جسد هیتلر و همسرش را به آتش کشیدم

صبح روز ۲۹ آوریل، یعنی یک روز قبل از خودکشی، هیتلر مرا نزد خود احضار کرد و دستور داد؛ این اتاق را برای اجرای مراسم عقد و ازدواج من و او آماده کنید. سپس میزی را به من نشان داد و گفت: می‌خواهم با شهود عقدمان یعنی «بورمان» و «گوبلز» پشت این میز بنشینیم.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، شامگاه سه‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۲۴ رادیو هامبورگ خبر داد که هیتلر در همان روز در مقابل عمارت مستشاری رایش واقع در قلب برلن کشته شده است. این خبر به سرعت نور در سراسر جهان مخابره و موجب خوشحالی دولت‌هایی شد که از هیتلر دل خونی داشتند و پیشوای آلمان باعث بدبختی و ورشکستی آن‌ها شده بود. کمی بعد در شرح جزئیات گفته شد که او خودکشی کرده است. سال‌ها بعد هاینتس لینگه پیشکار مخصوص هیتلر که در هنگام خودکشی او در همان عمارت مستشاری رایش یا صدارت عظمای آلمان حضور داشت، روایت خود را از آن‌چه در آن روهای آخر دیده بود به قلم آورد. این روایت را روزنامه اطلاعات از روز چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۴۰ به صورت سریالی ترجمه و بازنشر کرد. در ادامه دومین بخش خاطرات لینگه را از خودکشی هیتلر به نقل از اطلاعات مورخ ۱۹ اسفند ۱۳۴۰ می‌خوانید:

من انتظار چنین روز و چنین روز و چنین دستوری را داشتم. زیرا می‌دانستم هیتلر کسی نبود که از مقابل روس‌ها فرار کند. او مرگ را بر فرار چنان‌که دیدیم ترجیح داد. منتها ترس و وحشتش از این جهت بود که مبادا متفقین او را زنده به چنگ بیاورند. یا این‌که پس از مرگش جسدش را پیدا کنند. او می‌ترسید بر سر جسد او همان بلایی را بیاورند که سر جسد موسولینی و معشوقه‌اش درآوردند. همان روز زیر لبی گفت: «اگر شوروی‌ها مرا زنده یا مرده گیر بیاورند به مسکو برده مثل حیوان عجیب‌الخلقه‌ای در معرض تماشایم خواهند گذاشت.» آن وقت با عصبانیت فریاد زد: «نه، چنین اتفاقی نباید بیفتد، هرگز، هرگز نباید روس‌ها به چنین آروزیی برسند!»

در ده روز آخر یعنی ده روز قبل از آن‌که هیتلر و معشوقه‌اش برای همیشه چشم از جهان بپوشند، پناهگاه زیرزمینی کاخ صدارت عظمی دو بار شاهد میهمانی‌های مسرت‌آمیزی شد. میهمانی اول در ۲۰ آوریل به مناسبت پنجاه‌وششمین سال زندگی هیتلر برگزار گردید، در این میهمانی هیتلر خیلی شاد و خوشحال بود. مارشال گورینگ، بن ریبن تروپ، مارشال کایتل، مارتین بورمان، و سایر امرای ارتش برای عرض تبریک به پیشوا به پناهگاه آمده بودند.

جسد هیتلر و همسرش را به آتش کشیدم

شعار همه آن‌ها «وفاداری تا آخرین دقیقه» بود. در آن جشن هیتلر پشت سر هم چای نوشید. هیتلر به چای خیلی علاقه داشت، سایر میهمانان قهوه و شامپانی نوشیدند، اوا براون نیز جامش را به سلامتی پیشوا سر کشید. در آن پناهگاه زیرزمینی هیتلر خیلی نگران سلامتی اوا براون بود. به همین جهت دستور می‌داد تا حدود مقدور او را در خرابه‌های برلن به گردش ببرم! اوا زنی خوب و دوست‌داشتنی بود. به من محبت فراوان می‌کرد، به همین جهت روزی به من گفت: «اگر ما نتوانیم بر اثر وقوع معجزه‌ای نجات پیدا کنیم بزرگ‌ترین آرزوی من آن است که به عنوان همسر قانون او همراهش خودکشی کنم.»

صبح روز ۲۹ آوریل، یعنی یک روز قبل از خودکشی، هیتلر مرا نزد خود احضار کرد و دستور داد؛ این اتاق را برای اجرای مراسم عقد و ازدواج من و او آماده کنید. سپس میزی را به من نشان داد و گفت: می‌خواهم با شهود عقدمان یعنی «بورمان» و «گوبلز» پشت این میز بنشینیم. دنبال والتر وانگز و یا همان کشیشی که دکتر گوبلز و همسرش را برای هم عقد کرده بود نیز فرستاده‌ایم.

سپس ناگهان حرفش را برید و از اتاق خارج شد، مراسم عقد قرار بود بعدازظهر برگزار شود، اما از آن‌جایی که برای پیدا کردن وانگز کشیش دچار محظور شده بودیم انتظار تا نصف شب طول کشید و سرانجام هیتلر و اوا رسما زن و شوهر شدند و او را به آرزوی خود رسید.

در این ضیافت و مراسم کلیه امرای ارتش و شخصیت‌های کشوری حضور داشتند. همگی یکی یکی پیش رفته دست اوا را بوسیدند و به او تبریک گفتند. من هرگز اوا را مثل آن شب خوشحال و شادمان ندیده بودم.

عمل به وصیت هیتلر

من با دقت و احتیاط فراوان اجساد هیتلر و اوا را طوری درون پتوهای ضخیم پیچیدم که هیچ‌کس نمی‌توانست قیافه آن‌ها را ببیند. به کمک دو نفر دیگر اجساد را به خارج حمل کردیم. جسد اوا براون را «ماژور گونشه» یکی از آجودان‌های هیتلر برداشت و به خارج برد. اوا پیراهنی به رنگ آبی تیره خال‌خال‌دار به تن، کفش ایتالیایی قهوه‌ای روشن و جوراب نایلون به پا داشت. روی مچ دست راستش یک ساعت زیبای پلاتین که هیتلر سال‌ها پیش به او هدیه کرده بود و اوا همیشه آن را همراه داشت بسته شده بود.

وقتی اجساد را کنار هم قرار دادیم نوبت به بنزین رسید. باک‌های بنزین را یکی پشت سر دیگری روی اجساد خالی کردیم. گونشه و سایر افسران نیز به من کمک می‌کردند. در آن لحظه در میان صداهای آتشبارهای توپخانه روس‌ها صدای آتش مسلسل نیز به گوش می‌رسید. من فهمیدم که روس‌ها خیلی نزدیک شده‌اند و فرصت زیادی برای من نمانده، وقتی پتوهای محتوی اجساد آغشته به بنزین را آتش زدم آتش به آسمان زبانه کشید. ما همگی به حالت احترام نظامی چند قدم دورتر ایستاده بودیم. اما ناگهان آتش به همان سرعتی که درگرفته بود به همان سرعت هم خاموش شد.

من به آرزوی هیتلر که مایل بود فقط خاکسترش باقی بماند اندیشیدم، اشتباه ما در این بود که بنزین‌ها را یک‌باره روی آن ریخته بودیم، نتیجه آن شد که پتوها، اونیفورم هیتلر و پیراهنم اوا و قسمتی از بدن آن‌ها سوخته بود، اما خاکستر نشده بودند و هنوز می‌شد آن‌ها را شناخت، بقیه کار را مارتین بومان معاون هیتلر به عهده گرفت. ظاهرا او هم برای این کار دستوری داشت. یک ساعت بیشتر بود که همه از هیتلر خندان خداحافظی کرده بودند.

در حالی که بوی پشم سوخته در فضا پیچیده بود گوبلز بورمان و آکسمان رئیس جوانان هیتلری در حالی که انفجار خمپاره‌های روس‌ها فضای برلن را روشن می‌کرد کنار اجساد ایستاده بودند. در اثنایی که آن‌ها مشغول سوزاندن اجساد و خاکستر کردن آن‌ها بودند من به پناهگاه بازگشتم تا قسمت دوم وصیت هیتلر را به مرحله اجرا درآورم. وقتی چند ساعت بعد خارج شدم دریافتم که آن‌ها اجساد را برداشته و در زمینی واقع در آن نزدیکی به خاک سپرده‌اند.

من تنها کسی بودم که در آخرین لحظه هم زنده و هم مرده هیتلر را دیدم. من ده سال تمام نوکر مخصوص هیتلر بودم، وقتی روس‌ها برلن را فتح کردند و عمارت صدارت عظمی را نیز درو نمودند مرا هم دستیگر ساخته یازده سال تمام در یکی از اردوگاه‌های کار اجباری به اعمال شاقه واداشتند.

ادامه دارد...

۲۵۹

کد خبر 2034661

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =