از او کتابهای «سفرنامه مرد مالیخولیایی رنگ پریده»، «قرمز تر از سفید» و «حافظ حافظ» تاکنون به چاپ رسیده است.
تا امروز دو شعر «تاریخ تاریخ» و «دستهای بی خرما» را از منشیزاده در این صفحه خواندهاید. اینک شعری دیگر از او میخوانید با عنوان «عبور از قلمرو ممنوع»:
شبهای پاییز
که برگهای معلق
در ماهتاب
شنا میکردند
من آسمان را
به تماشا مینشستم
دلم میخواست چندان عدد یاد بگیرم
تا همه ستارهها را
شماره کنم
امروز دریافتهام
که نباید چیزهایی را شماره کرد
که هرگز یکیشان
از آن من
نبوده است
گویا سرنوشت مرا
در دورترین ستارهها معلوم کردهاند
آیا انسان را به ستاره فروختهاند
یک شب از آسمان نگاه تو
بالا میروم
و همه ستارهها را
به دریا میریزم
تا ماهیان دیوانه را
به شام دعوت کنم
آنگاه سرنوشت سیاهان را
بر برگهای سپیدار
خواهم نوشت
*
از پشت میلهها
آسمان چندان کوچک است
که هر زندانی
منجمیست
دیگر برای شمارش ستاره
اعداد سه رقمی را
نیازی نیست
28/242
نظر شما