منم آوارهای ساکن به شهر سنبل و بلبل
نمی دانم که اسمش چیست
ولی میدانم اینجا، جایگاه جانفزای دلکش آوارگان
جنگ تحمیلی است
در این شهری که ما هستیم، مردم رختهاشان را
به روی سیمهای برق میسازند آویزان
برای آن که «برق» شهر ما چندی ددر رفته ست!
برای آن که همچون «آب»
او را حوصله زین شهر سر رفته ست!
در اینجا هر کسی روزی دو ساعت تشنه باید باشد اجباراً
در اینجا ما دو ساعت روز و شبها آب مان وصل است
و در حمام مان با گربه شوری (!) خویش را
پاکیزه میسازیم
درون شهر ما بیماری اصلاً نیست
برای آن که بیماران تمامی ریشه کن گشتند!
و من با قلب لبریز از پر از انبوه مالامال!
ز کار شهر دار خوب گلدانی نمایم حال
برای آن که او مشغول گلکاریست
و گاهی هم به کار اخذ خودیاریست
مگر آن طفلکی دارای چندین دست میباشد
که جوی پر لجن را هم بروبد، هان؟!
به فکر شهر داغان گشته خویشم
که تا حالا ستاد باز سازی
صد هزاران دفعه آن را کرده است آباد
و بعدش برده آن را باد!
و من با خویش میگویم که صد رحمت
به اینجا، این دیار سنبل و بلبل
و میگویم به مسؤولان: شماهایی که دائم فکر ماهایید،
در این گرمای تابستان، خدا ناکرده نچایید!
یک آواره ایلامی. هفته نامه گل آقا. شماره 85. مرداد1371
6060
نظر شما