فارس نوشت:

یافتن محمود گلابدره‌ای آن‌قدر‌ها هم سخت به نظر نمی‌رسد، او همین نزدیکی‌ها است در بیمارستانی در شهر شلوغ تهران. او را در ICU یافتیم. بعد از کلی بالا و پایین رفتن‌ها و کسب اجازه‌ها که عکسی می‌خواهیم و احوالی بپرسیم. معطل شدیم خیلی، اما ارزش گلاب‌دره‌ای بیشتر از این‌ها بود
 غریبه‌هایی که به عیادت گلابدره‌ای رفتند/ صداوسیما گفت هنرمندی مریض است آمدیم عیادت
دو خانم به دیدنش آمده بودند. خانمی که غریب بود و ناآشنا و حتی نمی‌دانست گلابدره‌ای چه نوع هنرمندی است. از تلویزیون شنیده بود هنرمندی به نام گلابدره‌ای مریض است. دست گل به دست و پرسان پرسان پیدایش کرده بود. وقتی از ما شنید او رمان می‌نویسد، آن هم رمان انقلاب پاپی شد که کتاب‌هایش را از کجا بخریم؟ لیستی از اسم کتاب‌هایش است؟ در نمایشگاه کتاب هم می‌توانیم کتاب‌هایش را پیدا کنیم؟
دیگری خانم مسن و از اقوام سید‌محمود بود که سال‌ها پیش او را در لندن می‌جسته، امروز در بیمارستان پیدایش کرده‌، و وقتی فهمید خبرنگار هستیم اصرار داشت که از او نامی نبریم چون از اقوام است خوب نیست! برایش قند امام حسین آورده بود. بماند که ما اصلا نامی و نشانی از او نمی‌دانستیم.
همه که رفتند ما بودیم و دو تن از دوستانش و گلابدره‌ای که سعی می‌کرد با یا علی گفتن مکررش صاف بنشیند و پذیرای مهمان‌هایش باشد. او دقیقا به یاد می‌آورد که در این چند روز چه کسانی به دیدارش آمده‌اند و از همه نام برد.
از وضعیت بیمارستان پرسیدیم گفت بیمارستان است دیگر.


نمی‌دانم بعد از بیمارستان کجا بروم

گفتیم استاد حمایت از نویسنده‌ها چطور است و پاسخ شنیدیم که ای بابا. حمایتی نیست. بعد از 50 سال نویسندگی این آخر و عاقبت ما است.
بدتر آهی کشید و گفت همه را هم در جهت انقلاب نوشتم، برای جبهه نوشتم. اسماعیل اسماعیل نوشتم. او از برخورد با نویسنده انقلاب راضی نبود و فکر می‌کرد یک عده آمده‌اند و جای او و امثال او را گرفته‌اند.
بعد از خانه‌اش در میگون گفت و رمان انقلابش، که 30 سال خون دلش را خورده بود. گفت: رمان انقلاب می‌نوشتم. سوخت. میگون می‌نشستم سوخت. و سوختن را چنان می‌گفت که انگار تمام عمرش در میگون سوخته باشد. انگار دردانه‌اش سوخته باشد.
بعد سخن به وضعیت مسکن و خانه و زندگی‌اش رسید؛ به ما گفت هیچ کاری نکرده‌اند. همان من را بدبخت کرد. یک سال است هر روز می‌آیند خانه را می‌بینند و می‌روند. نمی‌پسندند. بعد از نامه‌ای گفت که نگرانش بود و نگران‌‌ترش می‌کرد.
گلابدره‌ای گفت آقای دری نامه نوشت به مهدی شجاعی. تأثیری ندادند. آنجا اصلا به نامه اهمیت ندادند. و بعد با نگرانی ادامه داد برای من یک زیرزمین یک اتاقه گرفته‌اند. نمی‌دانم بعد از بیمارستان کجا بروم.
ما قول دادیم که پیگیر کار او هستیم و نمی‌گذاریم که نگران باشد امیدوارش کردیم که شأن او که نویسنده انقلاب اسلامی ما است خیلی بالاتر از این حرف‌ها و نامه‌ها و نگرانی‌ها و پیگیری‌های شخصیش است. به او گفتیم حق دارد از محل سکونتش مطمئن باشد. بیمه‌ درمانی داشته باشد و بابت حداقل‌های زندگیش‌ آن‌قدر نگران نباشد که به قول خودش باعث بدبختی‌‌اش شود.
آخر کار گفتیم استاد ما لبخند شما را ندیدیم جوک بگوییم تا بخندید؟ و بالاخره لبخند زد.
58244 
کد خبر 209407

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۴:۰۶ - ۱۳۹۱/۰۲/۰۵
    20 1
    "تاسف" کلمه ی کمیست. بگذاریم بمیرد تا از اون ابرنویسنده ای بسازیم!!
  • شاکر A1 ۱۷:۱۱ - ۱۳۹۱/۰۲/۰۵
    9 0
    سر قبرش باید نوشت این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش جست.
  • بدون نام IR ۱۹:۴۳ - ۱۳۹۱/۰۲/۰۵
    2 0
    عجب !!

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین