برای او استعدادی حاصل می شود که به واسطه آن، صورت زید را از عالم ذکر برمی گیرد . (استعادت صورت زید) و باز گرداننده این صورت از عالم ذکر نور مدبر بود. در ادامه کلام سهروردی نقد کاملی بر آراء مشائیان دارد.مثلاً اين قول از مشائيان را شگفت آور ميداند كه برخي از آنها گفته اند قوت متخيله منشأ انجام فعل است اما ادراك نمي كند . سهروردي با تعريف ادراك به حصول صورت مُدرِك از مدرَك سؤال ميكند اگر در نزد متخيله صورتي نباشد پس چه چيزي را تركيب و تفسير مي كند .آنگاه نظرنهايي خود را ارائه مي دهد:« حق اين است كه اين سه امر خيال ، وهم و متخيله يك چيز و يك قوت بود كه به اعتبارات مختلف از آن به عبارات مختلف تعبير مي شود .( ص 336)

سهروردي قوه واهمه را جداي از نور مدبر يا نفس ناطقه مي داند و مثال او در اين مورد تغاير اراده و انصراف وجدان در ماندن با ميت يا ترك آن است وي مي گويد اگر بخواهيد ( اراده كنيد ) شبي را به صورت انفرادي با مرده اي باشيد بالوجدان در نفس خود امري را مي يابيم كه مي خواهد ما را منصرف كند. اين تضاد سبب مي شود واهمه را از جنس نور مدبر ندانيم بلكه از ناحيه نور اسفهبد كه در كالبد حاصل شده و ملازم آن است بدانيم . از ديدگاه سهروردي قوه واهمه قوه ظلماني است كه در برزخ منتبه شده و به همين دليل منكر انوار مجرده است . حتي گاه مي شود كه این قوه منكر وجود خود مي شود و احكام متضاد صادر ميكند . نفي سهروردي از واهمه منطقاً بايد سبب نفي قوه تذكر نيز بشود . اما سهروردي با اين بيان که قوه تذكر واقع در عالم افلاك است و مماثل آن در كالبد انساني قوه ذاكره است از تناقض می گریزد.

فصل بعدي عنوان صور مرايا و تخيل نام دارد . در اين باب سهروردي دو نظريه مشهور شعاع و انطباع را ذكر مي كند و خود معتقد مي شود كه صورت هاي درآينه ابدان معلقه ي در عالم مثال هستند كه محل جسماني ندارند . همچنين صورت هاي خيالي تخيل نيز اموري معلقند كه نه در مكانند و نه در محل و ظاهر كننده اين صورت هاي خيالي نیز صور متخيله ي معلقند . از ديدگاه سهروردي همچنانكه همه حواس به يك حاسه بر ميگردند كه حس مشترك است همه ي قواي باطني نيز به يك قوه بر مي گردند كه ذات نوريه است يعني نور مدبري كه فياض لذات است . سهروردي مي گويد درست است كه در ابصار اصل آن است كه رائی با مرئي مقابل باشد اما وي معتقد است اگر بيننده حقيقي نور اسفهبد باشد چه بسا بتواند در حالت انسلاخ از كالبد نوعي نقوش منطبع كه در قواي بدني آنها نمي باشد را مشاهده نماید . و اين مشاهدات به دليل مجاهدت در راه خدا و غلبه بر قوت هاي ظلماني است كه مي تواند در اين صورت سبب مشاهده انوار عالم بالا و جهان عقلي شود . مشاهدتي كه به مراتب بالاتر از مشاهدات بصريه نسبت به مبصرات اين جهان است . در اين صورت نور الانوار و انوار قاهره مي توانند در قلمرو رؤيت نور اسفهبد قرار گيرند . سهروردي همه قواي انساني را سايه اي از نور اسفهبد مي داند كما اينكه قوه متخيله نيز صنم قوه اي از قواي نور اسفهبد حاكمه است .

همه آنچه متخيله تخيل مي كند از نور اسفهبد است و نه از خود آن . زيرا در آنچه تخيل مي كند ادراك ندارد . سهروردي در فصلي ديگر تحت عنوان احوال نفوس انسان پس از مفارقت از بدن معتقد است نيكبختان كه در دانش و علم ميانه اند و زاهداني كه پاك و منزهند هنگامي كه از كالبد هاي جسماني خود به سوي صورمعلقه اي كه مظهر و محل آن پاره اي از برازخ علويه بود مي پيوندند و حتي برخي از آنان چنان قدرتي دارند كه مثُل معلقه ي روحانيه را مي آفرينند و آنچه را كه مي خواهند مايلند از خوراكي هاي لذيذ ، صورت هاي زيبا و سماع و سرود نيكو براي خود حاضر گردانيده و مي آفرينند . صور معلقه اي كه كاملتر از مثال آنها در عالم ماده است . به نظر مي رسد اين مثل معلقه همان مثل افلاطوني باشد . اما همچنان که گفتیم شيخ اشراق به صراحت آنرا رد ميكند زيرا معتقد است مثل افلاطوني نوري بوده و در جهان انوار عقليه ثابتند اما صور معلقه در عالم اشباح اند كه برخي از آنها ظلماني و برخي مستنير هستند .

در فصلي ديگر تحت عنوان سبب انذارات و آگاهي بر مغيبات ، سهروردي متذكر مي شود ، هنگامي كه نفس از حواس ظاهره و باطنه (هر دو رهايي) يابد به رازهاي نهاني و امور پنهاني عالم آگاه مي شود و علت اين معنا خواب هاي صادقه اي است كه گواه آن است . در اين صورت نفس به انوار اسفهبديه ي فلكيه اتصال يافته و به نقوشي كه در عالم برازخ علويه بود يعني نقوش كائنات عالم آگاه مي شود . اينگونه مشاهدات چون صريح اند ومورد مشاهده قرار گرفته و در قوه ذكر باقی مانده اند نيازي به تعبير و تأويل ندارنداما اگر آن صور منقوشه در قوه ذكرش باقي نماند و قوه متخيله از طريق تشابه و تضاد يا تناسب به صورت هاي ديگري آنها را ذكر كند ( تمثيل ) اينگونه خواب ها نيازي به تعبير و تأ ويل دارد كه مثلاً قوه متخيله از چه امري به آنها منتقل شده است . هرکه قادر به امر کن باشد قادر به خلق این صور معلق است.(ص371)

این مطلب ادامه دارد...

دکترحسن بلخاري قهي

 

کد خبر 564256

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار