دل را مجال و رخصت آن نیست که از کنار این "عبور" آسان عبور نماید . جلال ، و جریان فکری جلال ، در کهکشان اندیشمندان معاصر ایران زمین ، همچون ستاره ای روشن و پرتلالو است . جریانی از اندیشه که مختصات و ویژگی های خاص خود را دارا بود . جریانی از اندیشه که پذیرفته بود که برای فهمیدن "باید دوید." نشستن که هیچ ، راه رفتن هم کفایت نمی کند ... و همدمِ بی تابی های روحِ ناآرامِ جلال ، سیمین ، نه فقط به جهت همراهی خالصانه اش با جلال ، که خود به سبب کمالات خود ، دارای شان و جایگاهی ممتاز در عرصه قلم و اندیشه بود .
صحبتهای بسیار در باب این بانوی اهل قلم می توان گفت . اینکه خالق سووشون چه کارها کرده و چه فعالیت ها داشته است و ... . اما برای نسلِ امروز من ، فارغ از بحث خانم دانشور، - از منظری دورتر - شاید شناخت نسلِ ایشان ضروری است . و بجاست که چند کلامی در این باب گفتگو کنیم .
نسلِ سیمین و جلال :
نسلِ سیمین و جلال ، نسلی بودند که به لحاظ ویژگی های مانی و تحولات جهانی در مقطعی خاص قرار داشتند. نسلی که شاهد تحولات خاصی بود . روشنفکر دهه بیست و سی ، متعلق به کشوری توسعه نیافته ، و به دور از بسیاری از مظاهر تکنولوژی ، پس از فراز و نشیب های ماجرای کودتای ۲۸ مرداد، ناگاه دربرابر جهانِ پر از کارخانه های بعد از جنگ دوم جهانی ، دست به دهان و حیرت زده ، هر روز مظهری تازه از تجلیات هوش بشر را در عرصه صنعت شاهد است . حرکت جهانِ بعد از جنگِ دوم ،شتابی بیشتر گرفته و حیرتِ کشورهایِ جامانده از جریان تکنولوژی ، عمیق تر و وسیع تر است.
نسلی در ایران زمین شکل گرفت که اولین یا دومین نسل از محصولاتِ " دانشگاههایِ تازه به راه افتاده ایران" بودند . نسلی که "با نسلِ قبل از خود" و با پدران و مادرانِ خود ، فاصله ای بسیار داشت . نسلی عمدتا برخاسته از خانواده هایی مذهبی اما سرخورده از زهدِ خشک و نگاهِ تلخِ و یک سویه نگرِ پیرانِ زاهد.(۱)
ویژگی مهم بخشی از این نسل ، آن بود که در درک مسایل جهانی و تحولات عرصه فرهنگ ، صنعت و تکنولوژی ، "خود " به راه افتاد . خود حرکت کرد. خود آزمود. خود درک کرد . خود اشتباه کرد. خود سعی و خطا کرد . و « خود ، نوشت » . قلم به دست گرفت و جریان اندیشه را مستند نمود . در همین خصوص نیما یوشیج در همان مقطع زمانی چنین گفت که :برای « فهمیدن» باید ساخته شد. درصورتی که برای « دانستن » کم و بیش نزدیکی به چیزی کفایت می کند . مرحوم دکتر علی شریعتی نیز به زیبایی در وصیتنامه خود برای فرزندانش این مفهوم را در جمله ای با این مضون نوشت : " خودتان راه بیفتید تا خودتان شوید ، نه نسخه کپی از اصل ! "
نسلی که با تلاش ، غرب را خوب شناخت و با پازدن های بسیار در کوچه پس کوچه های روستاهای کشورش، خود و جامعه خود را هم خوب ادراک کرد و در عرصه فعالیتهای اجتماعی ، پس از شکست های پی در پی ، اندک اندک به بازخوانی دوباره بخش های صحیح و روشن فرهنگ بومی متمایل شد . نسلی که به سطحِ ویژه ای از آگاهی رسید .
****************
نمی توانیم مقایسه نکنیم این نسل را با نسلی که ، نه به شوق درک و اندیشه ، که برای نمره و پاس کردن واحد درس خواند ، و نه در سر شورِ اشراق و ادراک و یافتن ، که در دل به شوق شرکت تاسیس کردن و کسب درآمد و مدرکِ دانشگاه ، گام زد . نسلی که دغدغه اش زمانی نمره بیست ، و زمانی بعد تر معدل دوره لیسانس و فوق لیسانس و بعدترش شد فقط مقاله آی اس آی . با یکی از دوستان صحبت می کردم می گفت برای شرکت در کنفرانس زلزله از ژاپن به ایتالیا رفته ام . در تمام مسیر رفت و آمد و روزهای اقامتم جمعاً پنج عکس نگرفته ام . به تعبیر شاعر نه در دل شوری و نه در دیده فروغی . شوقِ فهمیدن و ادراک عمیق مسایل باعث پیاده روی های طولانی جلال در میانه معماری های شگفت ایتالیا ، کوچه پس کوچه های یزد ، خیابانهای مسکو ، شهرهای روسیه و روستاهای بندرعباس بود. باعث سفرش به اسرائیل و انتشار کتابش درباره جزیره قشم ، بود. شوری که امروز بارقه اش را در کمتر نگاهی می بینیم .
آقای فرهادی بسیار هنرمندانه و زیبا حکایتِ "بخشی" از نسلِ امروز ما را در « جدایی نادر از سیمین » به تصویر کشید . حکایتی نسلی که در مواجه با تغییرات و در میانه حیرتِ زندگی ، داستانش به داستانِ نادر و سیمین می رسد . و ایکاش هنرمند مردی هم ، داستان همراهی سیمین و جلال را روایت می کرد . نسلی که سرخوردگی را آزمود اما سرخورده نشد . نسلی که به رغم سردی روزگار دهه بیست و سی ، و به رغم حیرت ها ، سردی ها ، تفاوت ها و برخی نفهمیدن هایِ جامعه روستایی پیرامون ، نه به جدایی ، که به همراهی رسیدند . همراهی ای به وسعت روزگاران . مهری که روزگاران هم از دل بیرونش نمی توان کرد ... که
سعدی به روزگاران ، مهری نشسته بر دل ...(۲)
--------------------------------------------------------------------------------
۱- وام گرفته از بیتی شگفت از حضرت حافظ: « ما را به رندی، افسانه کردند / پیرانِ زاهد ، شیخانِ گمراه » (!)
۲- بخشهایی از "کتاب نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد " را می خواستم انتخاب کنم . این کتاب در سال ۱۳۸۵ در سه جلد ( نزدیک به دوهزار صفحه (!؟) )توسط انتشارات نیلوفر منتشر شد . زمان مجال نمی دهد ، اما از میان نامه های این زوج ، این چند سطر را به نمونه آوردم .
* از نامه های جلال به سیمین در سفر اروپای جلال :
- ۲/۵ بعد از ظهر شنبه ۱۳ اکتبر ۱۹۶۲/ ۲۱ مهر ۱۳۴۱ - برلین : سیمین جان ، الان از سالن اتوموبیل برگشته ایم که یک نمایشگاه سالانه است . چنان نمایشگاه عظیمی بود که ما ثلث آن را هم فرصت نکردیم ببینیم . از تمام ممالک اروپا و حتی ژاپن ... کله آدم سوت می کشد . چرخ کارخانه هایشان همین جور می گردد و به چنان سرعتی که آدم گیج می شود . آدم گاهی بهشان حق می دهد که اینجور دنیا را زیر رکاب آورده اند . بگذرم . این کار من نیست .(جلد سوم-صفحه ۳۳)
- ۷/۵ بعد از ظهر شنبه ۲۱ اکتبر ۱۹۶۲/ ۲۹ مهر ۱۳۴۱ - برلین : سیمین جانم ، دیروز و پریروز نرسیدم برای تو پرت و پلا بنویسم و امروز هم . و حالا که از شاتر (Chartres) برگشته ایم - خسته و هلاک - نشسته ام که بنویسم و بعد کاغذم را فردا پست کنم . کاغذ تو و شمس دیروز صبح رسید . { ...} دیگر اینکه سیمین سیاه عزیزم ، کاغذهای تو بسیار کوتاه است . و من از این لحاظ گله دارم . من اینجا کاغذهایم را به تفصیل برای تو می نویسم . و کاغذ تو که تمام بشود می پردازم به یادداشت هایم . و تو هم سعی کن این کار را بکنی . (جلد سوم-صفحه ۴۹)
- یک ربع به هشت بعد از ظهر ۸ دسامبر ۱۹۶۲/ ۱۶ آذر۱۳۴۱ - برلین : ... اما دنیا را یک کمی عمیق تر باید دید دختر جان . اینجا یک دیوار کشیده اند میان برلین شرقی و غربی و جدا کرده اند مردم را عملا و هر دو طرف هم دل می سوزانند و مردم هم توی سر خودشان می زنند . و ما را هم امروز صبح بردند سه ساعت دور شهر گرداندند که یک ساعتی هم پای همین دیوار و تماشای آن بود . از سیمان و تخته سنگ و سیم خاردار . اما می دانی دیوار اساسی و اصلی کجاست ؟ این که روی تابلویِ سهام شرکت ها و بورس دم در بانک ها - که آلمان پر از آنهاست - نوشته که در مقابل ۱۰۰ مارک آلمان غربی ۳۸۰ مارک آلمان شرقی می دهیم ! و در مقابل ۱۰۰ مارک آلمان شرقی ، فقط ۲۸ مارک آلمان غربی ! دیوار اصلی اینجاست . اول بانک ها دیوار کشیده اند که طرف را بزنند زمین ، بعد برای اینکه مردم در نروند ، دیوار سیمانی را کشیده اند . (جلد سوم-صفحه ۱۲۵)
* از نامه های سیمین به جلال در سفر اروپای جلال :
- چهارشنبه یک ربع به هشت بعد از ظهر ۵ دسامبر ۱۹۶۲/ ۱۴ آذر۱۳۴۱
جلال عزیزم ، دیشب کاغذت رسید که روغن چراغدان زندگی من است . کاغذی بود که به علت نداشتن سیگار در یک قسمتش آنقدر عجله و اشتلم کرده بودی که درست نفهمیدم . سرم هم داد زده بودی . نوشته بودی مگر من بچه هستم که اُرد می دهی پالتو و لباس بخر . خوب ما غلط کردیم . {... } عزیز دلم کاغذ به انتها رسید و عرضی ندارم . عصر دانشکده دارم و این کاغذ را از پست دانشگاه پست می کنم بعد می روم عقب داریوش و شمس و اسلام و می آورمشان بالا. قربانت - شیرازی سیاه سوخته ات .(جلد سوم-صفحه ۲۸۴)
* از نامه های سیمین به جلال در سفر آمریکای سیمین :
-۱۸اوت ۱۹۶۳/ ۲۷شهریور ۱۳۴۲
- کاغذ افسرده ات رسید . در حالی که افسردگی و ملال را نباید جدی گرفت . محلش نگذار خودش می گذرد . اتفاق مهمی نیفتاده . تازه بالکل که حقوق تو را قطع کنند ، قناعت می کنیم و تو همیشه بلد بوده ای از صفر شروع کنی ... ایرانیهای اینجا ، صدمین نفری که من دیدم و آرزوی یک روز زندگی در ایران را دارند ، آنقدر غربت زده اند و آنقدر بی سر و سامان که نپرس. هر روز در یک شهر و هر سال در یک دانشگاه و همیشه دلهره پول کم آوردن. به تو که رسیدم تا یک سال حرف دارم که برایت بزنم .... (جلد سوم-صفحه ۴۱۹)
- جمعه ۲۳ اوت ۱۹۶۳/ ۱ شهریور ۱۳۴۲
جلال جان ، دیروز وارد نیویورک شدم . ولی هرچه کردم به تو نامه بنویسم نشد که نشد . بس که خسته بودم . سه شنبه آخرین روز سمینار بود و عصرش سخنرانی.... دیروز در ترن مناظر زیبایی دیدم و از پل واشنگتن گذشتیم که تازه ساخته اند و چقدر مدرن . از فولاد ناب و خاکستری با خطوطی که همدیگر را قطع می کردند و بر هم عمود می شدند. { ... } بعد از سخنرانی ام در اتحادیه زنان سوسیالیست بولتنی که مقاله من راجع به زنهای ایرانی به زبان انگلیسی در آن بود را به رئیس اتحادیه دادم و .... (جلد سوم-صفحه ۴۲۳)
نظر شما