حضور در رده هاي نخست نبرد با نظام مستقر از سالهاي آغازين دهه 40 تا سالهاي پاياني دهه 50 شمسي، حضور در راس نبرد با عراق در دهه 60 ، حضور موثر در تيم تصميم گيري براي خاتمه جنگ هشت ساله ، نقش مهم در خنثي سازي تلاش براي حضور ايران در جنگ عراق پس از اشغال كويت و سياست ورزي هاي پرفراز و نشيب در ايران پس از جنگ، شامل: ترجيح توسعه اقتصادي بر توسعه سياسي در زمان رياست دولت، سكوت نسبي در زمان اصلاحات، تلاش پرحاشيه براي حضور مجدد در راس دولت پس از اصلاحات، تلاش جدي براي شكست دادن مخالفان و رقباي سياسي خود در پايان دهه 80 ، همگي سرفصلهاي مهم كتاب جنگ و صلح زندگي هاشمي رفسنجاني محسوبمي شوند.
او عليرغم شهرت به تعامل و مصالحه، مبارزي آشتي ناپذير با شاه شناخته مي شد تا جائيكه ابائي براي حمايت از حركات مسلحانه ضد حكومت پهلوي نداشت. پس از پيروزي انقلاب در كنار ملي مذهبي ها در اداره بخش مهمي از دولت (سرپرستي وزارت كشور) مشاركت كرد و پس از اندك زماني براي كنار زدن اولين رئيس جمهور (بني صدر) در نخستين رده هاي تصميم سازي قرار گرفت. هژموني سازي براي حزب متبوع خود (جمهوري اسلامي) در عرصه سياسي كشور و به حاشيه راندن رقبايي همچون نهضت آزادي نيز در زمره صحنه هاي مهم زندگي آميخته به جنگ و صلح هاشمي تلقيمي شود.
با اين حال موثرترين صحنه هاي زندگي او را شايد بتوان شامل 5 قسمت دانست؛ مبارزه با شاه، فرماندهي جنگ با عراق ، نقش آفريني در تعيين دومين رهبر نظام جمهوري اسلامي، بي طرفي در جنگ كويت و سياست ورزي تجديد نظرگونه او در اواخر دهه 80 شمسي.
جنگ و صلح يا شورش و مصالحه در رفتار سياسي هاشمي همواره ديده مي شد و البته براساس تجربه تاريخي ايران كه گاهي جنگ به افراط، و مصالحه به وادادگي و انفعال ترجمه مي شود هاشمي نيز از سوي مخالفان و منتقدان گاه به افراط(مثال: اصرار بر ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر) و گاه به انفعال(مثال: توجيه پذيرش قطعنامه 598) متهم مي شد.
از سوي دوستان هم خصائص متناقضي براي او عنوان مي شد به اين ترتيب كه در چشم بسياري از دوستان حوزوي اش پاسدار سنت شناخته مي شد و از سوي طرفداران متاخرش پيشتاز تحول.
شايد براي در برگرفتن همين تناقضها و جلوگيري از عدم تملك خود توسط جريانها بود كه خود را فراجناحي معرفي مي نمود تا از اين رهگذر ضمناً به عنوان هدف ثابت و قطعي تيراندازي رقبا نيز در نظر نيايد.
با اين همه اكبر هاشمي نيز همچون ساير سياستمداران گيتي، گاه ناكام بود و گاه كامروا. او در جنگ عراق پس از فتح خرمشهر و فاو كامروا بود و پس از كربلاي 4 و از دست رفتن فاو ناكام. در پذيرش قطعنامه آنجا كه عراق متجاوز شناخته شد كامروا بود و ناكام بود آنگاه كه از اعراب عليرغم كمك 60 ميليارد دلاريشان به عراق ، نامي در قطعنامه نرفت و غرامتي از متجاوز رسمي و متجاوزان غيررسمي دريافت نشد. هاشمي كامرواي جنگ عراق و كويت بود زيرا با اتخاذ بي طرفي ضمن اخذ امتياز از عراق به ترميم رابطه با اعراب پرداخت و به آنان فهماند كه ايران به دنبال توسعه سرزميني نيست.
او از بزرگترين ناكامان فروپاشي شوروي بود چرا كه عليرغم اشتراك تاريخي ايران با كشورهاي استقلال يافته شوروي، تقريباً هيچ نفوذي در آن بلاد نيافت و عملاً روسيه يكه تاز آن سامان باقي ماند.
او در برقراري رابطه مثبت با وليعهد عربستان كامروا بود اما دادگاه ميكونوس و داستان سلمان رشدي مانع مهمي براي كامروايي اش در ارتباط با سران اروپا بود. او در پيشبرد دو پروژه مترو و فناوريهسته اي كه توسط يك دشمن قديمي (شاه) آغاز شده بود نسبتاً كامروا شد. در تلاش براي بازگشت مقتدرانه به قدرت از دروازه مجلس ششم و پنجره رياست جمهوري نهم يك ناكام بزرگ بود.
ناكاميها در برهه هاي مختلف او را به يك تجديدنظر خواه بزرگ نيز تبديل كرده
بود. آنگاه كه پس از صدور بيانيه تغيير ايدئولوژي گروه تقي شهرام از كمك مالي مجدد
به انشعابيون مجاهدين خلق روي برتافت و آنگاه كه از تفكرعدالت اجتماعي دهه 60 به تفكر
مقدس بودن كلمه سرمايه گذار در دهه70 رسيد درواقع دست به يك تجديد نظرخواهي مهم
زده بود. حتي مي توان آخرين خطبۀ
جمعه اش را نيز گونه اي از تجديد نظر تلقي
كرد.
تفكرات سياسي اقتصادي و اجتماعي هاشمي دهه 80 با هاشمي دهه 70 وهاشمي دهه 70 با هاشمي دهه 60 متفاوت بود به اين ترتيب كه گويا او در هر دهه پس از جدالي با هاشمي قديم به صلح با هاشمي جديد مي رسيد و در ميان اين جنگها و صلح هاي ادامه دار،آنچه همچنان برايش ثابت مي ماند نظام بود و اعتقاد او به ضرورت محوريت تفكر هاشمي.
samadmoqadam@gmail.com
نظر شما