فرنگیس شنتیا
یکی میزند و و دیگری فیلم میگیرد. یکی تحقیر میکند و دیگری لحظاتی بعد آن فیلم را در فضای مجازی منتشر میکند تا او را انگشتنمای جماعت خشونت دیده و خشونت پسند مجازی کنند. هر کس روایتی و قضاوتی سرهم میکند و آنها که دستشان میآید شروع میکنند به ساختن صفحات فیک، تا با جمعآوری فالوور و لایک و کامنت از این سو و آن سو ، دلی از عزا در آورند.
اما اصل ماجرا یک حقیقت تلخ همیشگی بود و دیگر هیچ . دختری نوجوان از یکسال قبل به پسری ۲۱ ساله علاقهمند میشود، در حالی که مدتی بعد امیر تصمیم میگیرد رابطه خود را برهم بزند زیرا با دختری دیگر آشنا شده و میخواهد با او ازدواج کند. حکایت، حکایت همان کلیشههای نامتوازن و ملالآوری است که به سرعت خوراک دنیای مجازی عامهپسند و نهایتا دستمایه فیلمها و داستانها میشود، آن هم فقط در حد بازنمایی و بازتولید.
دختر ۱۶ ساله، گرفتار در تله احساس بیارزشی، حالا تنها راه انتقام و پاسخ این طرد شدگی را در فحاشی به پسر مورد علاقه خود و عشق نویافته او مییابد، آن هم در فضای مجازی و با الفاظ زننده و رکیک.
ابعاد این ماجرا زمانی به خشونتی فیزیکی و عریان بدل میشود که امیر این دختر را با وعده و فریب از تهران به سیرجان میکشاند و او که پدرش را ازدست داده است، با مادرش راهی آن شهر میشود. شهری که بستگانش هم در آن جا سکونت دارند. دختر به سمت وعدهگاه میرود اما آن چه را درمییابد نه تنها عشق نیست بلکه ضربههای کاری تحقیراست. پسر با هر لگدی که بر سر و صورت او میکوبد، تکرار میکند که "به عشق من فحش میدهی؟... به عشق من فحش میدهی؟"
کسی چه میداند ؟ شاید در آن لحظات، این جملهها کاریترین ضربهها برای آن دختر بود. دردناک تر و کوبنده تر از ضربههای مشت و لگد. از آن ضربههایی که همیشه زخمش بر روح خواهد ماند. آن هم از جانب کسی که دوستش میداشت هر چند خام و هرچند از نگاه ما از سر بلاهت. شاید هنوز هم بهواسطه همان دلبستگی است که حاضر به طرح شکایت نیست و میخواهد آن پسر هر چه زودتر آزاد شود.
این حجم تحقیرشدگی در این فیلم یک دقیقهای چنان وضوح و شفافیتی را از خشونت جنسیتی به رخ میکشد که حتی کاراکترهای مذکر کامجو و بیمسئولیت "آلفونسو کوآرون" در فیلم "روما" هم از تصور آن انگشت به دهان میمانند. تصویری کلیشه ای از یک جنس دلبسته و مطرود و جنس دیگری که با اتکاء به امتیازات اجتماعی و خرده فرهنگی، قلمروی وسیعی از تاخت و تاز فیزیکی و احساسی را حق خود میداند. میتازد و ویران میکند تا ثابت کند که مرد است و ویژگیهایی متفاوت دارد که میتوان به آن افتخار کرد .
اما سیستم آموزشی و فرهنگی ما برای درمان این نگاه شیءوارگی چه کرده است؟ برای جنسی که بیهیچ عزت نفس، درماندگی اکتسابی زنانه را از چاردیواری خانواده با خود به دوش کشیده و به اجتماع میآورد، چه کردهاند؟ آن نگاه رومانتیسم، غیرواقعی و مخدوش که روابط رویایی زن و مرد را دیکته و توصیه میکند آیا کوچکترین شباهتی با پارامترهای از شکل افتاده و بحرانزده امروز دارد؟ با فرهنگی که مصالح لازمش برای آموزش مهارتهای ارتباطی بین زن و مرد از یک تشت شیر پر از گلبرگ فراتر نمیرود، چه باید کرد؟ چه چارهای یافتهایم برای دست و پای بسته مشاوران مدارس که ورود به بسیاری از آسیبها برای آنها جزء محدودههای ممنوعه تعریف شده است. تا کی قرار است این قربانیان زخمخورده کوچک را بازنمایی و منتشر کنیم؟ این فرهنگ و این آموزش برای رشد عاطفی و مهار هیجانی نسلی که از دست میرود چه کرد و در کدام بزنگاه دست او را گرفت و از خاک بلند کرد؟
۱۷۱۷
نظر شما