بداهه(21)
خواب نبین!
من خواب خرس دیدهام
تو خواب عسل
من خواب سنجاقک
تو خواب انگور
دیدهام که قایق به آن طرف رود میرسد
که سنگ دایره میسازد روی آب
که عکس من به عکس تو...نه! نلرز در دایرهها
بوسهها بدل میشوند به دعوا به جنگ
یا لااقل
طوطیانی که پر میکشند روی سرمان
ماهیانی که سرک میکشند زیر پاهامان
برگهایی که میگذرند از تُنگِ پیراهنمان
این طور دیدهاند
میبینند
خواب میبینند که در خواب ما
این طور...میبینند
و بیدار میشویم هر دو با هم در چشمهای هم
قایق رسیده به آن طرف رود پیاده شدهایم رفتهایم نیستیم
یکی بود یکی نبود اما ما بودیم!
روزی روزگاری دو نفر بودند که در قصههای هم به هم رسیدند
نمیخواهم...شوخی کنم
ولی
خانههای هم بودند...این کلاغها!
20فروردین91
نظر شما