اینکه می گویند انسان، حیوان ناطق است از همان سنخ حرفهای فیلسوفانه است که "واگویهای" بیش نبوده و مخاطبی جز خود و خویش نداشته است. تازه این سخن در زمان و زمانهای گفته شده که صوت و تصویر و کلام و حروف بیش از همه در صورت و چهره آدمها نقش میبسته است تا آنها با واژهها درآمیزند شاید "مکالمهای" شکل گیرد. اما دریغ از "مفاهمه" به معنی اخص آن که سرچشمه حیات و گوهر جان آدمی است.
اما امروز و اکنون افسوس از "گفتوگو" که هرچه هست "گفت" است و صوت و حروف متقاطع که هرکس چون ترانهای ناموزون زمزمه میکند. حالا که "تابستان" میرود و پاییز میآید شاید وقت آن باشد نه تمام کلمات جهان، که چند واژه مهم و اساسی و به ظاهر قابل فهم را پیش چشم بگذاریم. به آنها زل بزنیم و به معنی و مفهوم آن فکر کنیم و ببینیم این کلمات -با هر زبانی- چه معنی میدهند؟ من دیروز کنار درخت بلندی همین کار را کردم: آزادی، صلح، عدالت، عشق. تصمیم گرفتم تک تک آن ها را بشورم. با دست نه ماشین لباسشویی. بعد روی بندی پهن کنم تا در طول ماههای پاییز، بادها از هر سمت و سو بوزد و در زمستان هم برف سنگینی -انشاءالله- ببارد و تمام سلولهای حروف هر "کلمه" را منجمد کند و در بهار؛ باران -سیلآسا- بیاید تا شاید غبار "معنی" از این واژههای زیبا و جذاب -که عصاره هر گفتوگویی است- زدوده شود و شفاف و زلال، جان و روانمان را بیاساید.
امید دارم با "شستشو"، "آبروی کلمات" باز آید به شرط این که کسی یا کسانی حداقل این چند کلمه را از روی بند درخت نچینند به گمان این که میوهاند و رسیدهاند و باید خورده و برده و بر سر در "نهاد" و "انجمن" و "سازمانی" آویخته شوند. به آنها که چنین آرزویی در سر و سودایی در دل دارند توصیه می کنم حداقل به این "کلمات" رحم کنید: آزادی، صلح، عدالت، عشق. شاید ضرورتی نداشته باشد این واژه ها را در نهادها و سازمان هایتان به بند بکشید. من خود تمام آنها را روی بند درختی، کنار دریا، میان جنگل آویختهام...

"گفت وگو"، از همان زمان که "آیین درویشی" نبود تا حالا که رسوم و آداب، متمدنانه است، کژتاب، سخت، دور از دسترس و معضل آدم ها، گروه ها، جوامع، ادیان و حتی فلاسفه و روشنفکران بوده است. ورنه انسانها با هم "سخنها" داشتند.
کد خبر 1302569
نظر شما