*توضیح:نام شعر یک پاراگراف است
این کوچه تا بدود
کودک بزرگ می شود
این توپ بر زمین نخورده
قد می کشد
چراغ را روشن و خاموش می کنی
-«بابای مامان!
شب شد روز شد
شب شد روزشد»
وبرای هواپیمایی
که ندیدی اش
شنیدی اش
دست تکان می دهی
ترجیح می دهم فقط قهوه بنوشم قهوه قهوه
ودنبال سرنوشت کنی ته فنجان
یا عشق بورزی در خانه ای/ که موتسارت می نوازد با بند رخت ها،پرده ها، قُل قُل کتری اش
ترجیح می دهم پیش از صلاة ظهر
با قطار کوکی وارد شوی
فشنگ ها را
جایی در خاطراتم/ در تنم جا بگذاری
وبی هیچ خرسندی_امروز یا فردا_
از قصه از شهر
از خودم از خودت
بیرون بزنی
چه فرق می کند؟
آخر کار ...که کسی جسدها را نمی شمارد
گیرم که نامشان
پرنده باشد
یا...
پسرم!
این پلاک ها برای بازی نیستند
این استخوان ها
از فیلم ها نیامده اند
این آدم ها
روزی مثل تو بچه بودند
شهریور89
نظر شما