به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، محسن آزموده در مقدمه گفت و گویی که با دکتر عارف مسعودی دانش آموخته دکتری رشته علوم سیاسی و نویسنده کتاب «روایت جواد» در سرویس دین و اندیشه ایبنا نوشت: قریب به سه سال از درگذشت سید جواد طباطبایی (۱۴۰۱-۱۳۲۴ ش.) اندیشمند فلسفه سیاسی ایرانی میگذرد و بحث درباره اندیشهها و ایدههای او هنوز داغ و پرطرفدار است، به ویژه در این روزها که بحث از ایران و ایرانشهر بر سر زبانهاست و در این مدت چندین کتاب و شمار قابل توجهی مقاله و یادداشت و پرونده در مطبوعات و فضای مجازی درباره آثار و آرای طباطبایی منتشر شده است. کتاب «روایت جواد» با زیر عنوان «روایت سید جواد طباطبایی از مسئله توسعه در ایران» نوشته عارف مسعودی یکی از واپسین این کتابهاست که به تازگی به همت انتشارات کتاب شرق منتشر شده است. این کتاب به عنوان دهمین قسمت از مجموعه گفتوگوهای توسعه زیر نظر محسن رنانی منتشر شده است. در قسمتهای پیشین این مجموعه شاهد روایت توسعه از نظر چهرههایی چون پرویز پیران، همایون کاتوزیان، مسعود نیلی، فرهنگ رجایی و علی رضاقلی (والا) بودیم. عارف مسعودی پژوهشگر مهمان در دانشگاه یورک (تورنتو- کانادا) در سال ۲۰۱۷ است. او اکنون مدیر گروه سیاست و تمدن ایرانی پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است و آثار متعددی به زبانهای فارسی و انگلیسی نگاشته است.» گفت و گو با او درباره روایت جواد از توسعه از نظرتان می گذرد:
****
دکتر سید جواد طباطبایی با مفاهیمی مثل «توسعه» چندان سر سازگاری نداشت و احتمالاً اگر خودش بود، چندان نمیپسندید که در مجموعه گفتوگوهای توسعه قرار بگیرد. به عنوان پژوهشگری که سال هاست با اندیشهها و آثار دکتر جواد طباطبایی آشنا هستید، چطور شد که به این نتیجه رسیدید که میتوان اندیشههای او را ذیل این مجموعه بررسی کنید؟
دکتر طباطبایی برای من به عنوان یک استاد، فراتر از اینکه صرفاً شارح اندیشه سیاسی باشد، یک منتقد بزرگ و یک شخصیت آکادمیک و اندیشهورز بحراناندیش است. ما از نیمه دوم دهه ۱۳۳۰ شمسی در ایران به واسطه سازمان برنامه شروع به نگارش برنامههای توسعه کردیم، برنامه ابتدایی که ۷ ساله بود و بعد برنامههای ۴ ساله و سپس بعد از انقلاب این برنامهها توسط جمهوری اسلامی ادامه پیدا کرد. در طول این برنامهها همیشه یکی از ابربحرانها یا بحرانهای اساسی این بود که آیا اصلاً ما میتوانیم به چیزی به نام توسعه بیندیشیم یا خیر؟ بعد اگر توانستیم در مقام اندیشه حدود و ثغور این اندیشه را مشخص کنیم، در زمینه اجرا هم موفق میشویم. عموم این برنامههای توسعه شکست خورده است.
در طول برنامهها همیشه یکی از ابربحرانها یا بحرانهای اساسی این بود که آیا اصلاً ما میتوانیم به چیزی به نام توسعه بیندیشیم یا خیر؟ بعد اگر توانستیم در مقام اندیشه حدود و ثغور این اندیشه را مشخص کنیم، در زمینه اجرا هم موفق میشویم. عموم این برنامههای توسعه شکست خورده است
دکتر طباطبایی روی مفاهیم حساس بود و معتقد بود که تا زمانی که ایضاح مفاهیم صورت نگیرد، نمیتوان بحث کرد و اندیشید. بر همین اساس پیش از اینکه بحث خود را ادامه دهید، بفرمایید در این بحثی که شما مطرح میکنید، توسعه به چه معناست؟ آیا ترجمه development است یا progress؟
ما یک مفهوم عام از توسعه در ایران داریم که بیشتر به مفاهیم و مضامین اقتصادی پهلو میزند. یعنی شما یک افقی را در نظر میگیرید، مثل همین برنامههای توسعه که مثلاً چشمانداز ۲۰ ساله در نظر میگیرند، بعد مراحلی را در نظر میگیرید تا به این چشمانداز برسید یا نزدیک شوید. ما در این کتاب بیشتر از منظر شکست توسعه وارد بحث شدیم.
چرا؟
چون آقای طباطبایی در مصاحبه هایی در دهه ۱۳۷۰ ، به این موضوع اشاره کرده، از جمله در کتابی که مجموعه مصاحبههای دکتر طباطبایی در این دهه است و آقای زارع آن را گردآوری کرده است. در یکی از این مصاحبهها دکتر طباطبایی میگوید که ما فعلاً باید از بحث امتناع توسعه در ایران صحبت کنیم و این بحث امتناع نیز به نوعی واژگونشده بحث امکان فوکویی است. یعنی اساساً مقدمات فلسفی ما دچار بحرانهایی است که تا در آن جا مسئله حل نشود، مشکل توسعه هم مثل اجتماع و سیاست و خیلی از مباحث دیگر که به شکست انجامیده، حل نخواهد شد. به همین علت است که اگر توجه کنید، یکی از سرفصلهایی که دکتر طباطبایی در مصاحبه به آنها اشاره میکند و ما در کتاب آنها را به عنوان رئوس مطالب بسط دادهایم، امتناع تفکر فلسفی در ایران است. دیگری ایدئولوژیک شدن مفاهیم است و دیگری سیاستزدگی است. از دیگر رئوس مطالب، ایدئولوژیکشدن سنت است. منظور طباطبایی این است که تا در این قسمت به ایضاح مفاهیم نپردازیم، زبانمان در توسعه نیز الکن است. نوآوری این کتاب در بحث توسعه همین است، یعنی از معدود متونی است که از منظر فلسفی وارد بحث توسعه شده است. این چیزی است که ما در آن مشکل داریم.
آقای طباطبایی در مصاحبه هایی در دهه ۱۳۷۰ ، به این موضوع اشاره کرده، در یکی از این مصاحبهها دکتر طباطبایی میگوید که ما فعلاً باید از بحث امتناع توسعه در ایران صحبت کنیم و این بحث امتناع نیز به نوعی واژگونشده بحث امکان فوکویی است. یعنی اساساً مقدمات فلسفی ما دچار بحرانهایی است که تا در آنجا مسئله حل نشود، مشکل توسعه هم مثل اجتماع و سیاست و خیلی از مباحث دیگر که به شکست انجامیده، حل نخواهد شد.
منظور از بحث فلسفی چیست؟
یعنی اینکه آیا برای بحث توسعه قرار است مبنای عقلا را بپذیریم یا خیر. در بخشی از مصاحبههای دکتر طباطبایی به این نکته اشاره میشود که اساس تحول دنیای جدید یا آنچه دنیای مدرن میخوانیم و سپس شئون دیگری از دل آن در آمد، مثل اجتماع و سیاست، این بود که در یک جایی گفتند باید به عقل عقلایی و مبنای عقلا رجوع کرد.
منظور از عقل عقلا چیست؟
منظور خردی است که دیگر لازم نیست به عقل اول متصل شود. عقلی است که حاصل تجربه است. عقلی است که در یک حرکت با تجربه خودش را به مرور تبیین میکند. این مبنای توسعه است. در ایران هم تعارض در نگاه دو گانه به عقل داریم. یعنی آیا ما قرار است کماکان بحث از توسعه بکنیم، اما به عقل قدسی فکر کنیم یا خیر، میخواهیم به مبنای عقلا مراجعه کنیم. به تعبیر علامه نائینی که گفت: من مشروطیت را قبول میکنم، زیرا عاقلی کشف میکند و عاقلان میپسندند.
مبنای عقلا حاصل تجربه بشری و گذار از دید نظممحور به تجربه بینظمی و قرار گرفتن انسان در مرکز ثقل امور هستی است. امری که بعداً با کانت تبیین شد. برای توسعه یا باید این مبنا را پذیرفت یا اگر بخواهیم در کشاکش بحثهای قدیم و نگاه قدمایی به عقل بمانیم، تعارضات حل نمیشود.
بنابراین برای امکانپذیر شدن بحث توسعه نیازمند گسست از جهاننگری یا جهانبینی یا فلسفه قدمایی به جهاننگری یا جهانبینی یا فلسفه جدید هستیم. یعنی گذار از نگاهی سنتی که جهان را در یک نظم از پیش موجود میدید، به نگاهی مدرن که جهان را هاویهای بینظم و خائوس میبیند. بنابراین نیازمند یک گسست هستیم؟
بله. در واقع در مقام معرفتی ما در مباحث قدمایی یک مانعی داریم که طباطبایی در دورهای با پروژه زوال و بعداً مشخصاً با بحث «ابن خلدون و علوم اجتماعی در ایران» دنبال ایضاح آن مانع معرفتی است که بخشی از آن انتولوژیک (هستیشناختی) است و بخشی اپیستمولوژیک (معرفتشناختی). تا زمانی که نتوانیم از آن مانع معرفتی یک تبیین دقیق ارائه کنیم، ورود به بحث توسعه عرض خود بردن است.
در واقع در مقام معرفتی ما در مباحث قدمایی یک مانعی داریم که طباطبایی در دورهای با پروژه زوال و بعداً مشخصاً با بحث «ابن خلدون و علوم اجتماعی در ایران» دنبال ایضاح آن مانع معرفتی است که بخشی از آن انتولوژیک (هستیشناختی) است و بخشی اپیستمولوژیک (معرفتشناختی). تا زمانی که نتوانیم از آن مانع معرفتی یک تبیین دقیق ارائه کنیم، ورود به بحث توسعه عرض خود بردن است
البته نه اینکه نشود، میشود، اما هزینهاش زیاد است. دکتر طباطبایی جایی اشاره میکند توسعه در دنیای جدید دو رکن اساسی دارد، یکی خرد تکنولوژیک است و دیگری خرد دموکراتیک. این ها دو بال همسوی یکدیگر هستند. یعنی شما نمیتوانید خرد تکنولوژیک را بیاورید و به خرد دموکراتیک که مشخصاً از ماکیاوللی به بعد ایضاح شده و مردم را وارد گفتوگوی سیاسی کرده و از جانب دیگر سیاست را برآیند نیروها میداند، توجه نکنید. مگر ما خرد تکنولوژیک را نیاوردیم؟ خرد تکنولوژیک ما حداقل از دوره عباس میرزا با دانشجوهایی که رفتند و آمدند، وارد شده است. اما چرا همچنان در توسعه نمیتوانیم کاری را پیش ببریم و توسعه ما با این همه متونی که در زمینه آن تولید شده، سال به سال بهتر نشده و بلکه سقوط کرده؟
از ارزش پول ملی بگیرید تا منابع انسانی و سرمایه اجتماعی و … حتماً در یک جایی نمیتوانیم به اجماع فکری برسیم. طباطبایی میگوید ابتدا باید این مانع فلسفی و معرفتی را حل کنید. این مانع فلسفی البته به معنای نادیده گرفتن نیست. اینکه هنر اقتصادیون و اجتماعیون ما در دوره جدید بوده است! دانشکده علوم اجتماعی دائماً این کار را کرده است. ما باید به وضعیت رفع و وضعی برسیم تا این تضادها را به یک رابطه پویا با هم برسانیم و بعد از آنجا وارد بحث توسعه شویم.
آیا منظور این است که همه برنامههای توسعه را تعطیل کنیم و به بحث فلسفی بپردازیم؟
خیر. بحث طباطبایی این است که من به عنوان یک اندیشمند سیاسی وظیفه خودم میدانم که اگر قرار است بحث از توسعه کنم، ابتدا به آن مبانی معرفتی توجه کنم. وگرنه اهل عمل که باید کار خودشان را انجام دهند. اما اینها در کنار هم یک جامعه را در مسیر توسعه قرار میدهد. یعنی اگر عقلانیت دموکراتیک نباشد، عقلانیت تکنولوژیک به جایی نمیرسد و از قضا تکنولوژی سرکنگبینی میشود که صفرا میافزاید!

موضع دکتر طباطبایی درباره بحث توسعه تا حدودی روشن شد. اما بد نیست به جنبههای انتقادی آن نیز توجه شود. دکتر طباطبایی از بزرگترین متفکران معاصر ما هستند که اندیشه و اندیشه سیاسی در ایران معاصر را مورد بحث قرار داد. قبل از ایشان هم تا زمان مشروطه چهرههای زیادی داریم که معتقد بودند مشکل باید در حوزه اندیشه حل شود. آیا نمیتوان گفت در این روایت یا کلانروایت وزن اندیشه و تفکر خیلی زیاد شده و به ضرورتهای عملی و مادی کمتر توجه شده؟ به خصوص در دکتر طباطبایی که متاثر از ایدئالیسم آلمانی است. آیا این نگاه به طور کلی وزن بیش از اندازهای به فلسفه نمیدهد؟
بحث طباطبایی این است که من به عنوان یک اندیشمند سیاسی وظیفه خودم میدانم که اگر قرار است بحث از توسعه کنم، ابتدا به آن مبانی معرفتی توجه کنم. وگرنه اهل عمل که باید کار خودشان را انجام دهند. اما اینها در کنار هم یک جامعه را در مسیر توسعه قرار میدهد. یعنی اگر عقلانیت دموکراتیک نباشد، عقلانیت تکنولوژیک به جایی نمیرسد و از قضا تکنولوژی سرکنگبینی میشود که صفرا میافزاید!
اینکه توجه نمیشود با اینکه ما نمیخواهیم توجه کنیم، دو مقوله متفاوت است. در یک دههای در ایران، مشخص در دهه ۱۳۴۰ شمسی، اگر توانستیم یک اقتصاد پویا با رشد بالا ایجاد کنیم، به این علت بود که اهل عمل از آن تئوریهایی که خوانده بودند، درک درستی داشتند و توانستند آن پیش ببرند. نهاد حاکمیت هم قبول کرده بود که توسعه اصولی دارد و برای آن اصول مقدمات فکری لازم است. اما اینکه چرا اینها هم از سمت جامعه و هم از سمت حکومت شکست میخورد، به علت ظهور و بروز ایدئولوژیهایی است که اساساً ضدتوسعه بودند.
بعد جامعه ایران به دام این ایدئولوژیها میافتد. ایدئولوژیهایی که قرار نبود به امر ملی فکر کنند بلکه قرار بود به آن نزاع طبقاتی و پیوستن به روند حذف سرمایهداری و توهماتی که وجود داشت، بیندیشند. وقتی به این آرزو دچار شدیم، آیا میتوانستیم با این ایدئولوژیک شدن تفکر به چیزی به اسم توسعه بیندیشیم؟ نمیتوانستیم. بنابراین باز جایی مجدداً نیاز به این پیدا شد که ما اتفاقاً باید این پرده پندار ایدئولوژی که پیش چشمانمان را گرفته و به ما اجازه نمیدهد، به افقی مثل توسعه و پیشرفت بیندیشیم. اینها مباحثی بود که اصولاً از دل سرمایهداری در آمده بود.
با ایدئولوژیای که حاکم شد، یعنی ایدئولوژی چپ انقلابی اسلامی آخرالزمانی نمیشد توسعه پیدا کرد. این گفتمان اساساً در برابر توسعه بود. کاظم ودیعی رئیس شورای تعاون و از استادان دانشگاه تهران در کارگروهی بود که آقای هوشنگ نهاوندی به نام مطالعات ایران در سالهای ۱۳۵۱ یا ۱۳۵۲ ایجاد کرد. شاه دستوری داده بود که کارگروهی به نام مسائل ایران تشکیل شود و بحرانهای ایران را بررسی کنند و گزارشهایی تهیه شده بود که متاسفانه همان دوره هم به آن ها بیتوجهی شد.
بعد از انقلاب، یکی از دلایلی که آقای کاظم ودیعی را محاکمه کردند، این بود که چرا شما کارگروه مسائل ایران تشکیل داد تا انقلاب را به تعویق بیندازید؟! آیا به نظر شما با این دید ایدئولوژیک به مسئله ایران و بحران ایران، امکان توسعه فراهم بود؟ خیر و این بحرانی را ایجاد کرده بود. طباطبایی به عنوان فیلسوف و اندیشهورز سیاسی از نظر فکری وظیفه خود میدانست که به بحران جامعهاش بیندیشد. وظیفه فلسفه سیاسی این است. او بحران را در مقام نظر یافته بود. تا زمانی که پرده پندار ایدئولوژی را کنار نزنید، حرف توسعه عرض خود بردن است.
بنابراین شما معتقدید که روند توسعه در دهه ۱۳۴۰ به خوبی پیش میرفت اما مشکل با سیطره ایدئولوژیهای چپگرا پدید آمد؟
بله. مشکل دو بال داشت. یکی استبداد سیاسی که ما به مرور به آن دچار شدیم. هر چه از سال ۱۳۴۷ به این سو آمدیم، سیستم پهلوی دچار دگمهای بیشتر شد و به لحاظ سیاسی عقبافتادهتر شد. مخصوصاً با تکحزبیشدن تومار همه چیز پیچیده شد. از سوی دیگر سیطره این ایدئولوژیها بود. تا جایی که متفکران ما از کسی که مشاور دربار بود تا آن کسی که علیه دربار بود، ضد توسعه بودند و به توسعه به عنوان یک اندیشه لیبرالی غربی میاندیشیدند. از احسان نراقی و سید حسین نصر گرفته تا جلال آلاحمد و علی شریعتی همه در ضدتوسعه بودن، به طور مستقیم یا غیرمستقیم با یکدیگر همنظر هستند.

سد راه توسعه ما سنت بود یا چپگرایی؟
سنت ایدئولوژیک شده. در این کتاب ذکر کردیم که سنت در برزخ ایدئولوژی گیر کرد. ما به تعبیر پل ریکور یک سنت میتوانیم داشته باشیم که مخزنی است که در درون آن تنشها بین رسوبگذاریها و نوآوریها صورت میگیرد. این دیدی بود که تا قبل از ایدئولوژیک شدن به سنت وجود داشت.
در مشروطه هم همین دید وجود داشت. به همین خاطر است که برخی از اهل شریعت ما کوشید برای مشروطه یک مبنا ایجاد کند، خواه موفق باشد یا خیر. به هر حال به این بحث ورود کرد. اما از دورهای به بعد این فضیلت از دست رفت زیرا سنت دچار ایدئولوژی شد و تبدیل به یک سنگ خارایی شد که نمیتوان به آن نفوذ کرد و صرفاً باید آن را پذیرفت. عصر طلایی که اساساً باید به آن بازگشت و دوران از دسترفته را احیا کرد. بازگشت به خویشتن و توهمات و داستانهایی که با غربزدگی جلال آلاحمد به خوبی مطرح شد.
یکی دیگر از نقدهایی که به دکتر طباطبایی میشود و در بحث شما هم هست، استفاده از تعبیر ایدئولوژی است. منتقدان میگویند از ایدئولوژی گریز و گزیری نیست و همه ایدئولوژیک هستند، حالا یکی ایدئولوژیاش چپگرایی و نقد سرمایهداری است، یکی اسلامگراست، یکی لیبرالیست است، یکی ناسیونالیست است و … جالب است که باورمندان به هر کدام از این ایدئولوژیها به دیگران انگ ایدئولوژیک بودن میزنند و میگویند ما از امر واقع حکایت میکنیم اما شما از پشت عینک ایدئولوژی به امور مینگرید.
ما اینجا ایدئولوژی را در وجه منفی به کار میبریم، یعنی آن وجهی که به مانع توسعه شده است. اینکه دکتر طباطبایی از ایدئولوژی چه مرادی داشتند، در آثارشان به نحو مفصل مطرح شده است. من ترجیح میدهم که خواننده خودش به متون مراجعه کند. زیرا روایت کردن از طباطبایی به نحو افراطی بر خلاف آنچه امروز زیاد شده، کار درستی نیست و صحبت کردن از طباطبایی تبدیل به یک دکان شده است،
الان اشتباهی که در مورد طباطبایی میشود این است که مباحث ایشان راجع به ایرانشهری را به ناسیونالیسم گره میزنند. در صورتی که این طور نیست. بحث دکتر طباطبایی از مقوله اندیشه ایرانشهری و تدوین نظریه ایران بزرگ فرهنگی این است که شما باید چشماندازی از امر ملی ایجاد بکنید و در آن جا بتوانید هویت ملی را تثبیت کنید
ضمن اینکه ذهن خواننده تنبل میشود. بنابراین به نظر من خواننده باید خودش به متون مراجعه کند. اما آنچه من میفهمم این است که یک آموزهای را فرازمانی و فرامکانی بکنید. این کاری است که ایدئولوژی میکند و به توسعه ضربه میزند. یعنی آن پویایی و وجه انتقادی اندیشهها را خشک میکند و آموزهها را به پکیجی فرازمانی و فرامکانی تبدیل میکند. مارکس از این جهت که مارکسیست بود یا میخواست نظریهای برای دولت ارائه کند (که نمیخواست چنین کند) مهم نبود. مارکس از این جهت مهم بود که منتقد بزرگی در برابر سرمایهداری افسارگسیختهای بود که در زمان خودش شکل میگرفت. اما کجا مارکسیست به ابتذال دچار شد؟ از آنجا که به عقبماندگی روسی و سنت استالینیستی گره خورد.
یعنی این خطر خود دکتر طباطبایی را هم تهدید میکند که ایدهها و اندیشههایش تبدیل به ایدئولوژی شود؟
بله. هر متفکری چنین است. الان اشتباهی که در مورد طباطبایی میشود این است که مباحث ایشان راجع به ایرانشهری را به ناسیونالیسم گره میزنند. در صورتی که این طور نیست. بحث دکتر طباطبایی از مقوله اندیشه ایرانشهری و تدوین نظریه ایران بزرگ فرهنگی این است که شما باید چشماندازی از امر ملی ایجاد بکنید و در آن جا بتوانید هویت ملی را تثبیت کنید. ضمن آنکه این هویت ملی تثبیتشده اساساً یک هویت تکصدایی سفت و سخت ناسیونالیستی نیست. بحث کثرت در وحدت در آن مهم است.
بعد که این هویت ملی تثبیتشده ایجاد شد، باید توسعه پیدا کرد. همان اتفاقی که در دولت-ملتهای جدید در غرب رخ داد. اما اگر بخواهید این اندیشه ایرانشهری را تبدیل به یک دگم یا ایدئولوژی یا بحث فرازمانی و فرامکانی تبدیل کنید، آن هم آسیبهای خودش را دارد. به همین خاطر است که وقتی دکتر طباطبایی در مباحث آخر خود به این اشاره میکند که بحث من یک آگاهی تاریخی غیرناسیونالیستی است. یعنی ما وقتی از اندیشه ایرانشهری حرف میزنیم، این اندیشه یک مشخصههایی دارد که از نظر طباطبایی مشخصه اصلیاش کثرت در وحدت است.
این میتواند جامعه با وضعیت ما را که در حال رسیدن به فروپاشی و تفرق هویتی است، مجدداً به ثبات برساند تا بعد بتوانیم از توسعه حرف بزنیم. مثلاً بحث طباطبایی از دانشگاه ایرانشهر این نیست که در دانشگاه ایدئولوژی ایرانشهری را به جای ایدئولوژی مارکسیستی آموزش دهیم. دانشگاه ایرانی باید علاوه بر این که علم کلی و علم عام را میگیرد، بتواند در علم عام و کلی تخصیصی با موضوع ایران بزند. این کاری است که در همه دانشگاههای دنیا رخ میدهد. اما اینجا دانشگاه تبدیل به عرصه تاخت و تاز ایدئولوژیها شده است. دانشکده علوم اجتماعی که قرار است بحران جامعه را حل کند، در گروی این است که ساختار بشکند و…
دکتر طباطبایی به لحاظ علمی شخصیتی پرکار و چند وجهی بود. به نظر شما امروز کدام وجه یا وجوه از اندیشه ایشان ضرورت بیشتری دارد؟
آنچه طباطبایی در اواخر عمر و در مباحث تلگرامی مطرح میکرد، انقلاب ملی در انقلاب اسلامی بود و میگفت تا ما نپذیریم که شهروندان ما انسانهای حقوقمداری هستند و فراتر از اینکه کرد یا لر یا بلوچ یا مذهبی یا غیرمذهبی یا.. هستند، در ابتدا شهروند هستند، مسئله ما حل نمیشود
من به عنوان یک دانشجوی علوم سیاسی بیشتر از منظر خودم میتوانم به جواب این سوال بپردازم. این که بارقههایی از اندیشه طباطبایی را که میتواند در سیاستگذاری عمومی و حقوق عمومی و تنظیم رابطه دولت و ملت به کار ما میآید، برجسته کنیم. آنچه طباطبایی در اواخر عمر و در مباحث تلگرامی مطرح میکرد، انقلاب ملی در انقلاب اسلامی بود و میگفت تا ما نپذیریم که شهروندان ما انسانهای حقوقمداری هستند و فراتر از اینکه کرد یا لر یا بلوچ یا مذهبی یا غیرمذهبی یا.. هستند، در ابتدا شهروند هستند، مسئله ما حل نمیشود.
این امر هم در حقوق باید رعایت شود، هم در سیاست و جامعهشناسی و … مثلاً مطالبات زنان را ببینید. نمیتوان آمار کمتر از ۱۹ درصد زنان با سواد قبل از انقلاب را به آمار ۷۰-۸۰ درصدی رساند- که جمهوری اسلامی در این زمینه واقعاً موفق بوده- اما وقتی همین زنان میخواهند به نقشآفرینی در جامعه برسند، بگویید نه! نمیشود زنان را از خانه بیرون آورد و به دانشگاه و اجتماع کشاند و شان اجتماعی به او داد، بعد او را از مشارکت محروم کرد. الان حضور خانمها در رشته علوم سیاسی نسبت به زمانی که من دانشجو بودم، بسیار بیشتر شده است.
فضا باز شده است. طباطبایی این حرکت تاریخی ما را صورتهای متنوع آگاهی به امر ملی میداند که آخرین مرحله این آگاهی به امر ملی، امر حقوقی است که در مشروطیت آغاز شد و همچنان ادامه دارد. تا این مسئله حل نشود- ابتدا در مقام فلسفی و بعد در مقام قانونی و عملی و اجتماعی- استخوان لای زخم است. این است که اندیشه طباطبایی را اندیشه دیگران متفاوت میکند و این هم به این دلیل است که مبنای طباطبایی، مبنایی کانتی دارد. کانت در نقد عقل محض بحث خود را به امر تجربی گره میزند. تا زمانی که در امر حقوقی نتوانیم یک بنیانی ایجاد کنیم، بقیه داستان عرض خود بردن است.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما