۵ نفر
۲۴ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۱
ایستادن به احترام فرزانگان این سرزمین

این یادداشت صرفا از منظری اجتماعی-انسانی  و برای پاسداشت مردان فرزانه و شریف این سرزمین است...در عین حال یادداشتی برای سپاس به درگاه الهی برای وجود انسانهایی به غایت اخلاقی در زمانه بداخلاقی ها است. کارکرد دیگر این یادداشت، تزریق انرژی مثبت به مردم این پهنه عظیم و تلاش برای ترویج این باور است که در این کشور، فرزانگان هم هستند!

برداشت غالب ایرانیان این است که زندگی و زمانه آنها مشحون از کژی ها و ناراستی ها است...صفحات تلگرام و واتساپ خیلی از ایرانی ها هم جز تلخی و تاسف چیز دیگری ندارد و همه اخبارشان گویی تلخ است و سیاه.

در کنار چنین فضایی و در گذر زمان، با تغییر تدریجی خلقیات مردم این سامان، عموم ایرانیان براین باورند که فرهنگ زیست و رفتار هموطنان شان ها بویژه در سال های اخیر در سراشیبی افتاده است. صریح و بی پرده اینکه بسیاری معتقدند اخلاق و انصاف در غالب آدمیان ایرانی و در عموم مشاغل، روز به روز نابودتر شده است و ایرانیان به دره کژاخلاقی ها و بدرفتاری ها سقوط کرده اند.

سوگمندانه تر اینکه در خیلی از موارد این برداشت شایع و عمومی، درست و قابل پذیرش بنظر می آید چرا که ایرانی ها در زندگی روزمره خود با انبوهی از بدرفتاری های همکیشان خود روبرو هستند. دولتی ها، خصوصی ها، کارخانه داران، پزشکان، استادان، معلمان و حتی ساکنین یک آپارتمان، سرِسازگاری و رواداری ندارند. حتی یک نهاد عمومی چون شهرداری نیز برای تامین منابع مالی بیشتر، حاضر است موازین و اصول فنی و چارچوب های حرفه ای حقوق محور را زیر پا بگذارد و اجازاتی دهد که گاه به مرگ بسیاری منجر می شود. ضایع نمودن حقوق شهروندان در برابر دریافت پول از متخلفان، برای شورای شهر، شهرداران و شهرداری ها امری پذیرفته شدن و عادی است!

در سرزمینی که فرهنگِ ایثار، انصاف و مروت در آن ارزش رایج بود و منافع و پول را یارای مقابله با آن نبود، اکنون همه چیز دگرگون شده و زانوان آن فرهنگ حتی در نهادهای حکومتی-دولتی، در برابر ارزش نوینی به نام تامین مالی و پول، بشدت شل شده است!

بدیهی است که در این موقعیت، هر فردی هم در هر صنفی به خود اجازه می دهد از منظر خود هر رفتاری را که منطبق با منافع حداکثری خود می داند، بروز دهد و از کژرفتاری و بد اخلاقی و بی انصافی بیمی ندارد و خود را سرزنش نمی کند...گویی چاره ای و امیدی هم به اصلاح نیست!

چنین رفتارها و برداشتی قطعا تلخ و نومید کننده است...میوه اش در دراز مدت هم یاس و نومیدی است که همه فضای ذهن را پر خواهد کرد و پس از مدتی، گویی یک "انطباق ایرانیزه" در مردم شکل خواهد گرفت...انطباقی با وضع موجود و روا دانستن همه نوع بدخلقی ها، بی انصافی ها و فراتر از اینها اجحاف و ظلم به حقوق مصرح و اولیه همنوعان!

در چنین اتمسفر غالبی، برخی نیک نظران آینده نگر اما مایلند "امید" زنده بماند...آنها معتقدند که چنان برداشتی جامع نیست و فضا آن اندازه که عموم مردم تصور می کنند، سیاه و تلخ نیست. این گروه، سیاهی ها را کتمان نمی کنند، بدکارکردی ها و کژ رفتاری ها را انکار نمی کنند اما مایلند چشمان مردم را به خوبی ها و خوبان هم جلب کنند. تلاش این گروه در واقع توجه دادن به صفحات دیگر روزنامه فرهنگ و رفتار ایرانی ها هست. آنها مایلند بگویند که همه صفحات روزنامه، صفحه حوادث نیست!

دیدگاه نگارنده در این نزاع نظری، با نظرات گروه دوم قرابت دارد...ازمنظر روانشناسانه، باورمندم که وجود قابیل ها به معنای فقدان هابیل ها نیست.

این یاداشت نیز درپی نشان دادن مصداقی مبتنی بر تجربه فردی نگارنده برای تعمیق چنین نگاه و گزاره ای امیدبخش است...تجربه ای که نشان دهنده یک مصداق است...یک مصداق از مجموعه مصادیقی که می تواند برداشت شایع را تا اندازه ای تلطیف سازد و ستاره امید را در قلب و ذهن فروزان نگه دارد... د. حقیقتا خیلی دلچسب است که در اوج نومیدی از بدفرهنگی ایرانیان امروز(که البته با اقتصاد غرق شده در تورم بی نسبت نیست)، چشم ها بر رفتارهایی تمرکز نماید که نتیجه اش این باشد که همیشه باید امیدوار بود و در عین حال قدردان آدم های نیک و شریف...رنگِ سیاه هست اما سفیدی ها هم هستند!

نگارنده در این یادداشت مایل است با به اشتراک گزاردن تجربه فردی اش، یک حس خوب به خوانندگان این مطلب منتقل نماید. حسی آمیخته به انرژی مثبت که می تواند ذهن را آرام تر نماید و در عین حال، خوبان را به استمرار خوبی هایشان ترغیب نماید:

در تعطیلات عید یکی از دندان های پیش تر پرشده ام، شکست. به یکی از کلینیک های شبانه روزی تهران مراجعه کردم. ترجیح دادم به دندانپزشک همیشگی ام مراجعه نکنم و مزاحمش نشوم. هرچند که احتمالا در تعطیلات هم بسر می برد. دندانپزشک همیشگی ام دندانپزشکی به غایت کار درست، حرفه ای، منصف و مومن بوده و هست.

دندانپزشک کلینیک شبانه روزی، جوانی خوش برخورد و با شخصیت بنظرم آمد. پروتکل مدنظر دندانپزشک جوان، عصب کشی و سپس روکش بود...

در تردید بودم که آیا دندانم را به این دندانپزشک جوان بسپارم یا خیر؟

تردیدم چندان طولانی نشد...از طرفی برای حمایت از جوان گرایی و تولید داخل(!)، ترجیح دادم دندانم را به او بسپارم...از طرفی هم با خودم می اندیشیدم اگر همگان همواره به نامداران مراجعه کنند پس جوانان تازه دانش آموخته که به نوعی خانواده ما محسوب می شوند، به کدام دندان بپردازند؟ سرمایه گذاری در نیروهای انسانی، وظیفه ما مردم عادی هم هست!

نهایتا دندانم را به دندانپزشک جوان سپردم و ایشان در دو جلسه عصب کشی را انجام داده و برای روکش آماده شده بود...من اما بعد از همان جلسه نخست، درد داشتم... دندانپزشک جوان در مواجهه با حس درد من صبوری می کرد، دو سه باری دندان را خالی و مجددا کاری تکمیلی می کرد و انتظار و تامل را پیشنهاد می کرد.

من اما درد را طبیعی نمی دانستم. دندانپزشک نبودم اما آثار دندانپزشکان را دوره عمر ۵۰ ساله، دیده بودم!

درد دندان مرا کلافه کرده بود و تمرکزم را از من سلب می کرد تا بدانجا که گاه ژلوفن چاره ساز می شد...تصمیم جدیدی گرفتم... م.

به پزشک همیشگی ام مراجعه کردم. ایشان عکس رادیوگرافی جدیدی را نوشتند. بعد از دیدن رادیوگرافی جدید، تشخیص شان این بود که فایل در دندان مانده است!...برای من عجیب بود...تصور نمی کردم یک کار معمولی دندانی بتواند به چنین پیچ و خمی بیفتد!

دندانپزشکم بلافاصله یادداشتی نوشت و مرا به یک متخصص ریشه معرفی کرد. یکی از دوستان دانشگاهی اش که حاذق و مجرب بود.

متخصص ریشه که پزشک با سابقه و سرد و گرم چشیده ای بود آن فرضیه را تایید نمود. در عین حال که زمانی برای درمان ریشه تنظیم شده بود متعهدانه و عاقبت اندیشانه این نکته را نیز یادآوری نمودند که به دلیل بزرگی فایل و قرارگرفتن آن در فضایی نامناسب، ممکن است با احتمال عدم موفقیت و کشیدن دندان هم مواجه شویم و نهایتا راهکار ایمپلنت چاره کار بشمار آید.

دکتر در لابلای مباحث از نوع مواجهه من با موضوع و چگونگی مواجهه با دندانپزشک نخستین پرسید و من مشی خود را مبنی برای "اطلاع و تفاهم"، اعلام کردم. به اصل حمایت از تولید داخل هم اشاره کردم...گویی خشنود بودند و این را حرفه ای و اخلاقی می دانستند.

همان روز به پزشک جوان هم مراجعه کردم و به آرامی و خصوصی، روند طی شده را توضیح دادم. تلاش داشتم حتی منشی پزشک از این گفتگو و جریان، مطلع نشود...مایل بودم او را کاملا در جریان بگذارم. بنظرم می آمد این شیوه دوستدارانه و درست تر است و می تواند به تجربه و دقت او بیفزاید و او را ورزیده تر نماید...بنظرم تجارب دانشگاهی و دکترای غیرپزشکی ام هم حکم می کرد که با او رفتاری همراهانه و دوستدارانه پیشه کنم...درعین حال با خودم هم کنار آمده بودم که به هرحال اعتماد به جوانان و فراهم سازی مجالی برای بالندگی و تجربه، چنین هزینه ای هم دارد!

او متواضعانه و با کمال شرمندگی، مسئولیتش را پذیرفت. توضیح هم داد که متوجه موضوع شده بود اما منتظر آینده و زمان مناسب برای نتیجه گیری و اعلام بود...او براین نظر بود که چنین رخداد و خطاهایی غیرعامدانه، گاه پیش می آید...نهایتا با اعلام تاسف، مرا به ادامه مسیر ترغیب نمود. گویی حقیقتا شرمسار بود چرا که مدتی بعد نیز سعی نمود مطابق با جمع بندی عادلانه از منظر دندانپزشکی، هزینه مادی تحمیل شده را نیز بپردازد.

چند روز بعد وقت درمان ریشه بود...متخصص درمان ریشه استادی برجسته بود...دلسوزانه وقت گذاشت اما پس از یکساعت و نیم کار به این نتیجه قطعی رسید که راهی وجود ندارد و امکان بیرون کشیدن فایل فراهم نیست...

استاد، دندانپزشکی با شخصیت و حرفه ای بود. در تمام زمان درمان، کمترین دردی حس نمی شد. با همان مشی استادانه اش هر گامی را توضیح می داد و با تصویری که از دندان روی مانیتور قرارداده بود، نکات را توضیح می داد. در نهایت تواضع، جز آرامش چیزی منتقل نمی کرد. سرشار از تلاش و محبت بود...و در پایان با همه تلاش ها، با اندوهی بسیار، پایان کارش را اعلام کرد. کاملا محسوس بود که از این بدفرجامی، ناخشنود است.

در اتاق منشی، منتظر بودم تا حق الزحمه را بپردازم...بنا بر اطلاعات پیشین، انتظار پرداخت سه تا سه و نیم میلیون تومان را داشتم...منشی اش را صدا کرد و منشی نیز متعاقبا پیام دکتر را منتقل کردند که نیاز به پرداخت هزینه ای نیست!

راستش عمیقا ناراحت و شرمنده شدم...در این شرایط اقتصادی، انتظار چنین رفتاری را نداشتم. یک ساعت و نیم وقت، مصرف برخی لوازم، عکس رادیوگرافی و ...

به اتاق دکتر بازگشتم. از من خواهش و اصرار از ایشان انکار و تواضع...به جد مایل بودم لااقل بخشی از هزینه ها را از من دریافت نماید تا بار شرمندگی باطنی ام کمتر شود و بیش از آن مدیون نشوم.

استاد اما بر این اصل اخلاقی خود پای می فشردند که "وقتی نتوانسته ام به نتیجه برسم، حق الزحمه ای دریافت نمی کنم. "

به ذهنم آمد که در این مملکت، پزشکانی با علم به مرگ بیمارشان، عمل جراحی سنگین انجام می دهند و ۲۰۰-۳۰۰ میلیون دریافت می کنند، آن وقت این بزرگِ فرزانه، دریافت حق الزحمه اش را به نتیجه منوط کرده است و خود را مستحق دریافت نمی داند!

خلاصه اینکه دکتر مرا از ادامه اصرارها منع کردند و این را مشی خصوصی و عهد شخصی خود دانستند...لاجرم خداحافظی کردم و به گفتگو و چانه زنی پایان دادم.

با کمال شرمندگی از مطب دکتر بیرون آمدم...اگرچه پولی نپرداختم و این خوشایند و خوشحال کننده بود اما بشدت ناراحت و متاثر بودم...بدیهی بود که در فضای ذهنی شایع، نمی توانستم این خلق منصفانه و این نیک اندیشی و نیک رفتاری اش را تحسین نکنم.

بخت و اقبال با من یار بود که دندانپزشکم، عزیزی "فرزانه" بود...

و اما حسنِ ختام این یادداشت:

۱. خوب است روان شناسان، جامعه شناسان، هنرمندان، و پژوهشگران و رسانه های حوزه فرهنگ به بازگویی کژ رفتاری و بد خلقی های رایج فرهنگی ایرانیان بپردازند چرا که ایرانیان باید بدکارکردی و کژخلقی خویش را باور کنند تا بتوانند در اصلاح فرهنگ جاری خود اهتمام نمایند.

۲. با همه بدرفتاری ها و بد اخلاقی ها، بنگریم که خوبان و فرزانگان هم در این سرزمین و در کنار ما زندگی می کنند، آنها را تکریم کنیم. آنها به اعتبار درون شان، پاک زیستی را پیشه کرده اند. خوب است آنها را الگو و اسوه و تکثیرشان کنیم.

۳. هرچند که با یک گل بهار نمی شود اما خوب است نیک نظر کنیم و بدانیم که صرفنظر از همه تاثیرات شگرف و غم بار سیاست و اقتصاد، باز هم می توانیم در همین آب و خاک، به بهار و باز شدن گل ها امیدوار باشیم...می شود اندکی هم نیک نگریست و گفت که خاک این سرزمین هنوز هم می تواند بارور شود!

۲۲۳۲۲۵

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1641068

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 12 =