به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در اوایل دهه چهل خورشیدی چارلی چاپلین نابغه بیهمتای عالم سینمای جهان، سالها بود که از غوغای حیات گریخته و در قلب کوهسار آلپ (در سوئیس) زندگی آرامی را میگذراند. چارلی از نیمه دهه سی خورشیدی پیشنگارش شرححال خود را به تشویق «گراهام گرین» نویسنده معروف انگلیسی آغاز کرده بود. روزنامه کیهان در اواخر تابستان و پاییز ۱۳۴۳ بخشی از این خودزندگینامهنوشت را طی چند شماره منتشر کرد. در ادامه بخش پنجاهودوم آن را به نقل از روزنامه یادشده به تاریخ سیام آبان ۱۳۴۳ (ترجمه حسامالدین امامی) میخوانید:
یک سال طول کشید تا توانستم مایملک خود را از آمریکا بیرون بکشم. آمریکاییان میخواستند حتی از درآمد فیلم «لام لایت» من در اروپا هم تا سال ۱۹۵۵ مالیات بگیرند و با وجودی که از سال ۱۹۵۳ مانع ورود و بازگشت مجدد من به آمریکا شده بودند مدعی بودند که من از ساکنان آن دیارم. و چون نمیتوانستم بدانجا برگشته و از حق خود دفاع کنم در وضع بدی گرفتار شدم. بالاخره چون از غوغاگری خسته شده بودم با پرداخت مبلغی که خیلی کمتر از میزان مورد تقاضای آنها و خیلی بیشتر از مالیات قانونیام بود موافقت کردم و بدین ترتیب آخرین علاقه خویش را از آن دیار با دلشکستگی قطع کردم.
پس از تصفیه حساب خویش در آمریکا تا مدتها بعد تمام کسانی را که با من کار کرده و به نحوی از انحاء در موسسات من نان میخوردند مرتبا حقوق میدادم. ولی پس از تعیین تکلیف قطعی موسساتم در آن دیار بقیه خدمت آنها را بازخرید کرده و از کلفت خانه گرفته تا منشی و سایرین را را پاداشی شایسته دادم به طوری که مجموع آن بالغ بر ۸۰ هزار دلار گردید.
اکنون زمان آن فرا رسیده که همراه با آخرین صفحات این «شرححال» طومار گذشتهها را درهم پیچم. وقتی که بر گذشتهها مینگرم خوشوقتم که زمانه و مقتضیات آن تاکنون بر وفق مرادم بوده است.
نشیب و فرازهای بیشماری را پیموده و از مهربانی و بیمهری مردم نصیبها بردهام.
آری! دنیا بهترین مواهب و کمی هم از بدترین مصائب خویش را به من ارزانی داشته است. من معتقدم که خوشبختی و ذلت همچون ابری پیوسته بر فراز سر آدمی در پرواز است و هر قدم از زندگی با کامرانی و ناکامی قرین است.
با اعتقاد بدین حقیقت است که از برخورد با مصائب هرگز درهم شکسته نمیشوم و در برابر خوشیها و شادکامیها هم خویش را گم نمیکنم...
من نقشهای معین یا فلسفهای معین برای زندگی خود ندارم ولی معتقدم که آدمی باید پیوسته با زندگی در تلاش باشد.
اکنون زندگیام بیش از هر زمان دیگری سرشار از شوق و هیجان است.
از بدنی سالم و اندیشهای زاینده برخوردارم و برای تهیه فیلمهای بیشتری نقشهها دارم ولی منظورم فقط نوشتن و کارگردانی آنها برای پارهای از افراد خانواده خویش است؛ زیرا در آنها ذوق و استعداد هنرپیشگی را به حد وفور میبینم.
هنوز آرزوهای دور و درازی در سر دارم و خیال کنارهگیری از فعالیت را ندارم. هنوز خیلی کارها مانده که خیال دارم انجام دهم. غیر از کامل کردن چند سناریوی ناتمامی که در دست دارم. مایلم اگر توفیقی دست دهد نمایشنامه و نیز اپرایی بنویسم.
شوپنهاور میگوید:
«سعادت کیفیتی منفی است» ولی من با این نظر مخالفم، زیرا از ۲۰ سال پیش بدین طرف معنی سعادت را دریافتهام. این بخت بلند را داشتهام که با همسری عالی ازدواج کنم.
مایل بودم در این باره بیشتر بنویسم ولی عشق کامل و مطلق ازجمله چیزهایی است که قابل وصف نیست!
در این بیست سال عمق روح و جاذبه محبت و زیبایی «اونا» همسرم الهامبخش من بوده است. همچنانکه در پیادهروی دهکده «ویوی» باوقار ساده خویش قدم میزند ملاحظه بدن ظریف و موهای سیاهرنگ او که چند تار نقرهگون در آن پیدا شده هنوز هم قلب مرا به هیجان میآورد.
در پرتوی چنین سعادت بیمنتهایی است که رنجها و درماندگیهای گذشتهام خاکستر شده و وقتی که به روزهای آینده مینگرم در افقهای دوردست آن رنگینکمان امیدواری و شادابی چشم دلم را آرامش و صفایی جاودانه میبخشد.
تذکر مترجم
اکنون چاپلین که «شرححال» خود را به پایان رسانده مترجم تذکر زیرین را ضروری میداند:
شاید عامه مردم ایران و حتی گروه فراوانی از روشنفکران «چارلی» را جز آنچه که همان روزهای اول بر ظاهر پرده سینما جلوه کرده نشناخته باشند.
هرچند کتاب «شرححال چارلی چاپلین» بر مراحل زندگی هنری او دور میزند، معهذا در خلال سطور این کتاب مافوق هر چیز سیمای یک انسان بزرگ میدرخشد؛ انسانی که بحق خویش را با دیگر آدمیان بزرگ از یک «گوهر» دانسته و در غم دیگران بیقراری صمیمانهای نشان داده است. از این رو دریغم آمد که آن را بیش از حد خلاصه کنم و به اصطلاح سر و ته آن را هم آورم.
لذا کوشیدم تا خوانندگان را با آن «جوهر روحی» آشنا سازم که کودکی را از تنگنای گمنامی و بینوایی به فراخنای نامآوری و توانگری رسانده و در ردیف نوابغ مسلم عصر حاضر قرار داده است.
نظریات و عقایدی را که چاپلین در کتاب خویش عرضه میدارد، مبین روح بزرگ و اندیشه تابناک مردی است که تا امروز ما جز «چارلی – هنرپیشه سینما» سابقه ذهنی دیگری از او نداشتیم. در حالی که مافوق همه اینها چاپلین انسان است، انسانی فوقالعاده، انسانی بزرگ و صمیمی.
از همین روست که مترجم در برگرداندن شرححال چارلی چاپلین به زبان فارسی، شخصا مجذوب خصوصیات اخلاقی و اندیشه تابناک نویسنده شده و بیش از آنکه به «نقل داستان» پردازد، توجهش به «شناساندن» چارلی چاپلین بوده است.
دفتر زندگی چاپلین، این دیوانی را که صحایف آن با دردمندی و ناکامی شروع شده و سرانجام به اوج مسرت و شادکامی میرسد، چیزی جز «عشق» شیرازه نکرده است. عشقی بزرگ و پرسودا، عشق به بشریت، عشق به آدمیزاد و غمها و شادیهای او.
میان نویسندگان، شعرا، متفکران، و خردمندان اجتماعی معاصر شاید هیچکس نتوانسته باشد به اندازه چارلی مضراب غمگساری و همدردی را بر تار عواطف و احساسات رقیق قلب بشری آشنا کرده باشد.
راز محبوبیت او را هم باید در همین نکته جستوجو کرد. دردناکترین و غمانگیزترین جراحات روح بشری را با سادهترین حرکات جان دادن و دلهای پراکنده را به هم نزدیک کردن و روح غمگساری را در آدمیان دمیدن، کار یک نابغه است!
و همین عشق جاویدان و پرسوداست که در سراسر زندگی چراغ راه اوست و شکوه و جلال جوامع اشرافی و هوسها و رویاهای شهدآلود زندگی را در شعله خود خاکستر میکند و سرانجام او را چون گوهری بر تارک افتخارات قرن بیستم قرار داده و برای همیشه در ردیف ارواح جاویدان مینشاند.
پایان
۲۵۹






نظر شما