متن زیر برشی از کتاب " کاشوب" است که به همت نشر اطراف آماده و منتشر شده است.
به گزارش خبرآنلاین در بخشی از کتاب کاشوب آمده است:
هر روز بعدازظهر توی خیریه روضهی زنانه داریم. سه چهار نفر سخنرانی میکنند و سه چهار نفر مداحی. هر روز ظهر عمو اصرار میکند که بروم خیریه و برای زنها سخنرانی کنم. دخترعموها، زنعمو، عمه و دخترعمهها هم هستند. رویش را ندارم برایشان حرف بزنم. آنها ولی خیلی دوست دارند سخنرانی من را ببینند. زنعمو دیشب سر سفرهی شام گفته بود که روضهی فردا را به نیت مادرم میخواهند بگیرند و حتماً همین یک روز هم که شده باید سخنرانی کنم. با این حرفش دهانم را دوخت. قبول کردم.
حسینیه زیرزمین خیریه است. تا روی پلهها زن و بچه نشسته. سرم را میاندازم پایین تا پشت سرم حرف درنیاید و احیاناً توی مسیر دخترعمویی، دخترعمهای، کسی را نبینم. از وسط زنها عبور میکنم و میرسم به منبر. منبر که نیست البته. یک صندلی است که رو به زنهاست. سیصد نفری باید باشند. همهشان زل زدهاند به من. مینشینم روی صندلی و پایهی بلندگو را میزان میکنم. «بسم الله» میگویم و سخنرانی را شروع میکنم. صدای زنها کم نمیشود. همه با هم حرف میزنند. پدر توصیه کرده بود که توی روضههای زنانه هیچ وقت تذکر ندهم. گفته بود «تو حرفت رو بزن. هر کس خواست گوش میکنه، هر کس نخواست گوش نمیکنه.» سعی میکنم تمرکز کنم. خطبه که تمام میشود یک قلپ از آبجوش کنار دستم میخورم. توی دلم توسل میکنم به حضرت زهرا. چشمهام را میبندم و تا آخر مجلس با چشم بسته سخنرانی میکنم. روضه را که شروع میکنم چراغها را خاموش میکنند. من سرم را میآورم بالا. چشمها را باز میکنم. زنها سرشان را میاندازند پایین. سرشان را میبرند زیر چادر. روضهی ابوالفضل میخوانم. گریه میکنند. آنقدر بلند که حتی صدای خودم را هم نمیشنوم. ابوالفضل کنار شریعه از اسب به زمین افتاده. اباعبدالله بالای سر برادرش نشسته. سر برادر را به دامن گرفته. «یا اباعبدالله، ابوالفضل برادری مثل تو دارد که به بالینش رفتی. مادری دارد که بالای مزارش گریه کند. شام عاشورا، تنها، بیبرادر، مادرت فاطمه میآید بالای سرت؟»
/6262
کد خبر 805765
نظر شما