به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا - مائده مرویان حسینی: هشت سال دفاع مقدس، تابلویی پرجزئیات است که هرچه زمان میگذرد، زوایای تازهتری از آن نمایان میشود. با وجود گذشت سالها از پایان جنگ و انتشار آثار متعدد درباره آن، هنوز بخشهایی از این تجربه تاریخی، ناگفته و کمتر روایت شده باقی مانده است. یکی از این زوایای کمتر پرداختهشده، سرگذشت اسرای ایرانی در اردوگاههای بعثی است؛ اسیرانی که در دل سختترین شرایط، با واقعیتهایی پیچیده و تلخ روبهرو بودند. در میان خاطرات آزادگان، موضوع خبرچینهایی که در اردوگاهها علیه دیگر اسرا با نیروهای بعثی همکاری میکردند، ازجمله مباحثی است که کمتر به صورت مستقل و جدی مورد توجه قرار گرفته است؛ افرادی که با انتقال اخبار درون اردوگاه، گاه زمینهساز فشارها و آزارهای شدید بر دیگر اسرا میشدند.
فضلالله صابری به همراه رضا اعظمیان با نگاهی تازه به خاطرات آزادگان، به سراغ این زاویه پنهان از اسارت رفتهاند. کتاب «آبَشت» که به همت انتشارات روایت فتح منتشر شده است، به بررسی انگیزهها، شیوهها و پیامدهای خبرچینی در اردوگاههای بعثی میپردازد. در این گفتوگو، فضلالله صابری، یکی از مؤلفان کتاب «آبَشت»، از چرایی پرداختن به این موضوع و جزئیات شکلگیری این اثر سخن میگوید.
چه شد که تصمیم گرفتید در این اثر به موضوع جاسوسی برخی اسرا در اردوگاههای بعثی بپردازید؟
موضوع جاسوسی برخی از اسرا در اردوگاههای بعثی، سوژهای بود که به همراه رضا اعظمیان انتخاب کردیم و پیشنهاد نگارش آن را به انتشارات روایت فتح دادیم. آنها نیز با این پیشنهاد موافقت کردند و حمایت از چاپ کتاب را پذیرفتند. سالها در منطقه جنگی حضور داشتم. اگر مستحضر باشید، کتاب «فرکانس ۱۱۶۰» را نیز تالیف کردهام که بعدها فیلم سینمایی «آبادان ۱۱۶۰» براساس آن ساخته شد. در زمانی که آزادگان به کشور بازمیگشتند، به عنوان نماینده صدا و سیمای خوزستان در ستاد آزادگان مشغول بودم. هنگام گفتوگو با آزادگان، برخی خاطرات آنان، ازجمله نوع و شیوههای شکنجه، به صورت تکراری مطرح میشد. به همین دلیل در میان خاطرات آنها به دنبال زاویهای تازه و کمتر شنیده شده بودم و از آنها میپرسیدم: «از حماقتهای دشمن چه استفادههایی میکردید؟»
این پرسش از جایی میآمد که در دعای صحیفه سجادیه خوانده بودم امام سجاد (ع) میفرمایند: «خدا را حمد و سپاس میکنم که دشمنهای ما را از نادانان قرار داده است». میخواستم بدانم اسرا در اردوگاهها چگونه از از حماقتهای دشمن بهره میبردند. حاصل این جستوجو نیز کتابی با رویکرد طنز بود. پس از آن نیز کتابی طنز با محوریت جانبازان و رزمندگان تالیف کردم.
در میان خاطرات آزادگان، گاهی به جاسوسان اردوگاههای بعثی اشاره و نام برخی از آنها مطرح میشد. پس از گذشت چند سال، یکی از اسرایی را که در اردوگاههای بعثی با دشمن همکاری میکرد، شناسایی کردیم. او از آزادگانی بود که کارت قرمز گرفته بود و در حاشیههای شهر اصفهان کار میکرد. با جلب رضایت او، خواستیم خاطراتش را برای ما بازگو کند؛ اینکه چرا به جاسوسی برای بعثیها روی آورده بود، با چه انگیزهای این کار را انجام میداد و از چه روشهایی استفاده میکرد. آغاز کار ما از همین فرد شکل گرفت. البته بعدها متوجه شدیم که او همچنان اصلاح نشده و در جریان یک سرقت مسلحانه در مشهد دستگیر شده و بنا بر شنیدهها، پس از آن اعدام شده است.

پس از این تجربه، به این نتیجه رسیدم که باید ساختاری تازه برای روایت این خاطرات ایجاد کنم. با توجه به پررنگتر شدن فضای مجازی، تصمیم گرفتم این روایتها را در قالب یک گروه تلگرامی فرضی ساماندهی کنم تا از دل خاطرات آزادگان، به نامها و روایتهای تازهای از جاسوسان اردوگاهها دست یابیم.
در ادامه، با مطالعه خاطرات منتشرشده در کتابهای دیگر، گاهی به نامهایی برمیخوردیم که به عنوان خبرچین یا جاسوس در اردوگاهها از آنها یاد شده بود. تلاش میکردیم این افراد را از طریق دوستان، آشنایان و هماستانیهایی که دوران اسارت را تجربه کرده بودند، شناسایی کنیم. از آنها میپرسیدیم که در اردوگاهشان چه کسانی به جاسوسی مشغول بودند.
از این مسیر، یا به خودِ آن افراد خبرچین میرسیدیم یا به کسانی که از فعالیتهای آنها اطلاع داشتند. در برخی موارد، خود افراد را برای گفتوگو و بیان خاطراتشان راضی میکردیم و در مواردی دیگر، دوستان و مطلعان آنها روایتها را نقل میکردند. درنهایت، همه این روایتها را در قالب همان گروه مجازی که تشکیل داده بودیم، گردآوری کردیم.
از سوی دیگر، به دلیل آنکه اعضای گروهک منافقین به صورت خاص و سازمانیافته به فعالیتهای جاسوسی میپرداختند، روایتهای مربوط به آنها را نیز به طور جداگانه در این مجموعه گنجاندیم؛ چراکه این افراد علاوه بر جاسوسی، دارای ساختار و تشکیلات مشخصی بودند.
همینطور که پیش رفتیم به نقش اتاق فکر اسرا رسیدیم؛ تشکیلاتی که در هر اردوگاه وجود داشت. اسرا در این اتاق فکر، ابتدا جاسوسان را شناسایی میکردند و سپس درباره شیوه برخورد با آنها به مشورت میپرداختند. در مواردی تلاش میشد آنها جذب شوند، برای مثال اگر سیگار یا غذای بیشتری نیاز داشتند، از سهم خود به آنان میدادند و با توجه بیشتر به آنان زمینه بازگشتشان را فراهم میکردند.
با این روش، عدهای از جاسوسان جذب میشدند، اما عدهای همچنان همکاری نمیکردند و با ادامه خبرچینی، موجب آزار و شکنجه سایر اسرا میشدند. در این شرایط، اتاق فکر تصمیم میگرفت موضوع را به گروه عملیات ارجاع دهد تا فرد خاطی تنبیه شود. برای نمونه، در یکی از اردوگاهها که اسرای عملیات خیبر در آن حضور داشتند حدود ده جاسوس حضور داشتند که با خبرچینیهای خود برای بعثیها، باعث آزار و دیگر اسرای شده بودند. گروه عملیاتی اسرا، آنها را متلاشی کرد و تنبیه سختی در نظر گرفت تا این برخورد، عبرتی برای دیگر جاسوسان باشد..
چرا برای ارائه و روایت این خاطرات، کتاب را در قالب یک گروه تلگرامی طراحی کردید؟
این گروه تلگرام فرضی و غیرواقعی بود؛ یعنی اگر آدرس آن را جستو جو کنید، یافت نمیشود. این قالب را از این جهت انتخاب کردیم که در یک گروه تلگرامی فرضی، عدهای از اسرا حضور دارند و خاطراتی درباره جاسوسان اردوگاه بیان میکنند. هر جاسوس خاطرات خود را بیان میکند و نفر بعدی که در گروه است، این خاطرات را تکمیلتر کرده و آن واقعه را از دید خود شرح میدهد. برای نمونه «میگوید این فردی را که در اردوگاه علیه اسرای دیگر جاسوسی میکرده را میشناسد. او رابط بعثی داشت، ما او را چگونه شناسایی کردیم، سعی کردیم جذبش کنیم اما قبول نکرد و درنتیجه تنبیه شد.» پس از آن نیز آزادگان دیگری که در گروه حضور داشتند، خاطرات و شرح وقایع را تکمیل میکردند.
درحقیقیت خودمان را محدود نکردیم؛ چراکه بسیاری از جاسوسها حاضر به مصاحبه نبودند، اما تعدادی که توبه کرده بودند، خاطراتشان را بازگو کردند. برخی از آنها نیز در استانهای دیگر بودند که امکان سفر برای ما وجود نداشت و به همین دلیل با آنها تلفنی گفتوگو کردیم در کل، این تجربه خوبی بود که میتوانست طرحی نو و موضوعی تازه را ارائه دهد و یکی از زوایای کمتر مطرح شده دفاع مقدس را نشان دهد.
برای کار کردن روی این موضوع با مانعی مواجه نشدید؟ یعنی این خاطرات محدودیت انتشار نداشتند؟
از آنجایی که سالها در جنگ هشتساله مسئول رادیو بودم و پس از آن در سمنان و اصفهان نیز فعالیت داشتم، به حساسیتها و محدودیتهای مرتبط با انتشار کامل آشنا بودم و میدانستم چه مواردی قابل بیان هستند و چه مواردی نیستند. به همین دلیل برای محافظت از هویت جاسوسان، آنها را با اسم مستعار یا مخفف اسم و فامیلشان معرفی میکردیم. به عنوان مثال، نخستین فردی که با او مصاحبه کردیم با مخفف «س.م» ذکر شد. این روش با قالب کتاب، که به شکل گروه تلگرامی طراحی شده بود، همخوانی داشت؛ زیرا در چنین پلتفرمهایی معمولاً تنها حرف اول اسم و فامیل نمایش داده میشود.
افرادی که کارهای خلاف اخلاق انجام داده یا با دشمن همکاری کرده بودند نیز با مخفف نامشان آورده شدند، اما کسانی که اعمال بسیار خبیث داشتند یا توسط اسرا کشته یا اعدام شده بودند، نام کامل آنها ذکر شد.
کتاب همچنین از نظر ویراستاری فنی اصلاحاتی داشت که شامل تصحیح دستور زبان و حذف موارد تکراری یا غیرضروری بود. پیشنهادهای ویراستاران در پیشبُرد موضوع مفید بود و ما با آنها موافقت کردیم. الحمدلله کار نهایی آماده و قابل استفاده شد.
با وجود انتشار کتابهای فراوان درباره آزادگان، کمتر اثری دیده میشود که به زاویههای تازه و ایدههای نو در روایت اسارت بپردازد. چرا نگاههای متفاوت و خلاقانه در این حوزه کمتر مورد توجه قرار گرفتهاند؟
من جنگ را با پوست و گوشت احساس کردم. پنجاهوپنج روز پیش از شروع جنگ تا سال ۱۳۷۰ در منطقه جنگی بودم. سالها در رادیو مشغول به کار بودم و افراد و سوژههای زیادی را شناسایی میکردم.
زمانی که جزو ستاد آزادگان بودم، یکبار رفتم تا از نزدیک ببینم فرایند حضور مردم از فرودگاه تا محل برگزاری نمازجمعه اهواز چگونه است. آنجا سوار اتوبوس شدم و یکی دو کلمه با بعضی از آزادگان صحبت کردم. متوجه شدم که این آزادگان ابعاد پنهان زیادی دارند و موضوعات طنز فراوانی هم در زندگی آنها هست. سه کتاب طنزی که پیش از این به آن اشاره کردم و درباره رزمندگان، جانبازان و آزادگان تألیف کردهام، زوایای پنهان اسرا در اردوگاههای بعثی را روایت میکند.
در این میان، مسعود دهنمکی نیز مجموعهای هشتادجلدی با عنوان «فرهنگنامهی اسارت و آزادگان» تألیف کرده است که در آن با آزادگان مصاحبه شده و مطالب تدوین شده است. اگر کسی آن کتابها را مطالعه کند، میتواند به بسیاری از قضایای پنهان اسرا پی ببرد.
یک نکتهای هم مقام معظم رهبری دارند که میفرمایند: دفاع مقدس مثل یک تابلو است. تابلو که میدانید ظریفکاری و ریزهکاری زیاد دارد. میگویند هرچه به آن نزدیکتر میشوید، این ظرافتها را بیشتر میبینید. مثلاً هیچکس تا حالا روی اتاق فکرهای اسرا کار نکرده است. اتاق فکر را کسی کار نکرده و شناسایی نکرده است؛ اینکه چه کسانی بودند، بچههای پرجرأت، پای کار، باسواد. یا مثلاً گردنگیرها. در نظامها و ارتشهای جهان اینطور است که اگر یک نفر خلافی بکند، همه را تنبیه میکنند و اگر یک نفر کار درستی بکند، همان را تشویق میکنند. مثلاً اگر از بچههای آزاده بهانهای میگرفتند و میخواستند یکی را تنبیه کنند، کل آسایشگاه را تنبیه میکردند. بعضیها گردن میگرفتند؛ یعنی میدیدند اگر مقصر اصلی خودش را معرفی کند، نمیتواند زیر شکنجه دوام بیاورد، ممکن است خیلی چیزها را لو بدهد یا زیر شکنجه از دست برود و شهید شود، برای همین یکی دیگر گردن میگرفت و میگفت این کار را من کردم، بعد او را میبردند و میزدند.
یعنی شما هرچه در این سوژهها جلوتر بروید، به موارد بیشتری میرسید. مثلاً ما الان روی یک موضوع کار کردهایم و آن را به روایت فتح دادهایم. درباره یک پرستار است؛ پسری ۲۲ یا ۲۳ ساله از یکی از شهرهای اطراف اصفهان، که کارهای پرستاریاش عجیب بوده؛ کارهایی که پدر و مادر و خواهر و برادر آن فرد هم برایش انجام نمیدادند.
درنهایت من حدود ۳۳ سال در صداوسیما، در رادیو، فعالیت داشتم؛ مسئول رادیو بودم؛ در جبهه، در اهواز، در سمنان و در اصفهان. همیشه دنبال سوژهها و موضوعات خاص و ناب بودهام و از موارد تکراری خودداری میکنم. برای همین سعی میکنم کارها جذاب باشد.
کتاب «آبَشت» حاصل همکاری و تالیف شما و رضا اعظمیان است. تقسیم کار میان شما و ایشان چگونه بوده است؟
در کتاب «آبَشت» رضا اعظمیان نقش بسیار موثری داشت. او پیگیری انجام مصاحبهها را برعهده داشت و پس از آن، پیادهسازی و تدوین اولیه آنها را انجام میداد. در آن مقطع، در حوزه هنری همکار و هماتاق بودیم و معمولاً کارها را با هم پیش میبردیم.
تدوین اولیه برعهده او بود و سپس من ساختار متن را تعریف کرده و بازنویسی نهایی را انجام میدادم. انتخاب زاویه دید روایت، تعیین اول شخص یا سوم شخص بودن متن و انجام اصطلاحات محتوایی نیز با همکاری یکدیگر انجام میشد. علاوه بر «آبَشت» چندین کتاب دیگر با هم کار کردهایم و خوشبختانه رابطه و همکاری حرفهای و صمیمانهای میان ما برقرار است.
شما در این کتاب با چند تن از خبرچینهای اردوگاههای بعثی مصاحبه کردهاید. میزان تمایل آنها به بیان خاطراتشان چگونه بود؟
برای انجام مصاحبهها گفتوگوهای زیادی انجام دادیم تا افراد راضی به همکاری شوند. به آنها اطمینان دادیم که نام کاملشان در کتاب ذکر نخواهد شد و از مخفف نام استفاده میکنیم. همچنین تاکید کردیم که بیان خاطراتشان هیچ مشکلی برای شغل یا وضعیت معیشی آنها ایجاد نخواهد کرد.
در این میان، برخی افراد که در اردوگاهها نقش مدیریتی یا فکری داشتند و برخورد مثبتتری از خود نشان داده بودند، بدون مشکل در مصاحبهها شرکت میکردند و همکاری مناسبی داشتند. اما افرادی که نقش جاسوسی یا خبرچینی داشتند، بهسختی حاضر به مصاحبه میشدند و طبیعی بود که در بیان برخی مسائل نیز ملاحظاتی داشته باشند.
به همین دلیل، گفتههای این افراد را از طریق دیگر اسیران همان اردوگاهها راستیآزمایی میکردیم تا مشخص شود آیا روایتها کامل یا دقیق است یا خیر. در مواردی که فردی حاضر به مصاحبه نمیشد، به سراغ همبندان او در همان اردوگاه میرفتیم و روایت رفتار و عملکردش را از زبان آنها میشنیدیم؛ اما در کتاب مطالب به نام همان فرد ثبت میشد.
ناچار بودیم از این روشها استفاده کنیم تا اطلاعات کتاب کامل و قابل اعتماد باشد. این شیوه، تا حدی به یک فرآیند تحقیقی و تطبیقی شباهت داشت؛ به این معنا که روایتهای مختلف بررسی و با یکدیگر تطبیق داده میشد تا تناقضها برطرف و به تصویری نزدیکتر به واقعیت دست پیدا کنیم.
خبرچینهایی که در اردوگاهها با بعثیها علیه اسرا همکاری میکردند، چه انگیزهها و دلایلی برای این کار داشتند؟
برخی از اسرا توان تحمل شرایط اردوگاه را نداشتند. بعثیها با وعدههای مختلف تلاش میکردند آنان را به همکاری وادار کنند؛ برای نمونه وعده برخورداری از امتیازات بیشتر در اردوگاه، آزادی یا انتقال به هر کشوری که علاقه دارند. برخی دیگر با افزایش سهمیه غذا یا سیگار تطمیع میشدند.
عدهای نیز از ترس شکنجههای شدید بعثیها ناچار به همکاری میشدند. این شکنجهها بسیار خشن و غیرانسانی بود. در مواردی نیز از اشتراکات قومی و نژادی سوءاستفاده میکردند و با تحریک آنان میگفتند چرا با دیگر اسرا همکاری میکنید در حالی که همنژاد ما هستید.
برخی از اسرا توان تحمل فشارها و آزارهای بعثیها را نداشتند. اسرا واقعاً رنج فراوانی را تحمل کردند. در برخی موارد، پیکر تعدادی از آنان پس از مدتی بازگردانده شد. به نظر من سالها میتوان از رزمندهها، جبههها و جانبازان سوژههای مهم استخراج کرد.
برخی از این افراد بعد از بازگشت به ایران، کارت قرمز دریافت میکردند. کارت قرمز دقیقاً چه مفهومی داشت و پس از بازگشت این افراد، چه برخوردی با آنها صورت میگرفت؟
برخی از آنها در همان کشورها ماندند و پناهنده شدند و در عمل آواره شدند. تعدادی از این افراد متوجه شدند وعدههایی که به آنها داده شده بود عملی نشده است. با توجه به حضور نهادهایی مانند کمیته بینالمللی صلیب سرخ، برخی کشورها آنها را پذیرفتند، اما بسیاری از این افراد درنهایت دچار فقر، بدبختی و مشکلات جدی شدند. به نوعی میتوان گفت پیامدهای خیانتها و رفتارهایی که مرتکب شده بودند، گریبانگیر خودشان شد. حتی در مواردی، برخی از همین افراد در اردوگاهها در آزار و شکنجه اسیران ایرانی نقش داشتند و آثار اعمالشان بعدها در زندگیشان نمایان شد.
اما آن دسته که تصمیم گرفتند به ایران بازگردند، اطلاعات آنها در محل قرنطینه بررسی میشد. تعدادی از آنها بازداشت و مورد بازجویی قرار میگرفتند. کسانی که مرتکب قتل یا جنایت سنگین نشده بودند، پس از بررسی آزاد میشدند، اما برای آنها کارت قرمز صادر میشد.
کارت قرمز به این معنا بود که فرد از امتیازات آزادگان محروم میشد؛ یعنی امکان استفاده از خدمات، اشتغال رسمی و برخی حقوق اجتماعی را نداشت. این کارت مشابه شماره اسارت و آزادی بود که کمیته صلیب سرخ صادر میکرد، با این تفاوت که نشاندهنده محرومیت از مزایا بود. برخی از این افراد برای مدتهای طولانی، گاهی ده تا بیست سال، مشمول این محدودیتها بودند. در بعضی موارد، با گذشت زمان و رضایت شاکیان، مورد عفو قرار گرفتند و کارت قرمز آنها لغو شد.
این وضعیت شبیه محرومیتهای ورزشی بود؛ مانند زمانی که بازیکنی به دلیل خطای سنگین برای مدتی از بازی محروم میشود. برخی از این افراد سالها محروم بودند و بعدها بخشیده شدند، اما برخی دیگر هرگز اصلاح نشدند و در نهایت خودشان را نابود کردند و به مشکلات جدی کشیده شدند.
درباره افرادی که پناهنده شدند، طبق شنیدههای ما از سایر آزادگان، بسیاری از آنها زندگی بسیار سختی داشتند؛ بعضی بیخانمان شدند، برخی در فقر شدید زندگی کردند و حتی درباره تعدادی خبرهایی از فوت آنها شنیده میشد. بهطور کلی، اثر اعمالشان دیر یا زود به خودشان بازگشت. ظلمی که به دیگران روا داشتند، درنهایت دامان خودشان را گرفت.
برای نمونه، یکی از اسرا که اهل مشهد بود، در عملیات کربلای چهار به اسارت درآمد. پس از اسارت، به دلیل گزارشهایی که از طریق خبرچینها به نیروهای بعثی رسیده بود، شناسایی شد. او را از آسایشگاه خارج کردند و تحت شکنجههای شدید قرار دادند و درنهایت به شهادت رسید. پیکر او پس از سالها بازگردانده شد.
۲۵۹





نظر شما