تا به چشم نمیدیدم باورم نمیشد که یک غیر ایرانی بتواند فارسی را بدین حد سلیس و روان ادا کند. مصاحبه با غیرفارسیزبانان خیلی سخت است.
گاهی ترکیبات و اصطلاحاتی را به کار میبرند که به راحتی نمیتوان منظورشان را فهمید معلوم نیست منظورشان از به کار بردن آن اصطلاح چیست؟ اما اولریش مارزولف آلمانی که نامش برای همه قصهپژوهان و افسانهپردازان ایرانی بسیار آشناست در به کار بردن واژهها و ترکیبات فارسی مانند ادیبان برجسته زبان فارسی از وسواس خاصی برخوردار است و سعی میکند حتی در گفتار عادی و روزمره از به کار بردن اصطلاحات و ترکیبات غیر فارسی دوری کند. او در تمام طول مصاحبه سعی میکرد از ترکیبات جدیدتری هنگام حرف زدن استفاده کند.
مارزولف سالهاست تمام عشق و سعیاش را با دوستانی چون احمد وکیلیان راد در جمع آوری قصهها و افسانههای ایرانی صرف کرده است. در ادامه ماحصل گفتوگوی یک ساعته با این مستشرق آلمانی را میخوانید.
آقای مارزولف! شما سالهاست در اروپا و ایران زندگی کردید و با فرهنگهای مختلف شرقی و عربی آشنایی دارید. نظرتان درباره خاستگاههای قصه چیست؟ در واقع کدام کشور یا تمدن را میتوان خاستگاه اولیه قصه و افسانه دانست؟
موضوع خاستگاه قصه و اینکه اولین بار قصهپردازی و قصهسازی کجا شکل گرفت یک مبحث مهم و اساسی است زیرا این سئوال ممکن است برای هر انسانی در هر کجای جهان پیش آید که به راستی اولین قصهها کجا پدید آمدند و اینکه چگونه در سراسر دنیا پراکنده شدند.
هر چند اهمیت این سوال به لحاظ علمی و تحقیقی بسیار در خور اهمیت است، اما باید در پاسخ به آن گفت متاسفانه تا به امروز هیچ کسی نتوانسته است پاسخی قطعی در این باره بدهد هر از چند گاهی نیز نظریههایی درباره اینکه خاستگاه اصلی قصه سرزمین هند بوده است شنیده میشود اما چون سند معتبری در این باره وجود ندارد نمیشود آنها را پذیرفت.
آیا میشود ریشهها و خاستگاههای قصههای موجود را پیدا کرد مثلا گفت فلان قصه در اصل مربوط به کدام مردم است؟
دراینباره پژوهشهایی توسط قصه پژوهان تطبیقی انجام شده و آنها درباره وابستگیهای خاص فرهنگی قصه و حتی چگونگی انشای آن به نتایج پژوهش خاص رسیدهاند و نظریاتی هم درباره تغییر یافتگی قصههای بینالمللی دادهاند.
بسیاری از این قصهها به لحاظ محتوا شبیه به هم هستند اما هر کدام متعلق به فرهنگ متفاوتی هستند اهمیت پرداختن به آنها چیست؟
در اکثر داستانها و قصههای کهن بن مایههایی وجود دارند که میتوان از طریق آنها به ارزش قصهها، افسانهشناسی و اسطورهشناسی و شبیهسازی داستانی پی برد، زیرا در هر قصهای اساسا یک بن مایه اصلی وجود دارد. بنمایهای که در شکل گیری قصه نقش تعیینکننده دارد و به لحاظ فرهنگی و تاریخی میتواند اطلاعات زیادی را به نسلهای آینده منتقل سازد.
به عنوان مثال در بسیاری از قصههای دنیا پدر و پسر با هم مبارزه میکنند و این جدال میان پدر و پسر را میتوانیم به عنوان یک بنمایه اصلی قصه بپذیریم. در تفسیر و تحلیل این قصهها که امروزه به لحاظ روانشناختی نیز مورد توجه هستند میتوان گفت هر پسری که بزرگ میشود نا خواسته با پدر خود رقابت میکند بر همین اساس در قصهها نیز پسران میخواهند پدر را از دور خارج کنند یا از میان بردارند و این در حالی است که در اکثر ممالک و فرهنگها وقتی پدری میمیرد پسر جای او را میگیرد. این دست بنمایهها که ریشه در رفتارهای قومی دارد بنمایههای اصلی بسیاری از قصهها هستند.
آقای مارزولف، با آشنایی که شما با ادبیات کلاسیک ایران دارید و از آنجاییکه اساس پژوهشهای شما در ایران قصهها و داستانهای عامیانه است، میخواهیم بدانیم که نقش این داستانها در ادبیات به جا مانده کلاسیکمانند شاهنامه فردوسی چقدر است؟
من پژوهشهای مکتوبی در خصوص ادبیات کلاسیک ایرانی و ادبیات شفاهی انجام دادهام، اما اجازه بدهید در اینباره پاسخی ندهم زیرا شاهنامه از جمله آثاری است که در سیر پژوهشهای من قرار نگرفته است.
در دیگر آثار ادبیات فارسی چطور مثلا قصههای «مثنوی» مولانا که حاوی قصههای فراوانی است که بخشی از آنها با افسانههای عامیانه شباهتهایی دارند؟
من با این گفته موافقم، مثنوی دارای قصههای فراوانی است که بعضی از آنها ریشه در قصههای عامیانه دارد، اما بسیاری از قصهها را نیز ما برای اولین بار میخوانیم و برای اولین بار با آنها روبهرو میشویم، اما اگر بخواهیم نظر بدهیم که آیا این قصهها ساخته ذهن مولوی است یا متعلق به افسانههای فرهنگهای دیگر کمی دشوار است، زیرا مولوی به عنوان یک مولف دارای ویژگی استثنایی است.
درست است که او فارسیزبان است و در یک خانواده ایرانی زندگی میکرد، اما نباید محیطی را که در آن زندگی میکرد، نادیده بگیریم زیرا شهر قونیه یعنی محل سکونت مولوی در همان دوران محل برخورد فرهنگهای مسیحی، اسلامی، یهودی، ایرانی، ترک، یونانی بوده و به تعبیری یک منطقه خاص و بینالمللی محسوب میشد به همین خاطر نمیتوان درباره خاستگاه اصلی قصهها نظر قاطع داد، اما آنچه اهمیت دارد این است که قصههای مثنوی برای اولین بار توسط مولوی گفته شده است.
قصههای «هزار و یک شب» نیز یکی از بحثهای قدیمی و رایج در ادبیات ایران و جهان است و در بسیاری از موارد محل بحث کارشناسان و نظریهپردازان است اما تا به امروز یک نظر جامع درباره خاستگاه اولیه این قصهها داده نشده است نظرتان در اینباره چیست؟
ما در سالهای اخیر در اینباره به یک هدف و نتیجه عمده دست پیدا کردیم و آن مربوط به دختری میشود که در محور اصلی قصه قرار دارد. دختری که هر شب برای پادشاهی قصه میگوید تا کشته نشود و ما میتوانیم این ساختار را از قصه اول تا قصه دهم دنبال کنیم.این نشانی میتواند ما را به این نتیجه برساند که تم اصلی 10 قصه اول همان روند تدریجی آغازین قصه بوده که به مرور زمان تغییر کرده و در قصههای دیگر نمودهای مختلفی پیدا کرده است.
بخش زیادی از قصههای عامیانه مربوط به کودکان میشود و راویان و نقالان برای کودکان بازگو میکردند مانند قصههای «شنگول و منگول» و «بز زنگولهپا». میخواهیم بدانیم اینگونه قصهها از چه تاریخی در ایران رواج پیدا کرده است؟
در قصه «شنگول و منگول» چند عامل اصلی داریم که قصهها را تشکیل میدهند ما در این قصه شخصیتها و کاراکترهایی مانند بز، گرگ، برهها داریم. این قصه در ایران زمان قاجار جمعآوری شده است اما خاستگاه اصلی این داستان میتواند یونان باستان و قرن پنجم میلادی باشد، زیرا سندی به دست آمده که در آنجا مادری به برههایش میگوید مواظب گرگ باشید فقط همین و نه چیزی بیشتر اما مهمترین ویژگیهای این افسانههای کهن این است که هنوز در ایران مخاطب دارند و مورد توجه هستند.
58301
نظر شما