۰ نفر
۱۰ مرداد ۱۳۹۰ - ۰۸:۵۳

نزهت بادی

فیلم «پرسه در مه» را بخاطر فضای سرد، غمگین و شاعرانه​اش خیلی دوست داشتم. از آن فیلم​هایی بود که تماشای آن به درد روزهای ابری و دلگیر پاییزی می​خورد ( حیف که من آن را در یک روز زمستانی دیدم).
آدم بعد از دیدن «پرسه در مه» دوست داشت که از دنیای اطرافش جدا شود، از همه فاصله بگیرد، تا می​تواند از دیگران دور شود و در خودش فرو برود. انگار کل دنیا با همه بزرگی​اش در فضای استیلیزه و بسته آن اتاق شیشه​ای بیمارستان خلاصه می​شد که در آن مردی در آستانه مرگ می​کوشید تا با رویاپردازی زندگی​اش را دوباره بسازد و احیا کند.

بهرام توکلی آنقدر خوب این دنیای خالی، ساکت و ساکن شخصیت​های خاص با دغدغه​های پیچیده و مبهم را منتزع کرده بود که با همه امیدی که به او داشتم، فکر نمی​کردم، بتواند با داستان شلوغ، پرحرف و اکتیو کاراکترهایی برآمده از طبقه کارگر با خواسته​های کوچک روزمره، دنیای شخصی​اش را خلق کند.

دنیایی که این بار سرشار از شور، احساس، انرژی و گرما بود و اتفاقا حال و هوای روزهای پرحرارت تابستان را داشت و با آدم کاری می کرد که بعد از دیدن فیلم، خود را در هیاهو و شلوغی مردم گم کند تا شاید تنه خوردن و لگد شدن پا بتواند جلوی گریستنمان را بگیرد.

اینجا بدون من

وقتی کاراکترهای فیلم اینقدر به ما نزدیکند که انگار از دل زندگی دور و برمان وسط فیلم افتاده اند و به همین دورانی که در آن به سر می بریم، تعلق دارند و نگرانی​ها، آرزوها و تلاشهای​شان آنقدر قابل درک است که شادی و غم​شان ما را هم به گریه و خنده می​اندازد، گریزی نیست جز اینکه به میان مردم پناه ببریم و در کنار آنها آرام شویم.

اگر توکلی در «پرسه در مه» کل دنیا را در ذهن امین با آن دلمشغولی​های درک نشده​اش فشرده و متمرکز می​کرد، این بار در «اینجا بدون من» از درون یک خانه کوچک با مشکلاتی ساده و معمولی شروع می​کند و به تمام دنیا می​رسد، اما نوع نگاه و رویکرد توکلی به زندگی در هر دو فیلم نتیجه مشترکی دارد و ما را به مفهوم تنهایی و ناتوانی انسان پیوند می​زند.

او با چنان تسلط و ظرافت بی نظیری این خانه، اجزا و جزئیاتش را می​سازد که روح زندگی در آن جریان دارد و ما خود را براحتی در آنجا احساس می​کنیم و می​دانیم، در هر گوشه و کنار آن چه حس و خاطره تلخ و شیرینی نهفته است. انگار که سال​هاست ما هم در کنار این خانواده بی رویا در آن خانه زیستیم و عضوی از آنها بوده​ایم.

آنقدر روابط، مناسبات و حال و هوای خانوادگی ملموس و قابل درک است که آدم باور می​کند، این آدم​ها واقعا می​توانند مادر و فرزند و خواهر و برادر یکدیگر باشند. درواقع اگر توکلی نمی​توانست در همان لحظات ابتدایی فیلم فضای خانوادگی متقاعد کننده و باورپذیری بسازد و ما را به درون آن بکشاند، هرگز چنین همدلی و مشارکتی از سوی مخاطب به دست نمی​آورد.
بخشی از این راحتی و صمیمیت حضور ما در فیلم، مدیون میزانسن​ها و قاب بندی​هاست که به درستی از تمام ظرفیت​ها و جزئیات لوکیشن در جهت بسط روابط شخصیت​ها استفاده می​کند و به کمک قسمت​های مختلف خانه به لحظات و احساسات آنها سرک می​کشد.

مثلا بخش مهمی از تاثیر صحنه​ای که مادر در راه پله​ها در حال سالاد درست کردن به گفتگوی یلدا و رضا گوش می​دهد و از شکل​گیری علاقه آن دو ذوق می​کند، از میزانسن هوشمندانه آن برمی​آید و یا وقتی مادر برای گریستن به دور از چشم دیگران خلوتی به جز دستشویی را نمی​یابد، استفاده از چنین فضایی در یک لوکیشن به خودی خود رنج و بی پناهی شخصیت را القا می​کند.
طراحی رنگ، نور و جزئیات صحنه نیز این خانه را به صورتی درآورده است که حس و حال خانه​ای را تداعی کند که زندگی با همه تلخی و شیرینی​اش در آن جریان دارد. در کمتر فیلمی اینقدر اشیاء و جزئیات در خدمت فضاسازی درام و انتقال احساسات و روابط کاراکترها قرار می​گیرد. مثلا فیلم چنان به آن کاناپه رنگ و رو رفته درک شخصیتی می​بخشد که به خوبی می​تواند اندازه و جنس دغدغه​های چنین خانواده​ای را نشان دهد.

حضور بازیگران فیلم نیز چنان راحت و روان است که هر نوع فاصله​ای را میان خود و ما از میان بر می​دارند. آن هم در نقش کاراکترهایی که دچار یک جور خل وضعی در زندگی روزمره​شان هستند و بیش از آنکه پایشان روی زمین محکم باشد، در ابرها سیر می​کنند. بازی معتمدآریا و جواهریان فوق​العاده است و به جرات می​توان گفت که اگر از بازیگران دیگری بجای آن​ها استفاده شده بود، فیلم سمت و سوی دیگری می​یافت.

اما هنر بزرگ توکلی در این است که تمام واقعیت​های تلخ و دردناک زندگی این خانواده را به رویا پیوند می​زند و نشان می​دهد که در این دنیای بی رحم چاره​ای وجود ندارد جز این​که به رویاهای​مان پناه ببریم. شاید رویاها بتوانند کمبودها، ناتوانی​ها و تنهایی های​مان را جبران کنند.
اینکه مادری بازنشسته شود، دختری عصایش را کنار بگذارد و پسری داستان​هایش را بنویسد، چیزهای بزرگی نیست که بخواهیم در رویا به آنها برسیم اما وقتی در دنیای واقعی اطرافمان برای همین چیزهای اندک هم جایی وجود ندارد، دعا می کنیم که رویایشان به این زودی ها تمام نشود.
با چنین رویکردی است که او می تواند از دل این خانه کوچک و ساده دریچه ای به جهان اطرافمان بگشاید و به دغدغه های روزمره و ممولی شان ابعاد گسترده و پیچیده​تری ببخشد و درواقع از جزء به کل برسد. به همین دلیل بعد از تماشای فیلم دلم می خواست به میان مردم بروم و خود را در هیاهو و ازدحام​شان غرق کنم تا خودم و خواسته​هایم را از یاد ببرم.

5757

کد خبر 165488

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۰:۵۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۰
    0 0
    استاد بادی "استیلیزه" نه....استریلیزه!
  • گیسو IR ۰۹:۲۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۱
    0 0
    خب ایشون هم نوشتند استیلیزه دیگه! شما دوباره متن را بخوانید و بعد اشکال بگیرید.
  • مانی IR ۰۹:۳۲ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۱
    0 0
    ممنون، خیلی زیبا نوشتید.
  • شهاب IR ۰۹:۳۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۱
    0 0
    دعایتان را آمین میگوییم.
  • بدون نام IR ۰۶:۵۶ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۲
    0 0
    فیلم خیلی تاثیرگذاری بود. من همه کارهای توکلی رو دوست دارم. ممنون که نقد به این زیبایی نوشتید.

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین