مدیریت در هر جامعه و کشوری برای آن است تا قانون را اجرا کند تا اهداف فوق برآورده شود. اگر مدیران از قانون سوءاستفاده کنند مردم حق دارند مدیران خود را باز خواست و در صورت لزوم برکنار کنند. مدیریت اگر در دست افراد صالح باشد بدنهکاری هم سالم و کار قوه قضا را هم کم میکند. اگر چه قوه قضا هم در اجرا میتوانند به کمک کارگزاران بیاید. مدیران هستند که قانونمنداند و آن را هم در گفتار و هم در عمل به مردم نشان میدهند و از این رو هیچ فرد زیر دست آنان بر اثر این قانونمداری نمیتواند از وظایف خود تخلف کند که:
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از ییخ
هراس از قانون بسیار مهم است. خدا هم در قرآن به اجرای قانون تأکید کرده است و متخلفان را به عذابی سخت وعده داده است. خدا به کسانی که مرتکب گناه در سطح اجتماعی میشوند هشدار داده و به پیامبر و مجریان توصیه کرده که مبادا به آنها ترحم کنی؛ و لا تأخذ بهما رأفه.
شرم و خجالت از مردم هم یکی دیگر از عواملی است که باعث دوری از گناه و خطا میشود. مردم و نگاه آنان عامل بازدارنده بسیاری از خطاهاست. حرف مردم و شماتت و یا تحسین آنها بزرگترین بازدارنده یا مشوق در جامعه است. عذاب وجدان هم برای مردمانی که حتی ممکن است از چنگ قانون فرار کرده و با ترفندهایی از خجالت مردم هم مصون شده باشد. عذاب وجدان در همه احوالات حضور دارد. برای افراد با ایمان در همان آغاز کار بازدارنده است ولی برای آدم های خطا کار و حتی تبهکار هم در وسط و یا انتها میتواند بازدارنده و عامل بازگشت باشد. اما آنچه مهمتر است این است که مدیریت بد و ناکافی و ناکارآمد دو عنصر دیگر را هم ضایع میکند.
بدینگونه که وقتی: مدیریت رانت ایجاد میکند، مدیریت از بد حسابها مالیات نمیگیرد، مدیریت در گمرکات عامل فساد میشود، مدیریت خاصهخواری و خاصهبخشی میکند، مدیریت واردات را شیرینتر از صادرات میکند، مدیریت ارز را متلاطم میکند، مدیریت یا اطلاعات غلط میدهد و یا برای بیگانگان رمزگشایی میکند، مدیریت بانکها را در انجام وظائف و خارج از وظائفشان آزاد میگذارد، مدیریت تخصیصها را بهینه نمیکند و به سویی که خودش میخواهد میکشاند، مدیریت قانون را اجرا نمیکند و دور میزند، مدیریت حتی در اجرای اصل ۴۴ خاصهخرجی میکند، و همینطور... دو اصل دیگر هم خدشهدار میشود. مردم وقتی ببینند که مسئولانی را که خود بر سر کار آوردهاند از اجرای قانون سربازمیزنند کمکم قبح عمل بد در جامعه از بین میرود و مردمانی آن را زرنگی میدانند. وقتی چنین شد آهسته آهسته عذاب وجدان هم از وجدانها رخت برمیبندد و هم جامعه کار بد را زرنگی میداند و هم انسانها اگر عمل خلافی انجام دهند آن را با دیگرانی که خطاهایی بزرگتر انجام دادهاند مقایسه و خویش را تبرئه میکنند.
بنابراین اگر ترس از قانون نباشد به این معناست که مجریان خود اجرا نکنند و مدیریت صحیح را دست کم بگیرند، آنگاه مردم هم از آن انجام کار بد، ترس نخواهند داشت و نتیجه میشود که آن دو امر دیگر هم لوث و پامال شود.
نظر شما