به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، داریوش اقبالی، در پاییز ۱۳۵۱ نه فقط یک خواننده محبوب، که مسئلهای فرهنگی بود. صدایش از رادیو و تلویزیون پخش نمیشد، اما صفحاتش هنوز فروش میرفت؛ از شهرت فاصله میگرفت، از کاباره میگریخت، و در عین حال، پیوسته در مرکز شایعه و قضاوت قرار داشت. مطبوعات آن سالها، بیش از ترانههایش، به زندگی خصوصی، دوستیها، عشق، و «غم» صدایش میپرداختند.
گفتوگویی که در ادامه میخوانید، در شماره ۲۵ آذر ۱۳۵۱ مجله «زنروز» منتشر شده است؛ گفتوگویی بیواسطه و گاه تند، که در آن داریوش با صراحتی کمسابقه از تنهایی، عشق، ازدواج، شایعه اعتیاد، فاصلهاش از کابارهها، و نسبتش با شهرت سخن میگوید. پاسخهای کوتاه، لحن دفاعی، و تأکید مکررش بر این جمله که «برای دل خودم میخوانم»، تصویری روشن از درونگرایی و بدبینی وجودی او در ۲۳ سالگی به دست میدهد. متن کامل گفتوگو را در پی میخوانید:
داریوش، چرا این همه غمگین میخوانی؟
مگر چیزی جز غم هم وجود دارد؟ صدای من صدای غمگینی است...
درست مثل صدای «داریوش رفیعی». میدانی که بعضیها میگویند تو داریوش رفیعی تازهای هستی، از نظر کیفیت صدا، سوز و شوری که در آوازت هست و فرم زندگیات. انگار تعمدی داری که اندکاندک خودت را بکشی!
نمیدانم زندگی من تا چه اندازهای با زندگی داریوش رفیعی تشابه دارد، اما من فکر میکنم که اولا صدای من یک صدای رفتنی است. من برای دل خودم میخوانم و از خواندن، امید به دست آوردن پول و شهرت ندارم. دیگر اینکه زندگی من زندگی سادهایست و من چون آن داریوش دیگر در «غبار» گم نشدهام و نمیشوم. گذشته از اینها مردم دارند فراموشم میکنند.
فکر میکنم قضیه درست برعکس است. با آنکه تصویرت را و صدایت را مردم از تلویزیون و رادیو نمیبینند و نمیشنوند، هنوز نهتنها فراموشت نکردهاند، بلکه صفحات تو هنوز فروش زیادی دارد. میگویند تو به اصطلاح نالوطیگری به خرج دادهای. دوستت کیوان را رها کردهای. گروه «شش و هشت» را از هم پاشیدهای. با همه دعوا کردهای.
تهمت دیگری ندارید که به من ببندید؟
پس بگذار باز هم بگویم...
نه، همینقدر بس است. اول اینکه من دوستی خودم را با کیوان به هم نزدم، بلکه به دلایلی گوشه گرفتم. شش و هشت را هم من به هم نزدم. فقط زیر بار زور نخواستم بروم. من همچنانکه گفتم برای دل خودم میخوانم و به اینکه چقدر از من صفحه پخش شود یا برای من تبلیغات شود توجهی ندارم. خوشبختانه اگر عدهای مرا مورد غضب قرار دادند، عدهای دیگر مرا تشویق کردند و در این میان بزرگترین مشوق من مطبوعات بودند.

چطر شد که تو و کیوان آن همه با هم دوست شدید؟
شاید برای اینکه همسن بودیم. وقتی من از گروه «شش و هشت» بیرون آمدم، «مقصدی» هم بیرون آمد. کیوان از او خیلی حرفشنوی داشت و شاید او هم به دنبال پرویز مقصدی از گروه خارج شد. اصولا کیوان جوان بسیار احساساتی و سادهایست...
در مورد ازدواجش چه فکر میکنی؟
هرکس خودش بهتر میتواند تصمیم بگیرد، اما به نظر من کیوان کار درستی نکرد. او و «نادیا» نمیتوانند یک جفت مناسب باشند.
شما خبر داری که شایع است چند شب پیش کار نادیا و کیوان به کتککاری و کلانتری کشیده؟
نه، خبر ندارم. یک شب آنها را در کاباره دیدم. قرار بود با هم در یک کاباره برنامه اجرا کنیم، اما من پشیمان شدم.
من نمیخواهم نان این کار را بخورم. مقداری مستغلات دارم که با اجاره آنها زندگی من میگذرد. بیشتر از این هم نمیخواهم. تازه وقتی که در کاباره برنامه اجرا میکردم، هر شب آنقدر میهمان داشتم که اغلب مقداری هم به کاباره بدهکار میشدم.
چرا آواز خواندن در کاباره را قبول نکردی؟
گفتم که، برای دلم میخوانم. من نمیخواهم نان این کار را بخورم. مقداری مستغلات دارم که با اجاره آنها زندگی من میگذرد. بیشتر از این هم نمیخواهم. تازه وقتی که در کاباره برنامه اجرا میکردم، هر شب آنقدر میهمان داشتم که اغلب مقداری هم به کاباره بدهکار میشدم.
پس آدمی که مستغلات دارد، باید وضعش خوب باشد، اتومبیل چطور؟
چرا این چیزها را میپرسید. خب من دو تا اتومبیل دارم. یک فیات که از بس خلاف کردهام پلیس توقیفش کرده، و یک «ب – ام – و» که الان سوارش میشوم.
راست است که میخواهی مثل کیوان با یکی از هنرپیشهها ازدواج کنی؟
خیر، تکذیب میکنم.
راست است که مدتی عاشق رامش بودی و یا او عاشق بود و تو را دائم در اتومبیل او میدیدند؟
خیر، تکذیب میکنم.

چرا اینجوری جواب میدهی؟
چون گویا به نظر مردم دل من یک بازار مکاره است که عشق مثل جنس ارزان به سویش سرازیر میشود. والله من زندگی شلوغی ندارم. من دیوانه نیستم که بخواهم با یک زن رقاصه یا هنرپیشه ازدواج کنم.
مگر هرکس با زن رقاصه و هنرپیشه ازدواج میکند دیوانه است؟
نخیر، اما من این کار را نمیکنم.
تو چهجور زنی را برای ازدواج میپسندی؟
من خیال ازدواج ندارم.
هیچکدام از این عشقهای مطبوعاتی که برای من درست میکنند راست نیست. من رامش را دوست دارم به خاطر صدای خوبش. اصلا از جمع هنرمندان فراری هستم.
اما اگر روزی به دام عشق افتادی و ازدواج کردی؟
من عاشق زنی میشوم که اولا عاشق من باشد نه عاشق صدایم. دوم اینکه هنرمند نباشد. سوم اینکه حرف مرا بفهمد. هیچکدام از این عشقهای مطبوعاتی که برای من درست میکنند راست نیست. من رامش را دوست دارم به خاطر صدای خوبش. اصلا از جمع هنرمندان فراری هستم. فکر نمیکنم در این ماههای اخیر کسی مرا در جمع هنرمندان دیده باشد.
چرا این همه گوشهگیری میکنی. نکند عاشقی؟
همینطور است، من دختر دلخواهم را پیدا کردهام.
اسمش چیست؟
البته که نمیگویم.
چند سال دارد؟
فکر میکنم همسن خودم است.
خودت چند سال داری؟
بیستوسه سال.
پس شاید او بزرگتر از تو هم باشد. خیلی دوستش داری؟
بیشتر از همه دنیا.
فکر نمیکنم هرگز بتوانم با او ازدواج کنم. اصلا به ازدواج اعتقادی ندارم. ازدواج قاتل عشق است. کسانی که ازدواج کردهاند پشیماناند.
پس چرا با او ازدواج نمیکنی؟
چون میان ما دیواریست. فکر نمیکنم هرگز بتوانم با او ازدواج کنم. اصلا به ازدواج اعتقادی ندارم. ازدواج قاتل عشق است. کسانی که ازدواج کردهاند پشیماناند.
نکند تحت تاثیر دوران کودکی خودت هستی؟
شاید.
پس خیال نداری دستهگلی مثل کیوان به آب بدهی؟
خیال همه راحت باشد که چنین قصدی ندارم.
معتاد نیستم. نه به تریاک و نه به هروئین
میگویند تو در هروئین و تریاک غرق شدهای. از آغوشی به آغوش دیگر میروی و روز به روز پژمردهتر و ناتوانتر میشوی.
فکر نمیکنید که مرا با دون ژوان اشتباه گرفته باشید؟ من مشروب میخورم، خیلی هم زیاد، چون دوست دارم. اما معتاد نیستم. نه به تریاک و نه به هروئین. کسانی که مرا خوب میشناسند میدانند که راست میگویم. اصلا زندگی خصوصی من به چه درد میخورد؟ من دوست دارم در سال که ۳۶۵ روز است تمام این روزها را مال خودم باشم. این هنرینویسهای بعضی مجلات هستند که مرا به تنگ آوردهاند و شایعه پشت سر شایعه برای من درست میکنند.
از زندگی کودکی و نوجوانی خود چه خاطراتی داری؟
فکر میکنم همه غم. شاید برای همین است که این همه درونگرا شدهام. من در سنین کم با مسائلی آشنا شدم که میبایست سالها بعد با آنها آشنا میشدم. من همیشه یک آدم ذهنی بودم. تمام زندگی من تنهایی بود. همیشه سعی کردم روی پای خودم بایستم. من در زندگی کودکیام هیچکس را محکوم نمیکنم. به پدرم همیشه احترام گذاشتم و هرگز هم از او توقعی نداشتم.
خواهر و برادر داری؟
چهار تا خواهر و برادر دارم.
آیا آدم مغرور و بلندپروازی هستی؟
غرور به معنای تفرعن نه، آدم بلندپروازی هم نیستم. فقط وقتی چیزی را به دست میآورم میخواهم نگهش بدارم. من از فقدان چیزی که دوستش دارم میترسم. شاید به همین جهت است که رسیدن به معشوقه را نمیخواهم و میخواهم همیشه عاشق باشم.
اول بار در کلاس دوم دبیرستان در سنندج بودم که عاشق دختر همسایه شدم
داریوش، در عمر ۲۳ سالهات چند بار عاشق شدهای؟
فکر میکنم اول بار در کلاس دوم دبیرستان در سنندج بودم که عاشق دختر همسایه شدم. او یک سال از من بزرگتر بود. وقتی برف میبارید من میرفتم روی بام که او را تماشا کنم. کتاب توی دستم بود که بخوانم اما چشمم به پنجره اتاق او بود. گاهی به بهانههای مختلف میرفتم از او کتاب و قلم میگرفتم. این عشق کودکانه بود و مثل باران بهاری...
دومین عشق؟
دو سال قبل عاشق شدم و حتی قصد ازدواج هم داشتم، اما نشد.
چرا؟
چون طرف مربوطه ازدواج کرد.
پس خیانت کرد!
نه، ازدواج کرد. شاید به فرمان پدرش، شاید هم ازدواج کرد چون دیگر دوستم نداشت.
اصلا من نمیدانم چی هستم. فقط دوست دارم تنها در اتومبیل بنشینم و برانم. توی ماشین برای خودم دنیایی دارم. فکر میکنم در دنیا چیزی نیست که بشود به آن دل بست
تو به زندگی چگونه فکر میکنی؟
پوچی، فقط همین. به قول گوگوش «گاهی گریه، گاهی خنده، آخه این چه کاریه» در زندگی دو جور پوچی وجود دارد: پوچی جلا داده و رنگ و روغن زده، و پوچی پوچ!
داری فیلسوفانه حرف میزنی. خب حالا چه تفریحاتی را دوست داری؟
هیچ چیز. اصلا نمیدانم از چه چیز خوشم میآید. دوست دارم چیزی باشم غیر از آدمیزاد. اصلا من نمیدانم چی هستم. فقط دوست دارم تنها در اتومبیل بنشینم و برانم. توی ماشین برای خودم دنیایی دارم. فکر میکنم در دنیا چیزی نیست که بشود به آن دل بست.
اما کسی که دوستش داری؟
او را صددرصد دوست دارم.
الان چه میکنی؟
آواز میخوانم. آواز متن فیلم میخوانم. در فیلم «دشنه» آواز خواندهام که بهزودی روی اکران میآید. تاکنون در شش یا هفت فیلم آواز خواندهام.
به طور کلی تاکنون چند ترانه خواندهای؟
۲۰ تا شاید ۲۵ تا، درست به یاد ندارم.
از کدام ترانه بیشتر خوشت میآید؟
از ترانه «زندونی» و ترانهای که در فیلم دشنه خواندهام.
داریوش، اگر سال دیگر هم با تو گفتوگو داشته باشم مطمئنی که گرفتار عشق تازهای نخواهی بود؟
امیدوارم.
راستی این عشق بزرگ تو، به تو توصیه نمیکند که این همه شبزندهداری نکنی و این همه مشروب نخوری؟
نه، او حال و وضع مرا درک میکند.
فقط بنویس که داریوش معتاد نیست. داریوش عاشق هیچ خواننده و هنرپیشهای نیست. داریوش برای دل خودش میخواند و دوست دارد که مردم اگر دوستش دارند خیلی صمیمانه دوستش بدارند
چرا دوست نداری در کابارهها برای مردمی که دوستت دارند بخوانی؟
هرکس مرا دوست دارد به صفحات من گوش میدهد.
داریوش، همه میگویند که تو در آینده خیلی نزدیک ازدواجی شبیه به ازدواج کیوان خواهی کرد.
پس در انتظار باشند که این انتظار تا قیامت طول خواهد کشید. فقط بنویس که داریوش معتاد نیست. داریوش عاشق هیچ خواننده و هنرپیشهای نیست. داریوش برای دل خودش میخواند و دوست دارد که مردم اگر دوستش دارند خیلی صمیمانه دوستش بدارند و بنویس که داریوش میگوید اگر میان سی میلیون جمعیت، ده هزار نفر مرا دوست داشته باشند من آدم خوشبختی میشوم. فقط همین.
پینوشت
۱- گروه موسیقی که در نیمه دوم دهه ۴۰، توسط پرویز مقصدی تشکیل شد. هدف از تاسیس این گروه پرورش و معرفی استعدادهای جوان موسیقی پاپ ایران بود. افراد این گروه عبارت بودند از اونیک، ماسیس، داریوش، ناصر، کیوان، افشین، نلی، ویلسون و دینامیک. این گروه طی یکی دو سال در برنامههای بسیاری شرکت کرد و ترانههای ماندگاری ازجمله «تنگه غروبه»، «یاد اون روزای خوب»... را اجرا کرد و محبوبیت آنان تا جایی پیش رفت که مجله جوانان از آنان « فتورمان» تهیه نمود. داریوش ، کیوان و افشین محبوب جوانان شدند و تصاویر بسیاری از آنان در نشریات آن زمان چاپ شد - خبرآنلاین
۲۵۹






نظر شما