درست در رمضان بیست و پنج سال پیش، در شب میلاد کریم اهلبیت -امام مجتبی علیهالسلام- در افطاری اطفال شیرخوارگاه حضرت آمنه(س) -نخستین بار چشمم به سیمای مصمّم و مردانهی مرحوم «مردوخی کردستانی»- این ژنرال کهن روزنامهنگاری و پیشکسوت نستوه و خستگیناپذیر عرصة مطبوعات روشن شد. تا آن زمان، غیاباً با خواندن اشعار و آثار ایشان از سالها پیش آشنا بودم ولی سعادت ملاقات چهره به چهره در آن شب رخ داد. هرگز تصور نمیکردم که بعد از ربع قرن، آخرین دیدار و وداعم نیز در چنین ایّامی اتفاق افتد، در شرایطی که او در «جنّات نعیم» میهمان سفرة افطاری «کریم آل طاهاست» و من مرثیه سرای هجران ابدی او!...
آن شب به دعوت بهزیستی و به قصد آشنایی با کودکان و مربیان شیرخوارگاه، جمعی از اصحاب رسانه، از جمله بنده و حضرت ایشان حضور داشتیم. هنگام افطار، یک طرفم معاون بهزیستی و طرف دیگر زندهیاد خانم «شهلا حبیبی» رئیس مرکز امور زنان ریاست جمهوری نشسته بودند که دیدم دستی از پشت سر یادداشت کوچکی به دستم داد که در آن با خطّی خوش و زیبا نوشته بود: «به نام خدا ـ دوست نادیدهی امشب به وصال رسیده، جناب..... من ناصر یمینمردوخی کردستانی، شاعر و روزنامهنگار، از ارادتمندان و خوانندة آثار شما هستم. بسیار مایلم شما را بیشتر ببینم. موبایل...... تلفن منزل...... آدرس منزل...... امضاء»
آن شب پس از سخنرانیها و بازدید از اتاقهای نوزادان و اطفال خردسال، و اجرای عاطفی برنامه توسط آقای نوریشاهی مجری و خبرنگار خونگرم و خبرة صداوسیما، دقایقی با هم از هر دری گپ و گفتی داشتیم و قول و قراری که بعدها به مؤانست و دوستی پایدار بیش از دو دهه انجامید...
استاد مردوخی -این بزرگمرد غیور خطّة کردستان، از نوجوانی فعالیت مطبوعاتی و نویسندگیاش را بیوقفه و مستمر ادامه داد و چند بار در زمان طاغوت دستگیر و تحت تعقیب قرار گرفت. از آن روزگار، خاطرات تلخ و شیرینی در سینه داشت که هر کدام نمایی از حال و روز مطبوعاتیان آن ایّام است...
در روز تشییع، از همسر باوفا و دختران فرزانهاش: سحر و سارا پرسیدم آیا همهی خاطرات عبرتانگیزش را مکتوب و منتشر کرده است؟ گفتند: متأسفانه، خیر! ولی اغلب آنها را پراکنده در نشریات و مجامع مختلف منتشر و بیان کرده است. پیشنهاد دادم، هر وقت مجموع خاطرات و مواد خام آثارش را جمعآوری کردید، حاضرم تنظیم و ویرایش آنها را به عهده گیرم.
استاد ناصر یمینمردوخی مثل اغلب اصحاب بارسالت مطبوعات، دارای منش و سلائق خاص خود و محاسن فراوانی بود امّا آنچه این انسان شجاع و پرکار و تلاش و همیشه حاضر در صحنه را از سایر پیشکسوتان شاخص و ممتاز کرده بود، صراحت لهجه و شجاعت کمنظیر و سر نترس او در مصاحبههای رسمی مطبوعاتی با دولتمردان بود که حتی در هشتمین دهة زندگیاش، روزنامهنگاری رُک و رسالتدار و بدون محافظهکاری و بیم از بیمهری مسئولان -همیشه زبان حال مستضعفان بود تا جایی که گاهی عدم حضورش در یک نشست رسانهای- برای همة حاضران -به ویژه مسئولان، ملموس بود. در مصاحبهها، مثل یک جوان پرشور و انرژی، همراه با صلابت و هیمنة پیری، پرجرأت از جای بر میخاست و با طنین صدای رسا و مردانهاش، بلندگوی زبان ضعیفان میشد و گاه به گاه با چاشنی اشعار حماسی و اجتماعی یا طنزی بیهزل و فاخر که خود سروده بود، «بهلولوار»؛ آنچه در دل داشت بیان میکرد و بدین هنر، فضای رسمی رسانهها را تلطیف مینمود.
با آن که پیشوند نام خانوادگیاش به واژهی «یمین» مزیّن بود که امیدواریم در آن سرا از «اصحاب الیمین» باشد، امّا در حقنگاری و حقطلبی و نقد حال و کار مسئولان، یمین و یسار و راست و چپ برایش یکسان بود و هماره، حرفش را با گز و معیار مسلمانی و آزادگی میزد.
مروّت و مردانگی استاد مردوخی، ریشه در خلق و خو و تبار کردیاش داشت و آئین اخوّت و وفا در سلوک و مرامش موج میزد.
با آن که در برخی مواضع و رفتار، سبک و سلیقة مستقلی داشت، امّا صفای باطن و وفاداری و رفاقت و صداقتش همیشه استوار و پابرجا و دوست داشتنی بود.
در میان اصحاب رسانه و پیشکسوتان قدیمی سراغ ندارم مردی را که مثل مردوخی کردستانی تمام ابعاد زندگی و صبح و شامش -در سفر و حضر، همگی بر محور کار حرفهای مطبوعاتی بچرخد و آن قدر به شغلش عشق بورزد که تمام سلولهایش رسانهای شود؛ بیگمان اگر گرما و نشاط حاصل از پویایی و پشتکار حرفهای و ایمان عمیقِ قلبی «ناصر یمینمردوخی» به یاریاش نمیآمد، این همه کار و تلاش و غیرت و صعوبت شغلی، خیلی زودتر او را از پا در میآورد!
مرحوم مردوخی، مثل جوانمردان قدیم، اهل فتوّت و کرامت و دلسوز پابرهنگان و محرومان بود. میگفت: کلبهام را از ارث پدری خریدم و با حقوق اندک بازنشستگی میسازم و چون از حرفه مطبوعاتی توقع مادی ندارم، برای همین در نقد همة مسئولان، صریح و شجاعم؛ تنها خط قرمز من، مقام معظّم رهبری است که قلباً و عمیقاً به ایشان ارادت دارم چون در شجاعت و ایمان و حکمت و هوشمندی و کشورداری، ایشان را بی مثل و مانند میدانم....
از این پس به صدر مجمع خبرنگارانی که پای صحبت مسئولان مینشینند و به پرسش و پاسخ میپردازند، خوب نگاه کنید تا ببینید جای خالی یک پرسشگر صادق و دلیری را که همیشه «بهلول وار» زبان ضعفا و مدعی العموم محرومان و وکیل لکنت داران جامعه بود، به شدّت خالی است. چرا که بزرگمردِ پیشکسوت و پیر پویای رسانهها خسته از صعوبت کار و بی مهری روزگار، اکنون رو سفید و رستگار به سرای باقی کوچیده تا در سایهی سدر و طوبی نظارهگر نسلی باشد که انتظار دارد، سبک و سیاق و رسالت مطبوعاتیاش را میراثداری خَلَف و صادق باشند.
ای شریک عاشقان در شهد وصل
نینواز خستهی رجعت به اصل
سمبل تصنیف سوز و ساز ما
پیر آئینیترین آواز ما
آن شعار آتش و شبنم چه شد؟
مهربانی با گل مریم چه شد؟
شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷
علیاکبر کساییاندامغانی
کد خبر 781264
نظر شما