۰ نفر
۱ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۴:۳۲

جان راولز، یکی از بازگشتگان به پراگماتیسم؛ فلسفه خاص آمریکایی ها است.

او در سال 1970 با نوشتن کتاب نظریه عدالت به شهرت رسید. پیداست که طرح مسئله عدالت آن هم در متن لیبرالیسم کار آسانی نیست و می دانیم که لیبرال ها هرگزبه عدالت وقعی نگذاشته اند. درست بگویم لیبرال ها عدالت را در آزادی یافته اند و گاهی می اندیشیده اند که سودای عدالت ممکن است موانعی برای آزادی پدید آورد و حتی آن را به خطر اندازد.

هنر راولز این است که عدالت را چنان تعریف می کند که با آزادی به آسانی جمع شود و این شاید جز با رجوع به پراگماتیسم امکان نداشته است. در عدالت راولز مردمان باید در عین رعایت قوانین درصدد یافتن قواعد و قوانین باشند که آنها را در رسیدن به مطلوب ها و رفع حوائج شان و همچنین در رفع اختلاف هایشان راهگشا باشد.

راولز در لیبرالیسم خود اصل عدالت را بر آزادی مقدم نمی شمارد. عدالت و برابری خاصی که او در لیبرالیسم خود وارد می کند برابری در افزایش بهره مندی های اجتماعی است. یعنی او نمی گوید همه مردم یکسان سود ببرند و یکسان زندگی کنند، بلکه می گوید نظم جامعه چنان باشد که برابری افزایش نیابد. این که کسانی بیش از حد متوسط برخوردار باشند و بهره مندیشان افزایش یابد بی عدالتی نیست به شرط اینکه در عین حال وضع کسانی هم که که بهره مندیشان کمتر است بهبود یابد.

لیبرال های کلاسیک از این شکایت دارند که طرح نظریه راولز زمینه دخالت دولت در اقتصاد را فراهم می سازد و این دخالت نظم طبیعی بازار را بر هم می زند. گویی بازار نه فقط یک نظم ذاتی دارد بلکه حفظ نظم زندگی مردمان به طور کلی هم بر عهده آن است.

راولز با طرح عدالت به منزله انصاف این نکته را بر مضامین اعلامیه حقوق بشر افزوده که خوب است نهاد ها و سازمان هایی به وجود آید که به بهداشت و مسکن و نان مردم هم توجهی داشته باشد و این البته ربطی به حقوق طبیعی ندارد.

بگذاریم و بینیم زمان با راولز چه می کند. امروز او از همه صاحبنظران فلسفه سیاسی معاصر نفوذ و شهرت بیشتری دارد. صفت دیگر آثار راولز این است که در آنها بحث و جدل کمتر است. راولز از دیگران کمتر نقل می کند. او از عدالت افلاطونی و ارسطویی و از مذهب اصالت فایده انگلیسی کم و بیش عدول کرده است.

اکنون شیفتگان راولز بسیارند و به نظر می رسد وجه شیفتگی تعلق خاطرشان به انصاف و عدالت باشد. ولی با حرف از عدالت به عدالت نمی توان رسید. از عدالت و انصاف به آسانی می توان سخن گفت و چه بسیار هم که سخن می گویند.

کتاب راولز هم این بحث را در متن لیبرالیسم تجدید کرده است. آیا بحث و نظر او راهی به عدالت و انصافی که بیش از لفظ و لفاظی باشد می گشاید؟ آنچه من می فهمم این است که راولز فهم جدید و اخیر از حقوق بشر (و مخصوصا فهم آمریکایی) را فهم طبیعی و قبل از قرارداد اجتماعی تلقی می کرده و لیبرالیسم را با قدری تعدیل و پیرایش پایان تاریخ یافته است.

کد خبر 77995

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • پيشاهنگ ستوده درويش IR ۱۴:۰۴ - ۱۳۸۹/۰۵/۰۲
    1 0
    فلسفه پراگماتيسم هر چيزي را بكاري مي خواهد . هيچ كدام از ايده ها ارزش مطلق ندارد . سرمايه داري ، سوسياليسم و ليبراليسم بايد به كاري بيايند . سرمايه دار ي تا حدي مقبول است كه مانع رشد آن نشود . كمونيسم چون بلاي جان سرمايه داران مي شود منفور است . ليبراليسم هم نبايد به از همپاشي جامعه منجر شود . در چنين شرايطي عدالت به معناي امكان برخورداري همگان از نعمات فراهم خواهد بود .