به گزارش خبرآنلاین، «پرتره مرد ناتمام» نوشته امیرحسین یزدانبُد دربرگیرنده هشت داستان کوتاه است که از سوی نشرچشمه به چاپ دوم رسیده است. داستانها با رشتههای کمرنگی از حضور لحظهای شخصیتها در داستانها، به هم متصل میشوند. اما چارچوب هر داستان مستقل است و پیوندی ساختاری با داستانهای دیگر ندارد. بدین سان، یزدانبُد پرتره و تصویری از شخصیتهای اجتماعی را میسازد. شخصیتهایی که هر کدام ضمن ارتباط ناگزیری که با دیگران دارند، راوی حکایت جداگانه و تنهایی خود بهشمار میروند.
داستان اول این مجموعه با نام «یک دقیقه روی سفیدی سرد دوکی شکل» روایت تنهایی و تکرارهای ملالآور زندگی است که در آن با توجیههای «ایدهآلیستی دنیای نو، اشتباه ازلی و دور تسلسل تاریخی جهان سوم» از بچهدار شدن پرهیز میکنند و در برابر تشویق اقوام و خویشان، استدلال روشنفکرانه، مهرداد ناصری و همسرش را به زندگی آرام بیفرزند عادت داده است اما حضور زن همسایه پا به ماه، تمامی محاسبات آنها را به هم میزند و حس مادر بودن همسر مهرداد ناصری تحریک میشود و او را در برابر اعتراف به جمله «من خسته شدهام» قرار میدهد.
داستان دوم «فردا بر میگردم» ادامه داستان اول نیست بلکه شرحی مبسوط درباره زن حاملهای است که در داستان «یک دقیقه روی سفیدی دوکی شکل» به آن اشاره میشود. نامههای مادری منتظر برای فرزندی که خواهد آمد. نامه با عبارت «سلام الاغ عزیز» که منظور، بچه توی شکم است، شروع میشود و حتما به خاطر لگدپراکنی، عنوان الاغ عزیز را یدک میکشد. مادر؛ زنی است از طبقه متوسط. شوهرش آقا سهیل تعمیر کار است که دستانش مدام بوی تینر میدهد اما خونگرم است و همسر دوست، که قصد مهاجرت به کشور کانادا را دارند. زن در رفت و آمد بین خانه خود و خانه مهرداد ناصری (به قول زن حامله، پروفسور است) و در قیاس زندگی خویش، با زندگی ساکت و بیفرزند همسایه است. او از یک طرف، آینده فرزند دلبندش را در قامت پروفسور میبیند، اما از طرفی از روحیات سرد و خاموشانه و متفکرانه او دلزده میشود و در قیاس با همسرش میگوید: «خدایی سهیل، یک شب نیست برایم اساماس و جوک نخواند... آدم که این قدر دپرس باشد باید برود و بمیرد - منظور پرفسور-)
داستان سوم «دادزن» روایتی از کتابفروشیهای مقابل دانشگاه تهران است که با تکرار جمله «پزشکی، روانشناسی، مهندسی و کنکور داخل پاساژ نایاب داخل پاساژ» نقش خود را ایفا میکنند. «داد زن» سرگذشت پسر جوان دادزنی است که با صدای گرفته، لابهلای جمعیت تبلیغ کتابهای پزشکی و کنکور جان میکند و منتظر وعدههای صاحب مغازه برای اضافه حقوق و دیدن دوباره روستای زادگاهش است. اما در شرایطی ناخواسته، موقعیت بیاعتبار و متزلزلش را از دست میدهد. روز بعد، «پسری دیلاقی با لهجه داش مشتی» جای او را میگیرد.
دیدن کسی که «مثل باران ناغافلی بود که همان روز دیدار باریده بود»، سه دوست دانشکدهای را در داستان «برای مارسیای رذل عزیز»، دگرگون میکند و به هم میریزد. اکنون ماجرا از زبان یکی از همان سه نفر نقل میشود: «نوشتهای که قرار است برای مارسیا فرستاده شود اما راوی در آخر از تصمیمش بازمیگردد. راوی ذهن آشوب زدهای دارد و از بازگویی ماجرا طفره میرود. به خاطر همین است که میگوید: «انگار رؤیای مغشوشی را حکایت میکنم».
داستان پنجم «چیزی شبیه سونیا» روایت کودکی مهرداد ناصری است. بازگویی خاطرهای از یک مهمانی دورهای است که در ذهن راوی ماجرا ته نشین شده و در همه سالهایی که گذشته، او را رها نکرده است: «خاطرهای از محیطی ممنوع که شبیه به رازی نگفتنی و مشکوک است. دکتر محمدی، استاد ادبیات و روایتگر خاطره، در همان «موقعیت جادویی» قرار میگیرد که سه دوست دانشکدهای در داستان «مارسیای رذل» قرار گرفته بودند.
داستان ششم «الترالایت» برخلاف دیگر داستانها دیالوگ است، بگو مگوی مرد و زنی است در کافی شاپ هتلی که در اواسط داستان متوجه میشویم همسر مهرداد ناصری است که معترض است: «تا کی گیرای مامانمو تحمل کنم». زن خواهان فرزند است و شوهر گریزان از فرزند.
داستان هفتم «هنوز یوسف» روایت اتوبوسی است با مسافرانش در شب. در این داستان تکرار عشق در تسلسل تاریخی آدمها هم با روایت داستان حضرت یوسف مورد تاکید نویسنده است.
داستان هشتم «جنوار» طولانیترین داستان مجموعه، کاملا متفاوت با داستانهای دیگر است و نگاهی به گذشته زندگی پدربزرگ مهرداد ناصری دارد. در داستان «جنوار» نویسنده سرنوشت هر یک از افراد بشر را نتیجه کارها و اشتباهات نسل گذشته میداند. نگاهی پسگرایانه که درصدد توجیه رفتار آدمها و ریشهیابی آنها در روانشناسی امری معقول و پذیرفتنی است. در این داستان؛ حوادث، تخیل، باور و عشق در هم تنیده شده و داستان را به لحاظ جذابیت بهتر و موثرتر از داستانهای دیگر کرده است.
نظر شما