به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز دوشنبه ۴ رمضان ۱۲۸۷ (۷ آذر ۱۲۴۹) نوشت: امروز باید به منزل خِر برویم - سمت کربلا. صبح برخاستم، رخت سرداری الماس و غیره پوشیده سوار اسب شده رفتم زیارت. از راهی که کوچه بسیار تنگی بود، گردوخاک غریبی بود رفتم. داخل صحن شدیم، به زیارت مشرف شدیم. همه آنجا بودند. بعد از زیارت آمدیم در ایوان ایستادیم. آقا سیدصادق، علمای کاظمین را به حضور آورد. شیخالشریعه قاجار و شیخ محمد برادر شیخ عبدالحسین مرحوم هم گاهی معرفی میکردند. خیلی ایستادیم. دور ما را علما و غیره احاطه کردند. مشیرالدوله انعام و خلاع علما و غیره را رسانده بود، به توسط آقا سیدصادق. انعام به فقرا و غیره زیاد داده شد که به دستیاری شیخ محمد حسن یس عرب که از اجله علمای کاظمین است - انصافا مرد وارسته عالمی است - تقسیم شود. ریش شیخ هم سفید است، قد کوتاهی دارد.
خلاصه اسامی علمایی که بودند از این قرار است: شیخ محمدحسن یس عرب، شیخ حسن شوشتری، آقا میرزا اسمعیل پیشنماز، آقا سیداحمد، آقا شیخ محمد ولد آقا شیخ محمدعلی، آقا شیخ صالح پیشنماز، آقا سیدمحمد ولد آقا سیدمحسن، آقای حاجی میرزا باقر، آقا میرزا محمد همدانی آقا شیخ مهدی [ولد] شیخ عبدالغفار، آقا شیخ محمد پسر مرحوم سیدالعلماء، آقا سید ابوالحسن داماد شیخ محمدحسن قزوینی.
خدام کاظمین علیهما السلام: شیخ طالب کلیددار، شیخ عیسی برادر کلیددار، شیخ حسن پسر کلیددار، شیخ جواد رئیس خدام، شیخ سلمان سرکشیک، حاجی محمدهادی چراغچیباشی، شیخ محمد مؤذنباشی شیخ هادی قاپوچیباشی، شیخ محمد برادر دیگر کلیددار. خدام هفتاد نفر.
بعد از آن آمدیم بیرون سوار شدیم، از کوچه درآمده، سوار کالسکه شده راندیم برای آثار اگرگوف که قصر نمرود و خورنق هم میگویند - اما اعراب اگرگوف میگویند. اغلب سوارهها را مرخص کردیم. با صد سواری، ساری اصلان، میرشکار، آئی مائی، امیننظام، تفنگدارها، علیرضاخان، محمدعلیخان، سیاچی، آقا وجیه، ملیجک، میرزا عبدالله - میرزا علیخان الی سر ناهار بود – تیمورمیرزا، یحییخان، شاهزاده میرزا محمدخان، مملی، پسر نصرتالدوله، حبیبالله خان، مظفرالدوله.
خلاصه در صحرا به ناهار افتادیم. قبیله اعراب بنیتمیم در اطراف خیلی بودند. آنجایی که ناهار خوردیم – نزدیکی – دو سه چادر سیاه عرب بود، با دوربین دیدم گربه سفیدوسیاه کوچکی در توی چادر هست. عربی که مرد این چادرها بود آمد، ریش کوسه داشت، اسمش عوسجُه بود، خیک آبی تعارف آورد؛ گربهاش را هم آورد ول کرد، باز رفت چادر.
خلاصه ناهار خوردیم، بعد راندیم برای آثار. راه کالسکه بسیار بد بود. این زمینها را در طغیان شط فرات آب میگیرد، مثل دریا میشود. معلوم بود که این زمین را آب باید بگیرد. گوشماهی کوچک زیاد داشت. زمینها همه سوراخ موش و جای پای شتر و غیره. در وقت باران بسیار بسیار بد راهی است. شغال دسته دسته در این صحرا راه میرود و میدود؛ چیز غریبی است. قافله شتردار از حَلَب میآمد، خیلی مالالتجاره داشت، سیوپنج روز است از حلب درآمده بودند. تیمورمیرزا با اعراب به زبان عربی خوبی حرف میزد.
مرغی اینجا دیده شد، مابین باقراقرا و قِلقویروق، چیز عجیبی است.
خلاصه رسیدیم پای اگرگوف. بنای عجیب و غریبی است، به قدر کوه دوشانتپه است. حالا که خراب شده، آنچه از آثار باقی است، دورش دویستوده قدم بود. همه این آثار را از خشت خام ساختهاند، اما چه خشت خامی که قطرش یک وجب میشود، طول به قدر نظامی و هر چینه که ده خشت بالا رفته است، لای آن حصیر و بوریا گذاشتهاند – برای استحکام – که الحال بیعیب باقی است آن بوریا. ارتفاعش حالا بیستوپنج ذرع باید باشد، مثل کوهی است در صحرا. در اطراف هم آثار خرابه بسیار است، که بالمره منهدم شده است، اما آجرهای بزرگ زمین هست؛ معلوم میشود بنای آجرکاری هم بوده است و در نقشه فرنگیان به همین اسم اگرگوف در این مکان معین کرده، در همه نقشهها نوشتهاند.
خلاصه در سایه این بنا نشسته، نماز کردم، میوه، چای خوردیم. آقا دائی و غیره بودند. زنهای عرب آمدند، تیمورمیزا با آنها حرف زد، پول دادیم، کثیف بودند. زنهای عرب رقص غریبی میکنند؛ یک دختر بزرگ میرود دوش یک زنی میایستد رقاصی میکند. دور هم زنهای زیاد تصنیف میخوانند با آهنگ خوش، آخرش را یااُمّا یااُمّا – یعنی ای مادر – میگویند. [...]
خلاصه از دور دو گنبد پیدا بود – به سمت مابین شمال و مغرب – زنهای عرب گفتند امامزاده هستند، اسم یکی صالحین و دیگری ابراهیمابنعلی. سه ساعت چیزی کم به غروب مانده سوار شدیم رو به منزل، اما بلدی نداریم و اینجا که آمدهایم، سه فرسنگ و نیم از منزل دور شدهایم. از کاظمین تا خِر دو فرسنگ است، اما از اینجا که کنار افتادهایم خیلی راه است و من به خیال خودم که خِر در صحرا واقع است و اردو آنجاست؛ اما خِر در کنار دجله بغداد است. خلاصه قدری رو به صحرا راندیم. گاهی کالسکه مینشستیم، گاهی راه خیلی بد بود – همه سوراخ موش و جای پای مال – سوار اسب میشدیم. حالا رو به جنوب میرویم. چند دراجی پرید از نیزارهای کمی، یکی را آقا حسینقلی زنده گرفت، یکی را هم من زدم. یک گربه کوهی صحرایی وحشی هم از صحرا درآمد، قدری میدوید میایستاد؛ آدم سیاچی زنده گرفت آورد دم کالسکه، بسیار بزرگ بود، باز ولش کردم رفت؛ بیچاره خیلی ترسیده بود. شغال زیاد بود. یک دسته آهو هم دیدیم، اما کمکم وقت تنگ و غروب میشود و هیچ اثری از جعده و اردو نیست، بسیار اسباب وحشت شد. اگر آفتاب غروب میکرد محال بود اردو پیدا شود و تا صبح در صحرا باید بمانیم. ساری اصلان [و] سوارها را فرستادم بدوانند جلو، هریک به طرفی برود اردو را پیدا کنند. میرشکار فضولی میکرد، برخلاف جهت میگفت «بیایید من میدانم اردو کجاست.» و حال آنکه اینجاها را هرگز ندیده و بلد نبود.
خلاصه خودم به کالسکهچی – در جلو تپه بود – گفتم او را بپاید و برود. همه مردم دستپاچه شده بودند. خیلی واهمه کردیم مبادا اردو پیدا نشود. بالاخره غلامی آمد گفت اردو را دیدیم. غروبی اردو از دور دیده شد. راندیم. یک ساعت از شب رفته رسیدیم. شام خورده خوابیدیم.
از راه متعارف که به خِر میروند، از این قرار آبادی و آثار دارد:
سمت راست مکانی است که متصل به شط فرات میشود و آبادی آنها بدین موجب است: ابتدا پشت کورهها، قشلاق اعراب. دهلکیّه است و همه دزدند. رضوانیه تا کاظمین چهار فرسنگ است و شکارگاه است. قلعه جوهرآقا، تازه ساختهاند. دهانبار است، از بناهای جعفر برمکی است که آنجا مینشستند، حالا آبادی قلیلی دارد، آبش از فرات میآورند. آبادی ابوقریب که از راه دور است.
دست چپ: مسجد براسا، مزار شیخ جنید، مقبره زبیده زن هارون، قبر معروف کرخی.
در بغداد [...]خانه و بچهخانه و میخانه زیاد است. اغلب اهل اردو شبها به لباس تبدیل به هرزگی میرفتند. قُفّهچیهای بغداد همه لحافکش هستند. [...] قرمصاقباشی بغداد، صالح چاووش است.
حکیمالممالک چندی است ناخوش است. حکیم طولوزون میگفت: «زبان کوچکش بزرگ شده است، باید ببرم و الا خفه میشود.»
از «مراصدالاطلاع» نقل شد و مولف «معجمالبلدان» و «مراصدالاطلاع» هر دو «یاقت» است. ولی مراصد را مختصر کرده بعد نوشته است. بعضی فواید دارد و تفصیل عقرقوف را اینطور نوشته است: عقرقوف: او عقری است که اضافه شده است به قوف که یک کلمه شده است و گفتهاند که او قریهای است از نواحی دُجیل و چنین نیست، بلکه او قریهای است از نواحی نهر عیسی. میان او و میان بغداد چهار فرسنگ است، و در جانب او تل عظیمی مرتفعی است که دیده میشود از پنج فرسنگی بلکه بیشتر؛ و در وسط او بنایی است از خشت و نی که آن بنا مرتفعتر از آن تل است، و منهدم شده است آن بنا از باران، و آنچه که از آن بنا خراب شده است، در اطراف او مثل یک تل مرتفعی است.
این نقلقول از صاحب «مراصد» شد، اما صحیح آن است که من خود نوشتم. این هم خوب نوشته است و از این معلوم میشود که این بنا بسیار بسیار قدیم است، چراکه ششصد سال متجاوز است که «یاقوت» این بنا را مخروبه نوشته است. کِی آباد بوده است؟ الله اعلم بحقایق الامور!
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۱۷۵-۱۷۲.
۲۵۹






نظر شما