مارلون براندو:  اگر ذره‌ای شجاع بودم خودم را می‌کشتم/ روی زمین شغلی احمقانه‌تر از هنرپیشگی نیست/ تبعیض نژادی به‌شدت مورد نفرت من است

به عقیده من اگر انسان بخواهد سیاستمدار باشد، مثل پرزیدنت کندی یعنی باشرافت باشد، شجاعت ذاتی داشته باشد، به نظر من به خاطر همین‌ها هم بود که او کشته شد.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در اوج التهابات آمریکا بر سر تبعیض نژادی و هم‌زمان با گسترش جنبش حقوق مدنی، مارلون براندوی ۴۰ ساله آشکارا اذعان داشت که تنها مسئله‌ای که به آن ایمان دارد، مبارزه با تبعیض نژادی است؛ موضعی که در آمریکای دهه ۱۹۶۰، برای یک ستاره بزرگ هالیوود کم‌هزینه نبود. همین مخالفت صریح با بی‌عدالتی نژادی، زمینه مصاحبه‌ای شد که یکی از خبرنگاران اروپایی در پاییز ۱۳۴۳ خورشیدی (البته به تقویم ما) با این هنرپیشه ۴۰ ساله انجام داد؛ گفت‌وگویی که بسیار پرسروصدا از آب درآمد، چراکه براندو در آن عقاید و نظریات خود را بی‌پرده بیان کرد: از خلأ روحی و نفرت از پول و شهرت گرفته تا بی‌اعتمادی مطلق به عشق، ازدواج و حتی حرفه بازیگری. آن‌چه در ادامه می‌خوانید، متن این مصاحبه جنجالی است که مجله «سپید و سیاه» در ۲۹ آذر ۱۳۴۳ آن را بازنشر کرد.

آقای براندو، شما هنوز هم مرد مقتدری هستید که لباس‌های چرمی می‌پوشید و از افتضاح باکی ندارید؟

خودم هم نمی‌دانم. من قدم به درون سردابه‌ای گذاشته‌ام که هنوز نتوانسته‌ام از این سردابه راهی به بیرون پیدا کنم. این را باور کنید مبالغه نمی‌کنم که اگر من ذره‌ایی شجاع‌تر و عاقل‌تر بودم، می‌توانستم خودم را بدون ندامت بکشم.

علت این بحران روحی را در چه می‌بینید؟

شاید علتش آن باشد که کمی پا به سن گذاشته‌ام؛ ولی راستش را بخواهید هیچ علت مهمی وجود ندارد. من در خود یک خلأ، یک خلأ مطلق کشف کرده‌ام.

آیا کارتان خیلی بیش از توقع به شما شهرت و موفقیت نداده است؟

چه حرف‌ها! به عقیده من روی زمین هیچ شغلی احمقانه‌تر از هنرپیشگی وجود ندارد.

آیا شما در وطن‌تان، در آمریکا یک مشی سیاسی خاص انتخاب کرده و علیه تبعیضات نژادی قدم‌هایی برداشته‌اید؟

این تنها مسئله‌ای است که من به آن معتقدم. از نظر من حوادثی که در زمینه تبعیض نژادی در جهان و در آمریکا روی می‌دهد بدبختی بزرگی بیش نیست و به‌شدت مورد نفرت من قرار دارد. معذلک من آن‌قدر خوش‌بینم که فکر می‌کنم دنیا می‌تواند بهتر شود و بهتر هم خواهد شد.

مارلون براندو:  اگر ذره‌ای شجاع بودم خودم را می‌کشتم/ روی زمین شغلی احمقانه‌تر از هنرپیشگی نیست/ تبعیض نژادی به‌شدت مورد نفرت من است

در این صورت چرا سیاستمدار نشدید؟

وقتی مصمم شدم به هالیوود بروم تا به یک کاری دست بزنم هنوز مرد جوانی بودم بلاتکلیف، دارای یک مشت تعصبات بی‌جا، خیلی تنبل، با کمی شعور و کمی هم مثل دهاتی‌ها مکار، به هر حال آماده برای هنرپیشه شدن. از آن گذشته در آن دوران پرداختن به سیاست آروزی نهایی من نبود. به این‌گونه چیزها من اعتمادی مختصر دارم. به عقیده من اگر انسان بخواهد سیاستمدار باشد، مثل پرزیدنت کندی یعنی باشرافت باشد، شجاعت ذاتی داشته باشد، به نظر من به خاطر همین‌ها هم بود که او کشته شد.

آیا از مرگ ترس دارید؟

مرگ اگر فوری باشد، ترسی ندارم. در نظرم علی‌السویه است، ولی از مرگ تدریجی می‌ترسم.

این اواخر درباره سلامتی شما شایعات زیادی شنیده می‌شود. آیا موجب نگرانی نیست؟

ناراحتی من مشتی دردهای جزئی هستند اما خوشبختانه یا بدبختانه چندان جای نگرانی نیست. من خودم به‌درستی نمی‌توانم تشخیص بدهم چه جور ناراحتی دارم.

چرا به مقدار زیادی از کارهای سینمایی‌تان دست کشیده‌اید؟

تا محبوبیت خودم و شهرت و عنوان (هنرپیشه پول‌ساز) را همچنان حفظ کنم. اگر من بازی در همه فیلم‌هایی را که طی سال‌های گذشته این کله‌های پوک هالیوود به من پیشنهاد کردند قبول می‌کردم حالا تازه به جایی می‌رسیدم که فقط به درد تبلیغ برای خمیردندان در تلویزیون می‌خوردم.

بر سر پول‌های‌تان چه بلایی درمی‌آورید؟

نظارت بر این پول‌ها به عهده پدرم است. دوست دارم از هرچه که مربوط به رقم و حساب می‌شود خودم را دور نگهدارم. هرگز نمی‌پرسم چقدر موجودی دارم. پول بوی گند می‌دهد، من دوستش ندارم، مخصوصا پول‌های خودم را که به عقیده‌ام آسان به دست آمده‌اند. روی هم رفته از پول متنفر و بیزارم.

آیا نزد شما خبرهای خصوصی مسرت‌بخشی وجود ندارد؟

نه چندان. من عشق و ازدواج را اتفاقاتی می‌دانم برای به وجود آمدن مصائب همین و بس.

ولی مثل این‌که شما یک پسر دارید که ثمره عشق و ازدواج‌تان است؟!

و آن هم یک پسر قشنگ، ولی او نسبت به پدرش رفتار غیردوستانه‌ای دارد. مادرش یعنی (آنا کشفی) علاقه عجیبی دارد که ضمن تربیت او، در وی یک مشت حساسیت علیه من به وجود آورد. این خیلی مایه تاسف است، زیرا حس می‌کنم که پسرک را بی‌نهایت دوست دارم.

(بد نیست بدانید ک اخیرا دادگاه رای داده که فرزند مارلون براندو نزد پدرش باشد)

حالا دیگر از عشق سلب اعتماد کرده‌اید؟

حالا دیگر من نفرت را بر عشق ترجیح می‌دهم زیرا نفرت صمیمی‌تر و خودخواه‌تر است. عشق بزرگ من به یک سگ بود نه به یک زن و آن سگ کوچولویی بود که من در کودکی داشتم. اسمش... اسمش...

آیا چیزی وجود دارد که امروزه بتواند شما را سرگرم کند؟

آری. مارلون براندو، خودم!

چرا؟

برای این‌که مرا به خنده می‌آورد. من از خودم خنده‌ام می‌گیرد.

۲۵۹

کد مطلب 2155864

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 0 =