مهران محمدی، در چهارمین دهه از زندگی، هوای رفتن به سرش زد. او دو فرزند دارد، شاغل است، و خانه - زندگی رو به راهی هم دارد. اما حالا که فکر می کند به درجهای از رفاه و پیشرفت رسیده، می خواهد موفقیت را آن سوی آب ها جست و جو کند.
او را برای نخستین بار در کتابخانه ملی، شعبه فارس ملاقات می کنم، وقتی برای صرف ناهار، به یکی از کافه های داخل محوطه این کتابخانه آمده.
می گوید، ساعت 2:30 عصر که محل کار را ترک می کند، یک راست به اینجا می آید و تا ساعت 9 شب مشغول درس خواندن می شود؛ جمعه ها هم از 8 صبح تا 6 عصر اینجاست، طوری که خانواده از حضور نداشتنش در خانه معترض شده اند: «دارم سخت درس می خوانم تا در یکی از دانشگاه های اتریش پذیرش بگیرم. همزمان دارم زبان می خوانم».
اتریش را به این خاطر انتخاب کرده که برای تحصیل در آنجا نیاز نیست حتما زیان آلمانی بلد باشد و انگلیسی بسنده می کند؛ البته در نخستین آزمون آیلتس نمره درخوری نگرفته و برای همین دوباره دارد سخت انگلیسی می خواند تا این بار نمره 7، یعنی حد نصاب مورد نظر دانشگاه وین را به دست بیاورد؛ می گوید: «پارسال تلاش خود را کردم البته از یک راه دیگر، طلاهای خانمم را فروختم و به استانبول رفتم، می خواستم خودم را پناهنده سیاسی یا اجتماعی جا بزنم اما گفتند آن قدر سر سازمان ملل شلوغ است که دست کم 4 سال باید در ترکیه بمانی تا بتوانی به یک کشور سوم بروی».
بعد از این وضع، او فکر دیگری به ذهنش رسید، اینکه به ایران برگردد، کارشناسی ارشد حقوق بگیرد و آن وقت برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا از دانشگاهی در اروپا پذیرش بگیرد و برای همیشه از ایران برود. مهران، امیدوارانه به آینده نگاه می کند. وقت ناهار که می گذرد، خداحافظی می کند و برایش آرزو می کنم، «آنچه خیر است پیش بیاید»، اما او تنها کسی نیست که این طور مشتاقانه به رفتن فکر می کند. وقتی به سمت سالن قشقایی در ساختمان کتابخانه می روم، دو دانشجو را می بینم که به واسطه موضوع صحبتشان، توجهم جلب می شود:
- شنیده ام دَرسَت تمام شده، نمی خواهی بروی؟
- راستش را بخواهی هنوز نه، ببینم چه پیش می آید.
درست چند قدم بعد، دوباره همین اتفاق تکرار می شود، این بار دو دانشجوی دیگر:
- دارم تلاشم را می کنم ببینم به من بورس می دهند یا دست کم شهریه را صفر می کنند؟ آخر آنجا نمی شود هم کار کرد و هم درس خواند.
- ببین، هیچ چیز مهم تر از زبان نیست، حتما مدرک آیلتست را با یک نمره خوب بگیر.
یک اپیدمی
انگار به یک اپیدمی شبیه است، اپیدمی علاقه به رفتن از ایران. این روزها از هر کسی که مشورت بگیرید راهگشاترین پیشنهادش این است: «چرا از ایران نمی روی»؟
دانشجویان دانشگاه شیراز شاید یکی از آینده دارترین دانشجویان ایرانی باشند. پذیرش این دانشگاه چندان آسان نیست اما دانشجویان این دانشگاه هم دغدغه هایی مشترک با دیگر شهروندان طبقه متوسط ایران دارند، اینکه نمی دانند در این کشور از کجا و چگونه میتواند پله های ترقی را پیمود، این می شود که بسیاری از آنان تصمیم می گیرند به آن پیشنهاد مشترک «مشورت دهندگان» عمل کنند، اینکه «از ایران بروند». این وضع البته بیش از دانشگاه شیراز، در دانشگاه هایی چون «شریف» و «امیرکبیر» دیده می شود اما گویا شمار دانشجویانی که پس از دانش آموختگی از دانشگاه شیراز، کوله بار سفر می بندند هم کم نیست. چه اینکه قائم مقام رئیس این دانشگاه به گزارشگر «خبرجنوب» می گوید، دست کم نیمی از دانشجویانش در رشته مهندسی برق در مقطع کارشناسی ارشد، ایران را ترک می کنند؛ همچنین دست کم 30 درصد دانشجویان کارشناسی.
«محمد. ر» یکی از دانشجویان همین دانشگاه است؛ با او در کتابفروشی انتشارات دانشگاه شیراز آشنا می شوم، وقتی با یکی از دوستانش مشغول بحث از گرفتن پذیرش دانشگاهی در استرالیاست؛ او که در رشته جامعه شناسی در مقطع کارشناسی ارشد درس می خواند به من می گوید: «واقعا فکر می کنی در ایران آینده دارم که اینجا بمانم؟».
شاید اگر او دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی یا هر دانشگاه دیگری بود، نمی شد ایرادی گرفت، چون به هر حال دانشجویان دانشگاهی چون آزاد، هزینه تحصیل خود را
می پردازند، اما برای یک دانشجوی دانشگاه شیراز که هزینه تحصیل او از محل ثروت ملی ایرانیان تامین می شود، این پرسش پیش می آید که وقتی با هزینه ملی تحصیل می کنی، چرا پس از تحصیل در ایران نمی مانی و به کشورت خدمت نمی کنی؟ تعارف را کنار می گذارم و به صراحت همین را از او می پرسم. بی آنکه نشانه ای از افروختگی در چهره اش ایجاد شود، کتابی که در دست دارد را در قفسه می گذارد، کیفش را از کنار پایش بر می دارد و همین طور که به سمت در خروجی راه می افتد می گوید: «چطور باید خدمت کنم؟ ببین، شاید خیلی عوامانه به نظر برسد اما اینجا اگر به این گروه و آن گروه وصل نباشی و اگر نتوانی از «بند پ و پ» استفاده کنی دستت به هیچ جا بند نیست. پس چرا باید بمانم؟».
منظورش از بندِ «پ وپ»، پول است و پارتی؛ حتما شما هم شنیده اید و به آن باور دارید؛ باوری عام در میان ما ایرانیان که معتقدیم بدون «پول و پارتی» نمی توان به جایی رسید، باوری که احتمالا با شواهد بسیاری تقویت هم شده است. این انگار یک نوع درماندگی است که بسیاری از دانشجویان به آن دچار هستند، اینکه آینده را روشن نمی بینند و نمی دانند آیا هرگز می توانند تنها با تکیه بر شایستگی شخصی پله های ترقی را بالا بروند یا اصلا می توانند اولین پله را بیابند؟ دکتر علی اکبر صفوی، قائم مقام رئیس دانشگاه شیراز، وقتی خود را جای دانشجویان می گذارد، انبوهی از مزایا را می بیند که اگر یک دانشجو، از ایران برود، می تواند به آنها دست پیدا کند؛ دکتر صفوی البته خود در انگلستان و استرالیا درس خوانده و برای همین، می تواند روی دیگر سکه را هم ببیند؛ او به گزارشگر «خبرجنوب» می گوید: «خب، اینکه می پرسید چرا دانشجویی که با پول مردم ایران در دانشگاه ملی درس خوانده، می گذارد و به کشوری دیگر می رود، سوال دقیقی است. اما بگذارید خود را جای دانشجویان بگذاریم تا ببینیم رفتن چه مزایایی برایشان دارد. یکی اینکه در کشور ما، امید به آینده- اینکه احساس کنید سیستم اجتماعی از شما پشتیبانی می کند، اینکه ببینید امکانات زندگی را می توانید به آسانی تهیه کنید و... - چندان زیاد نیست، البته این می تواند نظر یک دانشجو باشد و من نمی گویم که با چنین دیدگاهی موافقم».
او به یاد می آورد که چند روز پیش یکی از دانشجویان ممتازش در مقطع دکترا، وقتی با پرسش دانشجویی در مقطع کارشناسی روبرو می شود، او را چندان امیدوارانه راهنمایی
نمی کند. چیزی که به باور او، می تواند در دغدغه دانشجویان نسبت به اشتغال در آینده ریشه داشته باشد؛ صفوی می گوید: «جالب است بدانید که نه تنها دانشجویان ممتاز، بلکه دانشجویان متوسط ما می توانند به سادگی از دانشگاه های خارجی بورسیه بگیرند؛ یکی از دانشجویان من به اروپا رفت و هزینه ای که بابت زندگی به او می پرداختند از حقوق من که پرفسور و عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز هستم بیشتر بود، پس از نظر مالی هم شرایط دانشگاه های خارجی مناسب تر است».
دکتر صفوی، امکاناتی که دانشگاه های خارجی در اختیار دانشجویان می گذارند را یکی دیگر از جاذبه های این دانشگاه ها می داند. نمونهاش، همین دسترسی به منابع علمی خارجی که یکی از پیش پاافتادهترین و در عین حال مهمترین بخش از پژوهش است؛ در دولت های نهم و دهم دانشگاه ها دیگر به منابع علمی پایگاه های معتبر جهانی دسترسی نداشتند و در دولت یازدهم هم این امکان به دشواری دوباره فراهم شده است. اینکه یک دانشجو در کشوری دیگر می تواند هرگونه که می خواهد زندگی کند هم که دیگر به کنار.
آموختن درماندگی
دانشجو بودن کار آسانی نیست؛ هر چند شاید این طور به نظر نرسد. اما کسی که دانشجو است، یعنی با همه دشواری های تحصیل می سازد تا به هدفی که می خواهد دست پیدا کند؛ به این ترتیب، ممکن است چنین تصور شود که یک دانشجو، به ویژه دانشجویان دانشگاه های دولتی، در زندگی رویکردی «تسلط گرا» دارند؛ اما آنچه ظواهر نشان می دهد، دانشجویان - و البته بیشتر شهروندان طبقه متوسط ایران- به «درماندگی آموخته شده» دچار شده اند. درماندگی آموخته شده اصطلاحی روان شناختی است که افرادی را توصیف میکند که عوامل بیرونی را عامل شکست ها و ناکامی های هایشان می دانند و خود برای تغییر این وضع کاری نمی کنند؛ «اینجا برای به جایی رسیدن باید پول و پارتی داشته باشی»، «اینجا آدم را به حال خود نمی گذارند»، «اینجا امکانات نیست»، «اینجا...». اما چرا دانشجویان و شهروندان طبقه متوسط که طبیعتا باید
فعال ترین بخش تحول خواه جامعه باشند، به جای اینکه بگویند «اینجا می مانم و برای رسیدن به خواسته ام تلاش
می کنم»، آنچه که هست را می پذیرند و در رویارویی با این مساله راه فرار را بر می گزینند؛ وقتی این را از یک روانشناس می پرسم، چنین پاسخ می دهد: «مگر واقعیت جز این است»؟ اما برای یک شهروند، همچون مهران احمدی، - همان که در کتابخانه ملی شعبه فارس هر روز سخت درس می خواند تا به اتریش برود- با داشتن شغل، زندگی آرام، خانه و رفاه کافی، رفتن به خارج از کشور چه جاذبه ای می تواند داشته باشد؟ فریبا رضایی، روانشناس، استاد دانشگاه و معاون گروه سلامتِ روان معاونت بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی شیراز برای چرایی این «ولع» چنین پاسخی دارد: «تقلید؛ پاسخ شما «تقلید» است. ببینید، یک جوان که درس خوانده اما بیکار است یا به موفقیتی که می خواهد دست پیدا نکرده وقتی دیگری را می بیند که به خارج از کشور می رود و موفقیتی هم به دست می آورد رفتن به خارج را جذاب تر دیده و این دیدگاهش «تقویت» می شود. وقتی یک جوان تلاشی می کند و نتیجه نمی گیرد راه دیگران را می رود؛ به عبارت دیگر، شیوه ای که همه آن را دنبال می کنند، شیوه ای است که فرد به واسطه آن در جامعه پذیرفته می شود و برای همین فرد برای اینکه همرنگ جماعت شود، راه دیگران را می رود».
این هم می تواند نشانه همان «درماندگی آموخته شده» باشد؛ اینکه یک فرد از محیط اطراف آن قدر بازخورد منفی می گیرد که در شناخت مساله و یافتن راهکار هم درمانده می شود.
«استرالیا وطن شما نخواهد شد»
مهاجرت اما آن قدرها هم آسان نیست. همین چند وقت پیش عکس پناهجویان ایرانی که درخواست پناهندگی شان رد شده بود و در یونان به نشانه اعتراض لب های خود را دوخته بودند عکسِ یک بسیاری از خبرگزاری ها بود؛ وضع پناهجویان «ایرانیِ» متقاضی پناهندگی در استرالیا که به جزیره نائورو فرستاده شده اند هم که دیگر نیاز به گفتن ندارد؛ شاهدش آن پیام مستقیم فرمانده نیروی دریایی ارتش استرالیا که در شبکه های ماهواره ای پخش می شد و این دریادار به فارسی می گفت: «استرالیا وطن شما نخواهد شد». این ها البته آن دسته از ایرانیانی هستند که نمی توانستند از راه هایی چون تقاضای روادید دانشجویی به خارج از کشور بروند و چنین راهی را انتخاب کردهاند. درخواست ها برای روادید کشورهای پیشرفته در سفارتخانههای این کشورها در تهران هم به قدری بالاست که گاهی صدای مقامات کشور از رفتار «تحقیر آمیز» این سفارتخانه ها با ایرانیان بالا می رود، هرچند این تقاضاها به قدری زیاد است که اعتراض مقامات رسمی هم تغییری در ارائه خدمات ایجاد نکرده است. این طور که از سخنان قائم مقام رئیس دانشگاه شیراز که خود سال ها برای تحصیل در استرالیا و انگلستان زندگی کرده بر می آید، حتی سفر آبرومندانه به کشورهای خارجی همچون کشورهای اروپایی، در باغ سبز هم نیست، چه رسد به اینکه کلید ورود به قاره سبز باشد؛ دکتر صفوی می گوید: «این خوب است که کسی برود آنجا تحصیل کند و به کشورش برگردد ولی در هر صورت، یک شهروند خارجی در هر کجای جهان، شهروند درجه دو است، حتی اگر روی کاغذهای اداری این گونه نباشد».او مکثی می کند و می افزاید: «حس غربت، باور کنید که تحملش آسان نیست. هر رفاهی هم که داشته باشید، باز احساس می کنید دارید کشوری بیگانه را آباد می کنید نه سرزمین خودتان را».
پیامبر (ص) حدیثی دارند به این معنا که «دوست داشتن سرزمین، بخشی از ایمان است»؛ می گویند در میان کشورهای اسلامی، در هیچ سرزمینی چون ایران این حدیث دهان به دهان نچرخیده و محبوب نبوده است؛ شاید هم بیراه نباشد؛ آخر هیچ مردمی چون مردم سرزمین ایران- به عنوان کهن ترین کشور جهان در باور اندیشمندان غربی- نبوده اند که بیشترین سختی های تاریخ را تحمل کرده و باز هم «ایرانی» مانده باشند؛ اما هنوز دقیق معلوم نیست که چرا برخی از این ایرانیان، رفتن را به ماندن ترجیح می دهند.
آیا سرمایه اجتماعی آنان پایین آمده یا عوامل دیگری در این وضع دخالت دارند؛ وضعی که در پی آن برخی یا تن به پناهندگی می دهند، یا همچون مهران احمدی، صبح تا شب در کتابخانه درس می خوانند تا به جای اینکه سرزمینشان را آباد کنند، راهی سرزمین بیگانه شوند.
46
نظر شما