لبنانیها سرانجام دروازه تیم ملی فوتبال ایران را گشودهاند. سرانجام ما را شکست دادهاند. یک گل پس از این همه سال. یک پیروزی پس از سپری شدن دههای به دهه دیگر. احتمالا حق دارند جشن شادی برپا کنند. مگر پارسال که کره جنوبی را روی همین چمنها شکست دادند به پایکوبی نپرداختند؟ مگر هر پیروزی در این سرزمین تب زده نعمتی حیرتانگیز نیست؟ با این وصف کارلوس کیروش در کنفرانس مطبوعاتی خوش بینانه حرف زده. تلاش کرده لبخندش را حفظ کند. تبسمش را. به آینده اشاره کرده. به بازی بعد برابر کره جنوبی. به بازیهای بعد. به این که مبارزه تمام نشده. ولی خوشبینی او برای جماعت ایرانی که از نقاط مختلف کشور راهی بیروت شدهاند طعمی ندارد. بی مزه است. گس. برای پسربچه و دختربچههایی که با پدر و مادرهایشان از ایران به لبنان آمدهاند. به این جا. از میان سربازان اسلحه بدست در ژاکتهای ضد گلوله. از میان نفربرها. همین جا. روی این سکوها. برای زنان و مردانی که پرچم سه رنگ را 90 دقیقه بالا بردهاند. بی خستگی. بی وقفه. ولی حالا با دست خالی راهی هتلها میشوند. راهی اتاقهایی کوچک با امکانات خیلی کم. همه اینها یعنی فوتبال تحت آماج حمله سایر ورزشها باقی خواهد ماند. برابر موج فزاینده کشتی و وزنهبرداری و دومیدانی که تازیانهها را بالا بردهاند. که شلاق را محکمتر از همیشه پایین میآورند تا این بدن زخمی را زخمیتر کنند. تا مرهمش را دسترسی ناپذیرتر.
بیروت. درون این مینیبوس فرسوده و خاک گرفته نشستهایم و با خستگی آمیخته به دلتنگی حرف میزنیم. درد دل میکنیم. دلشوره هایمان را بیرون میریزیم. فراوان. فراوان. فراوان. میدانیم فوتبال نتوانسته مرهمی بر دغدغه افزایش قیمت دلار بگذارد. میدانیم دلار سه هزار تومانی ساعت به ساعت – حتی طی 45 دقیقه اول تا دوم – نزدیک شده و نزدیکتر. میدانیم این فوتبال لعنتی نتوانسته طی 90 دقیقه هم دل ما را خوش کند. این جا نه. در این بیروت خاک زده نه. امشب نه.
وقتی تیم وارد شد اعداد را شماره کردیم. سن و سالها را. علی کریمی 33 ساله (که هنوز باید یک تنه جان می کند)، جواد نکونام 32 ساله (هنوز از آماج حملههای حضور در استقلال رهایی نیافته) و مسعود شجاعی 30 ساله (هنوز از مصدومیت پای جراحی شده رهایی پیدا نکرده) در خط میانی. سه هافبک با 95 سال سن در مصاف لبنانیهای خوش قد و بالا که هنر دریبلهای جادوگر را نداشتند. که مثل جواد در لالیگا برابر لیونل مسی و کریستیانو رونالدو بازی نکرده بودند. که مثل مسعود در اسپانیا چشمها را به سوی خود برنگردانده بودند. ولی توانسته بودند خط میانی ما را تحت تاثیر قرار دهند. توانسته بودند در نبردهای تن به تن پیروز شوند. به قلب دفاع بزنند. به پاشنه آشیل همه چند بازی اخیر تیم ملی. تا دروازه رحمتی را باز کنند. رحمتی مردد در بیرون آمدن و نیامدن. با ضربه سری از درون محوطه جریمه. از درون محوطه شش قدم. مثل برخی از گلهایی که او در بازیهای اخیرش در استقلال دریافت کرده. مثل خیلی از صحنههای ناامید کننده این تیم ملی برابر حریفانش... هافبک شماره 7 آنها که نامش را نمیدانم همه بازیکنانمان را، همه ستارههایمان را، همه میلیونرهایمان را شکست داده. روی چمن ورزشگاه سیتی اسپورت بیروت پایکوبی کرده. برابر ما. برابر آن پسر و دختربچهها. برابر آن پدر و مادرهایی که از نقاط مختلف ایران راهی بیروت شده بودند. عباس حسین مرد اول میدان شده. سنگربان زردپوش لبنانیها. سه چهار ضربه مهلک را از روی خط دفع کرده. همان کسی که کیروش زبان به تحسینش گشوده. که نتیجه بازی را به سود او قلمداد کرده. در مصاحبه مطبوعاتی گفته عباس یک- ایران صفر.
بیروت. درون این مینیبوس فرسوده و خاک گرفته نشستهایم و با خستگی آمیخته به دلتنگی حرف میزنیم. درد دل میکنیم. دلشورههایمان را بیرون میریزیم. خبرنگارهای راهی شده از تهران به بیروت. میخکوب نشسته روی این صندلیهای کوچک و تنگ مینیبوس. خسته. بی حوصله. خبرنگار لبنانی خطاب به مربی تیم ملیشان برابر همه آنها در مصاحبه مطبوعاتی نهیب زده. گفته "خفه شو". گفته "دهانت را ببند". آنها با شکیبایی خشمشان را پنهان کردهاند. دلشورههایشان را. دریافتهاند دیگر نام کیروش برای فوتبال ایران کارساز نیست. دریافتهاند ترکیب اصلی کیروش برابر لبنان طی کمتر از 30 دقیقه بر باد رفته. در آغاز نیمه دوم بدل به تیمی دیگر شده. با تعویضهای استیصال گونه. با جابه جا شدن های جواب ندادنی. بی ثمر. محمد قاضی جای کریم انصاری فرد را گرفته و احسان حاجصفی جای پژمان نوری را. کمی بعد محمد غلامی جای محمدرضا خلعتبری را. تیمی دیگر. حرکاتی دیگر. تیمی بدون توانایی در گشودن دروازه. در کسب نتیجه. دریافته بودند آن ترکیب به جایی نمیرسید که نرسید. نه نرسید... مینی بوس فرسوده و خاک گرفته جلو می رود. جلو می رود و همه با چهرههای در هم گرفته زیر لب زمزمه میکنیم "فوتبال حرفهای نشده. پولکی شده. بی تدبیر. بی عشق". چند نفری از بازی با کره جنوبی حرف می زنند. از آینده. باز هم آینده...
منبع: روزنامه تماشا
نظر شما