اواخر هفته گذشتهواوایلاین هفته گروهیاز نمایشنامه نویسان ارمنی به سرپرستی نلی شاه نظریان، به دعوت کانون نمایشنامه نویسان خانه تئاتر به ایران آمدند. در این چند روز تنی چند از کارگردانهای ایرانی متون این نویسندگان را که توسط آندرانیک خچومیان به فارسی ترجمه شده بود را نمایشنامه خوانی کردند. در پایان برنامهها نیز منتقدانی همچون فارس باقری، کتایون حسینزاده و صاحب این قلم درباره نمایشنامهها نکاتی را مطرح کردند.
هنرمندان ارمنی در تاریخ سینما و تئاتر ایران نقشی قابل توجه داشتهاند. در حالیکه در ابتدای ورورد تئاتر به ایران، جریان خودی و دیگری اهمیت فراوان داشت، به دلیل همزیستی درون فرهنگی ارامنه در کشور ایران، این هنرمندان خیلی سریع از سوی جامعه ایرانی مورد پذیرش قرار گرفتند و توانستند جای خود را به عنوان خودی در تئاتر ایران باز کنند.
نمونه بارز آن گرگور یقکیان است که اگرچه تئاتر را از نریمان نریمانوف آموخت، اما خیلی زود در آثاری که نوشت کوشید دغدغههای اجتماعی ایران را بازتاب دهد و نمایشنامههای او از منظر درام تاریخی ایرانی امروزه مورد توجه پژوهشگران قرار میگیرد. اگرچه یقکیان میکوشید با استفاده از یک ویراستار زبان فارسی نمایشنامههایش را پالوده کند، اما به هرحال دغدغههای روزگارانی که در آن میزیست در آثارش نمود داشت. همچنان میتوان گفت که این نمایشنامهها کیفیت هنری بارزی نداشتند، اما به عنوان سند فرهنگی مهمی از دوران خود باقی ماندهاند. این حرکت ادامه داشت و ارامنه دیگری که در ایران زندگی میکردند توانستند در بزنگاههای مهم تئاتر ایران نقشهای به سزایی ایفا کنند. نمونه آنها شاهین سرکیسیان بنیان گذار تئاتر ملی و آربی آوانسیان از پایه گذاران کارگاه نمایش بود و جزو نخستین مدرسان تحلیل فیلم و زیباییشناسی سینما در دانشگاه.
جالب اینجاست که تلقی ارامنه از برخی آیینها و آدابها با ایرانیان یکی بوده است و البته نمیتوان این نکته را نیز از نظر دور داشت که ریشههای جغرافیایی مشترک نیز در این بررسی نمیتواند بیتاثیر باشد. به عنوان مثال برای ارامنه آب ماهیتی حیاتی و شادی آور دارد و در این زمینه آئینی دارند که در یک روز بخصوص به یکدیگر آب میپاشند. این باور در فرهنگ ایرانیها نیز وجود دارد. این خلاصه بحثی بود که از منظر ریشهشناسی حضور ارامنه در تئاتر ایران در آن جلسه مطرح کردم و کلید واژه گفتار را نیز از سخنان محمد یعقوبی وام گرفتم که یکشنبه شب به عنوان کارگردان نمایشنامه مراسم تدفین نوشته نلی شاه نظریان را نمایشنامه خوانی کرد و آیدا کیخایی و ساقی عطایی نقش خوانان آن بودند. یعقوبی در جملهای گفت: «آنقدر فرهنگ نمایشنامه به فرهنگ ایرانی نزدیک بود که گویا کاری را میخواندم که درون ایران رخ داده است» (نقل به مضمون) این نکته یعقوبی کلید مناسبی شد تا متن را از این منظر مورد واکاوی قرار دهیم. (ظاهرا قرار است نشر افراز این متنها را به زودی چاپ کند)
نمایشنامه کیفیت مناسبی از منظر نمایشنامه نویسی نداشت. میدانم این گفته کلی است، اما اگر اجازه بدهید دلایلم را زمانی مینویسم که نمایشنامه به چاپ رسید و در دسترس همگان بود. اما از منظر فرهنگی نشانههایی در آن یافت میشد که جالب توجه است و میتواند مصداقی برای سخن یعقوبی باشد. اول اینکه شخصیت اصلی نمایشنامه اصرار داشت که جنازه موجود در داستان حتما باید زود خاک شود و در اصطلاح عموم، جنازه نباید روی زمین بماند. نکته دیگر اینکه صاحبان عزا برای حرمت به شخص متوفی و افرادی که به عزا او آمدهاند ولیمهای را تدارک میبینند. این ولیمه بارها توسط نویسنده مورد تاکید قرار میگیرد و نقشی اساسی در نمایشنامه دارد. از سوی دیگر بیاعتنایی مردم روستا به جنازه پیر زنی که تازه در گذشته و عروسش باید او را به تنهایی به خاک بسپارد به مسئله اصلی داستان بدل میشود و نویسنده بیمهری موجود در جامعه را از این منظر به تصویر میکشد. از نکات دیگر ناخرسندی سپردن مادر سالخورده به آسایشگاه سالمندان بود. این نکته نیز پس از مرگ پیرزن ترز، شخصیت اصلی اثر را مورد آزار قرار میدهد. شاید بتوان خرده گرفت که برخی از این نشانهها جهانی هستند و نمیتواند آنها را به نفع کشور خاصی مصادره کرد. اما باید از منظر علمی بررسی کرد که سیر پذیرش و طرد آنها در جوامع امروز به چه شکلی بوده است. لحن ترز شخصیت نمایشنامه مراسم تدفین نیز از منظر ایجاد مود و فضاسازی به آثار ایرانی نزدیک است و همین کمک میکند بتوان گفتارهای او و نشانههای فرهنگی مورد اشاره او را در بستری ایرانی مورد خوانش قرار داد. حسی که یعقوبی در نمایشنامه خوانیاش نیز به آن دست یازیده بود.
حرکت کانون نمایشنامه نویسان نشان میدهد هر اندازه در این سالها نگاه دولتی در برخورد با فرهنگ موسوم به «دیگری» محتاط بوده و آن را با اکراه پذیرفته، کانونهای صنفی میتوانند پلی موثر در برقراری این ارتباط باشند.
5757
نظر شما