۰ نفر
۲۵ آبان ۱۳۹۱ - ۰۷:۴۵

انتشار مقاله جرج فریدمن، به معنی تایید اظهارات و ادعاهای او نیست. خبرآنلاین صرفا برای اینکه تحلیلگران و اندیشمندان داخلی از طرز فکر و دیدگاه های مخالف رایج در جهان نیز آگاه باشند این مقاله را ترجمه کرده است.

جرج فریدمن*

رئیس جمهور باراک اوبا، بار دیگر انتخابات را برده است. اما اضافه بر آنچه که هفته گذشته گفتم، او انتخابات را در حالی برده است که تقریبا نیمی از مردم علیه او رأی دادند. پیروزی او در الکترال کالج اما (هیأت های انتخاباتی) مقتدرانه بود- و این، پیروزی او را معنی دار کرد- اما رای عمومی تعیین می کند که او چگونه عمل کند و چگونه با افزوده شدن یک محدودیت دیگر به سایر محدودیت ها، عمل خواهد کرد. سوال این است که آیا این باعث تضعیف او می شود یا برای او فرصتی پدید خواهد آورد.پاسخ قطعی به این سوال براساس سیاست های او به دست نمی آید بلکه با توجه به شرایط استراتژیکی به دست می آید که به نظر من برخی فضاهای تنفسی خیلی مورد نیاز را به ایالات متحده آمریکا اعطا می کند.
ساختار سیستم بین المللی
در این لحظه، سیستم بین المللی روی سه ستون استوار شده است: ایالات متحده آمریکا، اروپا و چین. اروپا، اگر متحد بود، از لحاظ اقتصادی، جمعیت و قدرت بالقوه نظامی درست به اندازه آمریکا بود.
چین تقریبا از نظر اقتصادی یک سوم آمریکا واروپاست اما اندازه چین، نمی توانست به میزانی که موتور رشد جهان بودن این کشور آن را مهم جلوه داده برایش کار کرد داشته باشد.
مسئله بنیادینی که جهان با آن روبروست این است که دو ستون از این سه ستون در حال مواجه شدن با بحران موجودیت هستند، حال آنکه وضعیت سومی، یعنی آمریکا، صرفا در قیاس با آن دوی دیگر خوب است. اروپا در رکود به سر می برد و در حالیکه با یک بحران بانکی و بدهی سراسری روبرو است، می کوشد منافع ملی کشورهای گوناگونی را که قرار بوده اروپای متحد را پدید آورند به یکدیگر نزدیک کند.
چین که برای حفظ اقتصاد خود وابسته به صادرات است با این حقیقت مواجه شده که بسیاری از محصولاتش در بازارهای بین المللی به دلیل بالارفتن هزینه های کار و زمین دیگر ارزان قیمت و رقابتی نیستند. نتیجه، افزایش یافتن تنش ها در داخل حزب حاکم کمونیست بر سر این موضوع است که کشور به کدام سو حرکت کند.

ایالات متحده دارای یک اقتصاد نسبتا رو به رشد است. اگر لفاظی ها را کنار بگذاریم، آمریکا  با مشکلات سیاسی که موجودیت آن را به خطر بیندازد مواجه نیست. جائیکه بقای اتحادیه اروپا به شدت زیر سوال است و توانایی چین برای بازگرداندن میزان رشد خود در هاله ای از ابهام قرار دارد، ایالات متحده آمریکا با یک بحران سیاسی مانند آنچه که آن دوکشور دیگر با آن مواجهند، روبرو نیست.
بدون شک صخره اقتصادی پیش پای این دو است، اما با توجه به فرهنگ سیاسی آمریکا، همه بحران ها، به معنی پایان دنیا تلقی می شود. حال آنکه یافتن یک راه حل برای مشکلات سیاسی مهم آمریکا بسیار راحت تر است تا تصور اینکه اروپا و چین چگونه می توانند چالش های خود را رفع کنند.
ما [منظور سایت استراتفور است]به صورت مبسوط نوشته ایم که چرا فکر می کنیم بحران های اروپایی و چینی غیرقابل حل هستند و لذا من آنها را در اینجا تکرار نمی کنم. چیزی که من می گویم این نیست که اروپا یا چین در یک سیاهچاله ناپدید خواهند شد، اما این را می گویم که هریک رفتار خود را به طور اساسی تغییر خواهند داد.
اروپا یک نهاد متحد نخواهد شد بلکه به دورانی باز می گردد که هر ملتی منافع خود را پیگیری می کرد و البته این قاره همچنان ثروتمند باقی خواهد ماند. چین کماکان به عنوان یک قدرت اقتصادی بزرگ راه خود را ادامه می دهد، اما دوران او به عنوان موتور اصلی رشد جهان به پایان خواهد رسید و بحران های بنیادینی را پدید می آورد. بار دیگر تکرار می کنم، این قدرت ها از روی نقشه محو نخواهند شد، اما به شدت رفتارها و توقعات خود را تغییر خواهند داد.
از آنجا که قدرت نسبی است، این موضوع، ایالات متحده را بدون رقیب قابل توجهی در عرصه جهانی باقی خواهد گذاشت، نه بخاطر اینکه آمریکا موفقیت ویژه ای دارد بلکه از آن رو که دیگران وضعیتی مشابه و یا بدتر از آن دارند. ایالات متحده در مقطع کنونی باید یک تصمیم بگیرد و آن اینکه آیا آمریکا بعنوان یک قدرت پیشرو تلاشی برای حفظ نظم سیاسی ایی که در 20 سال گذشته وجود داشته خواهد کرد یا  اجازه می دهد این وضعیت به تاریخ بپیوندد؟ شاید سوال بهتر این باشد که بپرسیم آیا اساسا آمریکا قدرت حفظ اروپای متحد و یک چین با میزان رشد بالا را دارد یا خیر؟ و اگر دارد آیا از نقطه نظر آمریکایی ها این الگوی فعلی جهان، اساسا ارزش حفظ کردن را دارد یا نه؟
ایالات متحده آمریکا هیچ کاری برای ایجاد ثبات چه در اروپا و چه در چین انجام نداده است. البته با درنظر گرفتن منابع آمریکا، معلوم هم نیست که می توانست کاری بکند. نیازمندی های مالی اروپا فراتر از توانایی های سیاسی آن است تا بتواند به روشی یکپارچه عمل کند. اروپا به رهبری آمریکا نیازی ندارد و ایالات متحده نیز نیازی نمی بیند که بار اروپا را به دوش بکشد. تنها راه حل برای بحران اروپا این است که یک طرف سوم، نیازهای اقتصادی بدهکاران را ضمانت کند و از سوی دیگر منافع طلبکاران را حفظ کند. حتی با در نظر گرفتن تاثیرات احتمالی آن بر روی آمریکا، پذیرفتن این شرایط اروپا نه ممکن است و نه مطلوب.
درباره چین هم همین وضعیت صدق می کند. چین اقتصاد خود را خواسته یا ناخواسته به شکلی غیرمنطقی بهم تابیده است تا از بیکاری جلوگیری کند. حزب کمونیست چین نگران بی ثباتی است که بدون شک بیکاری را در پی خواهد داشت. بی منطقی اقتصاد چین، ترکیبی از کسب و کارهای ناکارآمدی است که به لطف وام هایی که ممکن است بازپس داده نشود ادامه یافته و صادراتی است که سود زیادی در آن به دست نمی آید و این نه یک پدیده اقتصادی بلکه یک پدیده سیاسی است. ایالات متحده آمریکا حتی اگر می توانست نیز تمایلی به حمایت از این بی تعادلی نداشت. پکن نیز حاضر به برداشت پول از اوراق قرضه دولت آمریکا نخواهد بود چرا که هیچ جای دیگری برای گذاشتن آنها ندارد – اروپا غیرقابل اعتماد تر می شود و نمی تواند در چین سرمایه گذاری کند. این حاق مشکل چین است.  اقتصادچین نمی تواند بیش از این پول جذب کند و این یک شرایط بسیار زیان آور است.
وقتی ما عمق معماری سیستم بین المللی را ملاحظه می کنیم، بسیار واضح است که ایالات متحده آمریکا قادر به انجام هیچ کاری برای حفظ آن نیست. استراتژی اجازه دادن به طبیعت که برنامه خود را پیش ببرد، به هیچ وجه گزینه انتخابی نیست، بلکه کاملا تحمیل شده است. آنچه از این روند سر بر می آورد روی پای خود رشد خواهد کرد. اروپا به نظمی بازخواهد گشت که پیش از جنگ جهانی دوم وجود داشت: یعنی بازگشت به دولت ملت های مقتدری که منافع خود را دنبال می کردند و با یکدیگر همکاری و رقابت داشتند. چین یک کشور محدود باقی خواهد ماند که سعی می کند نهادهای خود را در دورانی نوین حفظ کند.

نفوذ منطقه ای ایران
شرایط مشابهی برای ایران ظهور کرده است. از سال 2003 به این سو وقتی آمریکا توازن قدرت بین ایران و عراق را از بین برد، ایران به یک قدرت منطقه ای رو به رشد تبدیل شد. با خروج آمریکا از عراق، ایران بانفوذترین قدرت خارجی حاضر در عراق شد. اما این تفوق دیری نپایید و اکنون ایران خود در بحران به سر می برد. این عقب گرد ایران، در سوریه اتفاق افتاد. به محض اینکه رژیم بشار اسد، رئیس جمهور سوریه، مورد حمله قرار گرفت، ایرانی ها تلاش خود را به کار گرفتند تا منابع و اعتبار خود را برای حفظ او هزینه کنند. این تلاش ها به شکست انجامید چرا که در دست داشتن بخش زیادی از قدرت توسط اسد به معنی این نیست که دولت در اختیار اوست بلکه به این معنی است که او ارباب جنگ است. اسد دیگر حکومت نمی کند بلکه از نیروهایش برای شکست دادن دیگر نیروها استفاده می کند. سوریه، با یک دولت ضعیف و در بعضی اوقات نامرئی و مسلح که با دسته های مختلفی می جنگد روند شبیه لبنان شدن را آغازکرده است. از منظر آمریکا، موفقیت ایران در سوریه می توانست یک منطقه نفوذ از ایران تا مدیترانه تعبیر شود. ناکامی ایران [در بازگرداندن ثبات به سوریه]که بدون تردید با کمک آمریکا و سایر یاری دهندگان نامرئی مخالفان اسد به دست آمد، به این تهدید پایان داد. اگر این منطقه نفوذ ایران محقق می شد، فشار به مرزهای شمالی عربستان سعودی منتقل می شد. در این صورت ایالات متحده آمریکا که منفعت اصلی اش ادامه جریان نفت از خلیج فارس در چارچوب سیستم اقتصاد جهانی بود، مجبور می شد برای حمایت از سعودی ها مداخله کند، چیزی که آمریکایی ها خواستار انجام آن نبودند و در اینصورت مجبور می شدند ایران را به عنوان قدرت مسلط منطقه ای بپذیرند.
ایالات متحده آمریکا ممکن است مجبور شده باشد برای مذاکره، تن به یک عقب گرد شدید در سیاست خارجی خود مانند آنچه با چین در دهه 1970 انجام داد شده باشد. با این همه من شک دارم که تلاش هایی برای نزدیکی به ایران شده باشد. از طرف دیگر اما، ایران در تشخیص اینکه به چه میزان در برابر اقدامات خرابکارانه آسیب پذیر است دچار اشتباه شد. سقوط موقعیتش در سوریه، باعث شد تا درهای فشار به این کشور در عراق هم بازشود. به همه این ها تحریم های مالی ایران را هم اضافه کنید که سرانجام تاثیرات خود را گذاشت، اقتصاد را به پرتگاه برد و ما یک عقب گرد تاریخی را از تابستان در این کشور مشاهده کردیم، به این شکل که ایران از یک قدرت منطقه ای دارای یک برنامه هسته ای به یک کشور کم نفوذ ، بامشکلات اقتصادی داخلی دارای یک برنامه هسته ای تبدیل شد.

روسیه و انرژی
روسیه البته یک قدرت سرپا است اما مانند سایرین از بیماری های پنهان رنج می برد. در گرجستان، روسیه انتخاب نخست وزیری را دید که کاملا به رئیس جمهور میخائیل ساکاشویلی تحمیل شد، کسی که روس ها او را به عنوان یک دشمن می شناسند. نفوذ روسیه خصوصا از طریق سرویس جاسوسی اش کم نیست. اما روسیه یک مشکل عمیق دارد. قدرت ملی آن تنها بر یک پایه مهم استوار شده است: صادرات انرژی. از لحاظ مالی و از لحاظ نفوذ سیاسی در همسایگان، این صادرات برای روسیه بسیار بارارزش بوده است. در واقع منفعت روسیه در گرجستان درست به همان اندازه ای که به دولت ها مربوط می شود به لوله های نفت نیز مربوط است؛ گرجستان راه آذربایجان برای صادرت انرژی به اروپا است.
اما مشخص نیست که قدرت انرژی روسیه تا چه زمانی دوام خواهد داشت. این قدرت برپایه نبود منابع انرژی مهم در سایر اروپاست. اما فناوری های جدید این احتمال را پدید آورده است که اروپا سرانجام منابع انرژی پیدا کند که از وابستگی آن به روسیه یا خطوط لوله های یک کشور سوم پایان دهد. اگر این اتفاق بیفتد، موقعیت های سیاسی و مالی روسیه به شدت تنزل پیدا خواهد کرد. روسیه در برابر یک چیز که دست او را ضعیف تر می کند، دست پایین را دارد: فناوری های نوین.
از سوی دیگر در اغلب این سناریوها موقعیت انرژی آمریکا بهبود پیدا خواهد کرد و قابل پیشبینی است که بتواند عمده نیازهای انرژی خود را ظرف چند سال از منابع نیم کره غربی تامین کند. کم شدن وابستگی به منابع انرژی نیم کره شرقی، نیاز آمریکا به مداخله در آنجا را کاهش می دهد خصوصا نیاز به اینکه آمریکا خود را درگیر و نگران خلیج فارس کند را کاهش خواهد داد. و این می تواند یک تغییر کامل نگرش در چگونگی کار کردن سیستم جهانی به حساب آید.
من تک تک این موضوعات را با جزئیات مربوط به آن در هفته های آتی بررسی خواهم کرد اما ایالات متحده آمریکا – نه لزوما از طریق حرکتی از جانب خودش – در واقع با جهانی با دو ویژگی مواجه خواهد شد: همه قدرت های در حال نزاع، مشکلاتی بیشتر و حادتر از آمریکا دارند و در حال ایجاد تغییر در فناوری انرژی هستند که به شدت به نفع ایالات متحده آمریکا خواهد بود- و از زمان انقلاب صنعتی تا کنون انرژی بهانه اصلی ژئو پولتیک بوده است. جهانی با تهدید های رو به کاهش و وابستگی های رو به افزایش فضای تنفسی خوبی به آمریکا می دهد. این به معنی پایان خطر تروریسم اسلامی نیست- و من تردید دارم که این خطر از بین برود- بلکه این خطری پایدار باقی خواهد ماند که قادر است به خیلی ها صدمه بزند اما قادر به تحمیل خطری بنیادی برای آمریکا نخواهد بود.
این یک فضای تنفسی است که بسیار مهم است. آمریکا نیاز به تجدید قوا است. آمریکا باید " جنگ با ترور" را پیش رو داشته باشد و امنیت داخلی خود را باز نگری کند. آمریکا باید استراتژی خود برای تعامل با جهان از موقعیت منحصر بفرد خود را تغییر دهد و توانایی های نظامی و اقتصادی خود را با تعریف جدیدی از منافعش دسته بندی نماید و باید اقتصاد خودش را بهبود ببخشد.
منطق آنچه آمریکا باید انجام دهد، کاملا روشن است – دخالت های نادر و حساب شده در جائیکه پای منافع ملی درمیان است، با کمترین استفاده از نیروی نظامی ممکن. اینکه چگونه این منطق نمایان و تعریف می شود، بستگی به محیط دارد. تفکر منصفانه در خلال سالهای بین یازده سپتامبر تا امروز ممکن نبود، حتی اگر می دیدیم که پایه های سیستم بین المللی، قدرت و اتحاد خود را افزایش می دهند نیز این امکان وجود نداشت. اما این آنچیزی نیست که در حال اتفاق افتادن است. آنچه درحال رخدادن است تنزل عمومی قدرت این پایه ها است که بزرگتر از رکود ایالات متحده آمریکا است. و این ایجاد کننده فضای مناسب است. این وضعیت، گزینه های سیاست خارجه اوباما را شکل خواهد داد.

جرج فریدمن بنیانگذار موسسه اطلاعاتی و امنیتی استراتفور آمریکا است
استراتفور 13 نوامبر

ترجمه: محمدرضا نوروزپور

noroozpour@khabaroline.ir

4949

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 257922

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 2 =