به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، رضا دستجردی در سرویس دینواندیشه ایبنا نوشت: «فلسفه کانت» نوشته گابریله گاوا استاد فلسفه نظری دانشگاه تورین و آخیم وسپر استاد فلسفه دانشگاه گوته در فرانکفورت با ترجمه سیدامینالدین ابطحی از تازههای انتشارات شوند است. کتاب اصول بنیادین اندیشه یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان تاریخ را بررسی میکند و برای تسهیل درک تفکر او، ساختار روشنی بهدست میدهد. فلسفه کانت از ماهیت شناخت انسان، اخلاق و حدود عقل پرسش میکند و درباره ارتباط بین سوژه و ابژه و اصول امر مطلق، بینشی عمیق ارائه میدهد. این کتاب که بهمناسبت سیصدمین سالگرد تولد کانت در سال ۲۰۲۴ در آلمان به چاپ رسیده، بهمثابه درآمدی مختصر بر اندیشه کانت، اهمیت نظریههای او را برای گفتمانهای فلسفه مدرن آشکار میسازد و ما را به تأمل در مورد پرسشهای بنیادین زندگی و کشف چگونگی تأثیر ایدههای کانت بر دیدگاههای ما نسبت به اخلاق و شناخت فرامیخواند. آنچه در پی میآید، ماحصل گفتوگوی ایبنا با سیدامینالدین ابطحی مترجم است که «در راه هستی و زمان»، «عصر روشنگری»، «هایدگر و ایدئولوژی جنگ» و نظایر آن، از جمله دیگر آثار اوست.
در مقدمه کتاب اشاره شده که رویکرد غالب کتاب، میان تفاسیر تحلیلی و قارهای از کانت قرار دارد. چگونه این دو رویکرد در این اثر با یکدیگر تلفیق شدهاند؟
نویسندگان کتاب «فلسفه کانت» در مقدمه تأکید میکنند که تفسیر آنها از فلسفه کانت نه کاملاً در سنت تحلیلی (که بر دقت منطقی، تحلیل مفاهیم و مسائل معرفتشناختی تمرکز دارد) و نه کاملاً در سنت قارهای (که بر جنبههای تاریخی، فرهنگی و وجودی فلسفه تأکید میکند) قرار دارد، بلکه تلاش میکند پلی بین این دو ایجاد کند. این تلفیق به چند شکل در کتاب نمود مییابد:
از منظر تحلیلی، نویسندگان به مفاهیم کلیدی کانت مانند «فلسفه استعلایی» و «امر مطلق» با دقت مفهومی نزدیک میشوند. برای مثال، در توضیح نقد عقل محض، ساختار استدلالهای کانت درباره شرایط امکان تجربه (مانند مقولات و نقش عقل در ساختاردهی به ادراک) را با زبانی روشن و منطقی تحلیل میکنند، که یادآور روشهای تحلیلی است. این رویکرد برای خوانندگانی که به دنبال فهم دقیق استدلالهای کانت هستند، جذاب است.
از منظر قارهای، کتاب به زمینههای تاریخی و فرهنگی فلسفه کانت توجه دارد، بهویژه در بحث درباره تأثیر روشنگری بر اندیشه او («خروج از نابالغی خودخواسته»). همچنین، فصل آخر که به مباحث معاصر مانند اتهامات نژادپرستی به کانت میپردازد، نشاندهنده توجه به پرسشهای قارهای است که به مسائل اجتماعی و اخلاقی در فلسفه اهمیت میدهد.
ایده هنجاری بودن، تمام جنبههای رابطه انسان با جهان (ادراک، اخلاق، زیباییشناسی) را بهعنوان محور اصلی تفسیر خود قرار میدهد. این دیدگاه هم به تحلیل دقیق مفاهیم (مانند خودآیینی و عقل) متکی است (مشابه سنت تحلیلی) و هم به پیوند این مفاهیم با تجربه انسانی و زمینههای اجتماعی (مشابه سنت قارهای) توجه دارد. برای مثال، آنها خودآیینی را نه فقط بهعنوان یک مفهوم اخلاقی، بلکه بهعنوان یک اصل کلی برای فهم رابطه انسان با جهان تفسیر میکنند، که این دیدگاه میتواند برای هر دو سنت جذاب باشد. این تلفیق باعث میشود کتاب هم برای خوانندگان آشنا با فلسفه تحلیلی (که به دنبال استدلالهای منطقی هستند) و هم برای کسانی که به جنبههای تاریخی و فرهنگی علاقهمندند، قابل استفاده باشد. با این حال، برخی نقدها اشاره دارند که این رویکرد ممکن است برای خوانندگان کاملاً مبتدی کمی پیچیده باشد، زیرا مفروضات فلسفی را توضیح نمیدهد.
به نظر میرسد که مولفین در بخش اخلاق، بر پیوند میان خودآیینی و عقلانیت تأکید کردهاند. آیا این تأکید نوعی پاسخ به تفسیرهای پستمدرن از کانت است؟
بله، تأکید نویسندگان بر پیوند خودآیینی و عقلانیت در بخش اخلاق کتاب میتواند بهعنوان پاسخی ضمنی به تفسیرهای پستمدرن از کانت تلقی شود، هرچند کتاب صراحتاً این را بیان نمیکند. نویسندگان در بررسی نقد عقل عملی و بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق بر این نکته تأکید دارند که خودآیینی در فلسفه کانت بهمعنای توانایی انسان برای قانونگذاری اخلاقی برای خود از طریق عقل است. کانت معتقد است که عقل عملی ما را قادر میسازد تا به اصول جهانشمول (مانند امر مطلق) برسیم، که مستقل از تمایلات شخصی یا شرایط اجتماعی است. نویسندگان این ایده را بهعنوان یک ساختار هنجاری معرفی میکنند که نهتنها در اخلاق، بلکه در کل فلسفه کانت نقش محوری دارد.
فیلسوفان پستمدرن گاهی خودآیینی کانتی را به چالش میکشند. آنها استدلال میکنند که مفاهیمی چون عقلانیت جهانشمول یا خودآیینی ممکن است تحت تأثیر قدرت، فرهنگ یا زمینههای تاریخی باشند و بنابراین نمیتوانند کاملاً «جهانشمول» باشند. فوکو، برای مثال، عقلانیت کانتی را بهعنوان بخشی از ساختارهای قدرت روشنگری نقد میکند.
نویسندگان با تأکید بر خودآیینی بهعنوان یک اصل هنجاری که از عقل ناشی میشود، بهنوعی از جهانشمولی کانت دفاع میکنند. آنها نشان میدهند که خودآیینی نهتنها یک مفهوم اخلاقی، بلکه چارچوبی برای فهم آزادی و عقلانیت در تمام حوزههای فلسفه کانت است. این تأکید میتواند بهعنوان تلاشی برای بازسازی اعتبار عقلانیت کانتی در برابر نقدهای پستمدرن دیده شود، بدون اینکه مستقیماً وارد جدل با پستمدرنیسم شوند. بهجای پاسخ مستقیم به فیلسوفان پستمدرن، آنها با تمرکز بر انسجام درونی فلسفه کانت، نشان میدهند که خودآیینی همچنان یک مفهوم قدرتمند برای فهم اخلاق و آزادی است.
این رویکرد بهویژه در فصلهای مربوط به اخلاق و بحثهای معاصر (مانند فصل آخر) مشهود است، جایی که نویسندگان به موضوعاتی مانند اتهامات نژادپرستی در آثار کانت میپردازند. آنها بهجای رد یا تأیید کامل این نقدها، سعی میکنند نشان دهند که چارچوب عقلانی و خودآیین کانت همچنان ابزار مفیدی برای بحثهای اخلاقی معاصر است، حتی اگر برخی جنبههای تاریخی آن قابل نقد باشد.
فکر میکنید انسجام درونی سه نقد کانت (عقل محض، عقل عملی، و داوری) چگونه باید فهمیده شود؟ آیا میتوان از «نظام واحد» کانت سخن گفت؟
نویسندگان کتاب «فلسفه کانت» بر این ایده تأکید دارند که فلسفه انتقادی کانت یک «نظام واحد» را تشکیل میدهد، و انسجام درونی سه نقد (نقد عقل محض، نقد عقل عملی، نقد قوه حکم) از طریق مفهوم هنجارمندی قابل فهم است.
نقد عقل محض: این اثر به شرایط امکان شناخت (معرفتشناسی) میپردازد و نشان میدهد که عقل نظری ما از طریق مقولات و شهودهای استعلایی (فضا و زمان) تجربه را ساختار میدهد. نویسندگان این کتاب تأکید میکنند که این ساختار هنجاری است، یعنی عقل قواعدی را وضع میکند که تجربه را ممکن میسازد.
نقد عقل عملی: این اثر به اخلاق و آزادی میپردازد و عقل عملی را بهعنوان قانونگذار برای کنشهای اخلاقی معرفی میکند. امر مطلق نمونهای از قاعدهای هنجاری است که از عقل سرچشمه میگیرد.
نقد قوه حکم: این اثر به زیباییشناسی و غایتشناسی میپردازد و پلی بین عقل نظری و عملی میسازد. قوه حکم به ما اجازه میدهد که در تجربه زیبایی یا غایت در طبیعت، بهصورت هنجاری عمل کنیم (مثلاً قضاوتهای زیباییشناختی که جهانشمول اما نه کاملاً عینی هستند).
نویسندگان استدلال میکنند که این سه نقد از طریق مفهوم هنجارمندی به هم متصلاند. کانت معتقد است که تمام جنبههای رابطه انسان با جهان (شناخت، اخلاق، زیباییشناسی) توسط قواعد هنجاری عقل ساختاربندی میشوند. این ایده در کتاب بهعنوان «رشته سرخ فلسفه کانت» معرفی میشود. برای مثال: در شناخت، مقولات عقل نظری قواعد هنجاری برای تجربه هستند. در اخلاق، امر مطلق قاعده هنجاری برای کنش است. در زیباییشناسی، قوه حکم قواعد هنجاری برای قضاوتهای ذوق فراهم میکند.
نویسندگان پیشنهاد میکنند که این انسجام را باید از منظر وحدت عقل دید. عقل نزد کانت یک توانایی واحد است که در حوزههای مختلف (نظری، عملی، زیباییشناختی) به شیوههای متفاوت عمل میکند، اما همیشه بر اساس اصول هنجاری. نقد قوه حکم بهویژه نقش مهمی در این انسجام دارد، زیرا بهعنوان یک پل بین عقل نظری (جهان ضرورت طبیعی) و عقل عملی (جهان آزادی) عمل میکند.
بهنظر نویسندگان، فلسفه کانت یک نظام واحد است، اما این نظام بهمعنای یک مجموعه بسته و بدون تناقض نیست. کانت خود اذعان داشت که برخی پرسشها (مانند رابطه دقیق بین آزادی و ضرورت) حلنشده باقی میمانند. کتاب تأکید میکند که این نظام به دلیل انعطافپذیریاش (در پاسخ به پرسشهای معاصر) همچنان زنده است. البته برخی مفسران (بهویژه در سنت تحلیلی) معتقدند که انسجام بین سه نقد کامل نیست، بهویژه به دلیل تفاوت در روششناسی (مثلاً عقل نظری مبتنی بر ضرورت است، اما عقل عملی مبتنی بر آزادی). نویسندگان این چالش را با تأکید بر هنجارمندی دور میزنند و استدلال میکنند که این تفاوتها بخشی از نظام چندوجهی کانت هستند.

بهنظر شما، مهمترین مسئلهای که فلسفه کانت هنوز برای ما زنده نگاه میدارد چیست؟
این کتاب بهطور ضمنی پیشنهاد میکند که مهمترین مسئله زنده در فلسفه کانت، مفهوم هنجارمندی عقل و توانایی آن برای ساختاردهی به تجربه، اخلاق و روابط انسانی با جهان است. کانت با تأکید بر خودآیینی (اینکه انسانها میتوانند از طریق عقل خود قوانین اخلاقی جهانشمول وضع کنند)، چارچوبی ارائه میدهد که همچنان برای بحثهای مدرن درباره مسئولیت اخلاقی، حقوق بشر و دموکراسی اهمیت دارد. در جهانی که با چالشهایی مانند قطبیسازی سیاسی، بحرانهای زیستمحیطی و فناوریهای جدید (مثل هوش مصنوعی) روبهرو است، ایده خودآیینی به ما یادآوری میکند که تصمیمگیریهای اخلاقی باید بر عقل و اصول جهانشمول مبتنی باشند، نه صرفاً منافع شخصی یا فشارهای اجتماعی.
کتاب بهویژه در فصل آخر نشان میدهد که فلسفه کانت به ما کمک میکند تا درباره موضوعات معاصر (مانند عدالت اجتماعی یا اخلاق در علم) بهصورت عقلانی بیندیشیم. برای مثال، بحث درباره اتهامات نژادپرستی به کانت نشان میدهد که چارچوب او (امر مطلق) میتواند به نقد خود او نیز کمک کند، زیرا اصل اخلاقی او بر برابری عقلانی همه انسانها تأکید دارد. در زمینه معاصر، کانت ما را به پرسش درباره «حدود عقل» و نحوه استفاده از آن در مواجهه با مسائل پیچیده (مانند تغییرات اقلیمی یا اخلاق هوش مصنوعی) تشویق میکند. این ایده که عقل میتواند هم محدود باشد و هم توانمند، همچنان الهامبخش است.
در کتاب تأکید شده که کانت میان مرزهای عقل نظری و عقل عملی تفاوت بنیادین میگذارد. آیا این تمایز هنوز در فلسفه معاصر کارکرد دارد؟
بله، در این کتاب تأکید میشود که کانت تمایز روشنی بین عقل نظری (که به شناخت جهان و قوانین طبیعی میپردازد) و عقل عملی (که به اخلاق و آزادی مربوط است) قائل است. این تمایز در فلسفه معاصر همچنان کارکرد دارد، اما با چالشهایی مواجه است. عقل نظری در نقد عقل محض به شرایط امکان شناخت (مانند مقولات و شهودهای استعلایی) میپردازد. این عقل به «جهان ضرورت» (جهان پدیدارها) محدود است و نمیتواند درباره امور متافیزیکی (مانند خدا یا روح) شناخت قطعی فراهم کند. عقل عملی در نقد عقل عملی به آزادی و قانون اخلاقی میپردازد. کانت استدلال میکند که عقل عملی میتواند آزادی و اصول اخلاقی (مانند امر مطلق) را فرض کند، حتی اگر عقل نظری نتواند آنها را اثبات کند. نویسندگان این تمایز را بهعنوان بخشی از نظام هنجاری کانت معرفی میکنند: عقل نظری قواعد شناخت را تعیین میکند، و عقل عملی قواعد کنش را.
در فلسفه تحلیلی، این تمایز هنوز در اخلاق و معرفتشناسی کاربرد دارد. برای مثال، در اخلاق هنجاری، نظریههای کانتی (مانند اخلاق وظیفهگرا) همچنان در مقابل نتیجهگرایی (مانند فایدهگرایی) قرار میگیرند. تمایز بین «است» (شناخت نظری) و «باید» (اخلاق عملی) که کانت بر آن تأکید دارد، در بحثهای مدرن مانند شکاف واقعیت / ارزش زنده است.
در فلسفه قارهای و برخی رویکردهای پستمدرن، این تمایز مورد نقد قرار گرفته است. مثلاً فیلسوفانی مانند هابرماس یا رورتی استدلال میکنند که عقل نظری و عملی نمیتوانند کاملاً از هم جدا باشند، زیرا شناخت همیشه با ارزشها و زمینههای اجتماعی درهمتنیده است.
در علوم شناختی و فلسفه ذهن، پیشرفتهایی مانند نظریههای عصبشناختی درباره تصمیمگیری نشان میدهند که شناخت و کنش ممکن است بیش از آنچه کانت تصور میکرد، به هم مرتبط باشند. با این حال، چارچوب کانت همچنان به ما کمک میکند تا درباره حدود عقل و مسئولیت اخلاقی بیندیشیم.
نویسندگان این کتاب، این تمایز را بهعنوان پایهای برای فهم انسجام فلسفه کانت حفظ میکنند، اما در فصل آخر نشان میدهند که این تمایز میتواند در بحثهای معاصر (مانند اخلاق زیستمحیطی یا عدالت اجتماعی) بازتعریف شود. برای مثال، آنها استدلال میکنند که عقل عملی کانت میتواند به ما کمک کند تا درباره مسئولیتهای اخلاقی در جهانی پیچیده فکر کنیم، حتی اگر عقل نظری نتواند همه پاسخها را بدهد.

کتاب چگونه میان عقلانیت اخلاقی و آزادی در فلسفه کانت پیوند برقرار میکند؟
نویسندگان در بخش «اخلاق» کتاب، پیوند میان عقلانیت اخلاقی و آزادی را از طریق مفهوم خودآیینی توضیح میدهند، که در فلسفه کانت نقش محوری دارد. در نقد عقل عملی و بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق، کانت استدلال میکند که عقل عملی ما را قادر میسازد تا قوانین اخلاقی جهانشمول (مانند امر مطلق: «چنان عمل کن که بتوانی اراده کنی قانون تو قانون عام طبیعت شود») را وضع کنیم. این عقلانیت مستقل از تمایلات شخصی یا شرایط خارجی است.
کانت آزادی را بهعنوان توانایی عمل بر اساس عقل تعریف میکند، نه تحت تأثیر ضرورتهای طبیعی یا خواستههای نفسانی. آزادی در فلسفه کانت به دو شکل ظاهر میشود: آزادی منفی، رهایی از تعیینشدگی توسط علل خارجی (مانند غرایز یا فشار اجتماعی)، آزادی مثبت، توانایی قانونگذاری برای خود از طریق عقل (خودآیینی).
نویسندگان استدلال میکنند که خودآیینی نقطه تلاقی عقلانیت اخلاقی و آزادی است. خودآیینی به این معناست که انسانها بهعنوان موجودات عقلانی میتوانند قوانین اخلاقی را برای خود وضع کنند، و این قانونگذاری عین آزادی است. به عبارت دیگر، وقتی ما بر اساس امر مطلق عمل میکنیم، نهتنها عقلانی هستیم، بلکه آزاد نیز هستیم، زیرا از عقل خود برای تعیین کنشهایمان استفاده میکنیم، نه از عوامل خارجی.
نویسندگان نشان میدهند که در نقد عقل عملی، کانت آزادی را بهعنوان یک پیشفرض ضروری برای اخلاق معرفی میکند. بدون آزادی، عقلانیت اخلاقی بیمعنا میشود، زیرا کنش اخلاقی نیازمند انتخاب آزادانه است. در عینحال، عقلانیت اخلاقی به آزادی جهت میدهد، زیرا آزادی بدون عقل به هرجومرج منجر میشود. کتاب تأکید میکند که این پیوند در بحثهای مدرن (مانند حقوق بشر یا عدالت اجتماعی) همچنان اهمیت دارد، زیرا خودآیینی کانت ما را به مسئولیتپذیری اخلاقی در برابر دیگران دعوت میکند.
آیا میتوان گفت فلسفه انتقادی کانت هنوز چارچوبی معتبر برای اندیشیدن درباره علم و اخلاق معاصر است؟
بله، نویسندگان در کتاب استدلال میکنند که فلسفه انتقادی کانت همچنان چارچوبی معتبر برای اندیشیدن درباره علم و اخلاق معاصر ارائه میدهد. بیایید این را در دو حوزه بررسی کنیم:
علم: در نقد عقل محض، کانت نشان میدهد که شناخت علمی ما از جهان به شرایط استعلایی (مانند مقولات و شهودهای فضا و زمان) وابسته است. این ایده که عقل ما فعالانه جهان را ساختار میدهد، در فلسفه علم معاصر بازتاب دارد. کانت با تأکید بر حدود عقل نظری، ما را به فروتنی معرفتی دعوت میکند: علم نمیتواند به پرسشهای متافیزیکی (مانند وجود خدا یا ماهیت نهایی واقعیت) پاسخ دهد.
این دیدگاه در بحثهای مدرن درباره محدودیتهای علم (مثلاً در فیزیک کوانتومی یا علوم شناختی) همچنان مرتبط است. در این کتاب این نکته برجسته میشود که رویکرد هنجاری کانت به شناخت میتواند به ما کمک کند تا درباره روشهای علمی و اخلاقیات در علم (مانند اخلاق در تحقیقات هوش مصنوعی) بیندیشیم.
اخلاق: چارچوب اخلاقی کانت (امر مطلق و خودآیینی) همچنان در اخلاق هنجاری معاصر (مانند نظریههای وظیفهگرا) تأثیرگذار است. برای مثال، ایده اینکه باید همه انسانها را بهعنوان هدف فینفسه (نه وسیله) در نظر گرفت، در بحثهای حقوق بشر، عدالت اجتماعی و اخلاق زیستمحیطی کاربرد دارد.
فصل آخر کتاب به بحثهای معاصر مانند اتهامات نژادپرستی به کانت میپردازد و نشان میدهد که چارچوب اخلاقی او میتواند برای نقد و اصلاح خود او نیز استفاده شود، که نشاندهنده انعطافپذیری این چارچوب است. برخی فیلسوفان معاصر معتقدند که تأکید کانت بر جهانشمولی، بیش از حد سختگیرانه است. با این حال، نویسندگان این کتاب استدلال میکنند که انعطافپذیری فلسفه کانت (بهویژه در ایده هنجارمندی) آن را برای مسائل مدرن مانند اخلاق در فناوری یا عدالت جهانی مناسب میکند.
کانت فیلسوفی روشمند بود که مرزهای شناخت را ترسیم کرد. در عصر هوش مصنوعی و علوم شناختی، این مرزها چگونه میبایست بازتعریف شوند؟
این پرسش بسیار جذاب است، البته نویسندگان این کتاب خود بهطور مستقیم به این موضوع نمیپردازند (چون تمرکز آنها بر خود فلسفه کانت است)، اما میتوان با استفاده از چارچوب آنها و دیدگاه کانتی پاسخ داد: کانت در نقد عقل محض استدلال میکند که شناخت ما به شهودهای استعلایی (فضا و زمان) و مقولات عقل (مانند علیت) محدود است. ما فقط پدیدارها را میشناسیم، نه چیزهای فینفسه. این مرزبندی به ما میگوید که عقل انسانی محدودیتهای ذاتی دارد.
سیستمهای هوش مصنوعی مدرن (مانند مدلهای یادگیری عمیق) میتوانند الگوهایی را در دادهها شناسایی کنند که برای انسانها غیرقابل درک است. این موضوع، پرسشهایی درباره «شناخت ماشینی» مطرح میکند: آیا ماشینها میتوانند به چیزهای فینفسه دسترسی پیدا کنند؟ یا آیا آنها نیز به ساختارهای معادل مقولات کانتی محدود هستند؟ از منظر کانت، هوش مصنوعی همچنان در چارچوب قواعد هنجاری (برنامهریزیشده توسط انسان) عمل میکند، بنابراین نمیتواند از مرزهای شناخت انسانی فراتر رود.
پیشرفت در علوم اعصاب نشان میدهد که شناخت ما بهشدت به فرآیندهای مغزی وابسته است. این ممکن است به نظر بیاید که ایده کانت درباره عقل استعلایی را به چالش میکشد. اما کانت استدلال میکرد که عقل ما فعالانه جهان را ساختار میدهد، و علوم شناختی میتوانند این ایده را تأیید کنند، زیرا مغز ما قواعد هنجاری (مانند مقولات) را به تجربه تحمیل میکند.
در عصر هوش مصنوعی، باید پرسید که آیا ماشینها میتوانند خودآیینی یا عقل عملی داشته باشند. کانت احتمالاً استدلال میکرد که ماشینها فاقد آزادی و خودآیینی هستند، زیرا آنها به برنامهریزی انسان وابستهاند. در علوم شناختی، ایده کانت درباره حدود عقل میتواند به ما کمک کند تا درباره محدودیتهای مدلسازی شناخت (مثلاً در شبیهسازیهای مغزی) تأمل کنیم. برای مثال، آیا میتوانیم چیزهای فینفسه (مانند آگاهی) را بشناسیم، یا همچنان به پدیدارها محدودیم؟
نویسندگان در کتاب خود تأکید دارند که هنجارمندی کانت (اینکه عقل قواعد خود را وضع میکند) میتواند به ما کمک کند تا درباره اخلاق در هوش مصنوعی (مانند تصمیمگیریهای خودکار) و مسئولیتهای انسانی فکر کنیم. مرزهای شناخت کانت باید با در نظر گرفتن ابزارهای جدید (مانند هوش مصنوعی) بازتعریف شوند، اما اصول او (مانند هنجارمندی و خودآیینی) همچنان معتبرند. برای مثال، باید قواعد هنجاری جدیدی برای تعامل انسان و ماشین تعریف کنیم، که هم عقل نظری (شناخت علمی) و هم عقل عملی (اخلاق) را در بر بگیرد.
بهباور شما، فلسفه کانت چه نسبتی با فلسفه تحلیلی امروز دارد؟
فلسفه کانت تأثیر عمیقی بر فلسفه تحلیلی امروز داشته است، نویسندگان در کتاب خود بهطور ضمنی به این ارتباط اشاره میکنند، بهویژه از طریق تأکید بر جنبههای منطقی و معرفتشناختی فلسفه او. فلسفه تحلیلی مدرن (بهویژه در معرفتشناسی و اخلاق) بهشدت از کانت تأثیر گرفته است. برای مثال، ایده کانت درباره شرایط امکان تجربه در کارهای فیلسوفانی مانند پیتر استراوسن بازتاب دارد. استراوسن در کتاب «مرزهای معنا» مستقیماً به نقد عقل محض میپردازد و سعی میکند آن را در چارچوب تحلیلی بازسازی کند. در اخلاق، نظریههای وظیفهگرا مستقیماً از کانت الهام گرفتهاند. نظریهپردازان این نظریه خودآیینی کانتی را برای بحثهای مدرن درباره اخلاق و هویت بازتعریف کردهاند.
نویسندگان این کتاب در تحلیل نقد عقل محض بر دقت منطقی استدلالهای کانت (مانند تحلیل مقولات یا استنتاج استعلایی) تأکید دارند، که با روشهای فلسفه تحلیلی همخوانی دارد. آنها همچنین نشان میدهند که ایده هنجارمندی کانت (اینکه عقل قواعد خود را وضع میکند) با بحثهای مدرن درباره عقلانیت مرتبط است. فصل آخر کتاب به مباحث معاصر (مانند اتهامات نژادپرستی) میپردازد، که نشاندهنده تلاش برای پیوند فلسفه کانت با پرسشهای تحلیلی مدرن (مانند عدالت و اخلاق) است.
در معرفتشناسی، ایده کانت درباره ساختارهای استعلایی در بحثهای مدرن درباره شناخت زنده است. برای مثال، فیلسوفان تحلیلی از کانت برای بحث درباره رابطه ذهن و جهان استفاده میکنند. در اخلاق، چارچوب امر مطلق کانت در اخلاق هنجاری تحلیلی (مانند نظریههای وظیفهگرا در مقابل نتیجهگرایی) همچنان تأثیرگذار است. در فلسفه ذهن و زبان، ایده کانت درباره نقش فعال عقل در ساختاردهی به تجربه در فلسفه ذهن (مانند بحثهای شناختی) و فلسفه زبان (مانند کارهای لودویگ ویتگنشتاین) بازتاب دارد.
برخی فیلسوفان تحلیلی معتقدند که متافیزیک استعلایی کانت بیش از حد ایدئالیستی است و با علم مدرن سازگار نیست. با این حال، نویسندگان این کتاب استدلال میکنند که هنجارمندی کانت میتواند این نقدها را پاسخ دهد، زیرا بر نقش عقل در ساختاردهی به تجربه تأکید دارد، نه انکار واقعیت عینی. فلسفه کانت در فلسفه تحلیلی امروز بهعنوان یک منبع الهام برای بحثهای معرفتشناختی، اخلاقی و حتی فلسفه علم باقی مانده است. کتاب «فلسفه کانت» با تأکید بر جنبههای منطقی و هنجاری فلسفه کانت، این ارتباط را تقویت میکند و نشان میدهد که کانت همچنان یک گفتوگوی زنده با فلسفه تحلیلی دارد.
۲۱۶۲۱۶






نظر شما