به گزارش خبرآنلاین، این روزها نگار عابدی در حال مطالعه رمان «آنا کارنینا» اثر تولستوی است. او می گوید که به خاطر کاری که به کارگردانی هما روستاست و نمایشنامه اش را محمد چرمشیر بر اساس همین رمان نوشته، در حال مطالعه این کتاب است. او در گفتگویی کوتاه با جدیدترین شماره چلچراغ گفته که علاقه زیادی به شعر دارد و گاه گاهی شعری برای دوستی می نویسد. رمان «زن در ریگ روان» نوشته کوبو آبه، اثری بوده که تا مدت ها ذهن او را درگیر خودش کرده بود و بسیار با آن ارتباط برقرار کرده. در کل به آثاری که شخصیت اصلی آن زن است بیشتر ارتباط برقرار می کند. کتاب های «صد سال تنهایی، عقاید یک دلقک و جنگل واژگون» از دیگر آثار تاثیرگذار برای اوست. پیشنهاد او «هزار خورشید تابان» نوشته خالد حسینی است.
بنابر این گزارش، رمان آناکارنینا یکی از شاهکارهای تولستوی است که در سال 2000 به عنوان برترین اثر ادبی قرن شناخته شد. در ژانویه 1827 در ایستگاه راه آهن زن جوانی خود را به زیر چرخ های قطار انداخت. بعدها معلوم شد عشقی ناکام علت این خودکشی بوده است. تولستوی که شاهد جسد غرق در خون زن زیبا بود کوشید تا زندگی آن تیره روز را که قربانی شهوت و لذت جسمانی شده بود پیش چشم آورد. مدتها در این باره با اضطراب اندیشید و در ذهن خود داستانی را آماده کرد که منجر به خلق رمان آنا کارنینا گشت.
بخشی از آناکارنینا: «ساعت ها می گذشت و آنا در ایستگاه نیجه به مسافرین نگاه می کرد تا شاید فرونسکی را ببیند ولی او تا ساعت شش نیامد، اگرخیال داشت چنانچه که تلگراف کرده بود ساعت هفت به مسکو برسد لازم بود تا حالا به ایستگاه رسیده باشد. آنا نمی دانست چکار کند. در این موقع دو مرد از کنار او گذشتند، یکی به دیگری می گفت: همه ما بدبخت خلق شده ایم. دومی پاسخ داد: خداوند به ما عقل داده است تا هر نوع بدبختی را که می خواهیم انتخاب کنیم و آن نوع بدبختی را که نمی خواهیم رد کنیم. سخنان این دو مرد بر آنا تاثیر گذاشتند وفکرش را درگیر کردند...» این رمان را نشر نیلوفر منتشر کرده است.
رمان «زن در ریگ روان» را هم نشر نیلوفر منتشر و بارها تجدید چاپ کرده است؛ داستان کلی رمان ماجرای گیر افتادن مردی حشرهشناس است در گودال بزرگی از شن به همراه زنی که در آن گودال ساکن است. مرد که در ابتدا میخواست یک شب در آنجا بماند به دلایلی در این گودال میماند و در واقع حبس میشود و امکان خروج از آن گودال را پیدا نمیکند...
همچنین «هزار خورشید تابان» که ناشران متعددی آن را در کشور منتشر کرده اند، داستانی شبیه به نخستین رمان خالد حسینی «بادبادک باز» دارد...مریم دختر نامشروع یک بازرگان افغانی است که تا 15 سالگی به همراه مادر، جدا از پدرش از زندگی میکند، مرگ مادر باعث میشود که پدرش وادار شود مدتی کوتاه او را در جمع خانواده «واقعی» خود بپذیرد، ولی در نهایت پدر مجبور میشود که برای حفظ آبرو، دختر را به ازدواج یک مرد مسن و خشن اهل کابل دربیاورد. لیلا اما، دختری کاملا متفاوت است، او دختر باهوش یک روشنفکر افغانی است. دست سرنوشت باعث میشود که این دو زن با هم همخانه شوند، روابط خصمانه ابتدایی آنها، مبدل به رابطهای دوستانه میشود که در انتها بیشتر شبیه رابطه یک مادر و دختر میشود.
رمان با این جملات آغاز میشود:
«مریم پنجساله بود که برای اولین بار واژه حرامی به گوشش خورد. این اتفاق یک روز پنجشنبه افتاد. باید پنجشنبه بوده باشد، چون مریم به یاد میآورد که در آن روز ناآرام و بیقرار بود و تنها روزهای پنجشنبه این حالت به او دست میداد. پنجشنبهها روزی بود که جلیل برای دیدار او به کلبه میآمد. مریم از صندلی بالا رفته و مشغول پایین آوردن فنجانهای چایخوری چینی مادرش بود که تا رسیدن آن لحظه موعود وقت بگذراند ...»
بخشی از رمان: ««شبها لیلا در تخت خود دراز میکشید و برقهای ناگهانی سفیدرنگی که از پنجرهاش معلوم میشد را نگاه میکرد. به صدای رگبار مسلسلها گوش می داد و تعداد موشکهایی را میشمرد که زوزهکشان از روی خانهشان گذشته با موج خود گچهای سقف اتاق را روی سرش میپاشیدند. بعضی شبها نور آتش موشکها به قدری زیاد بود که می توانستی با آن کتاب بخوانی و خواب هرگز نمیآمد و اگر هم میآمد رؤیاهای لیلا سراسر آتش و اعضای بدن جدا شده و ناله زخمیها بود.
صبح هم آرامش نداشت. صدای اذان که بلند میشد ، مجاهدین اسلحههایشان را کنار گذاشته، به سمت قبله ایستاده و نماز میخواندند. بعد دوباره جانمازها تا میشد و تفنگها پر شده و از کوهها به کابل آتش میشد و کابل هم به کوهها آتش میکرد. لیلا و بقیه شهر ، درست مانند سانتیاگو که شاهد تکهتکه شدن ماهی بزرگش توسط کوسهها بودند ، فقط باید تماشاچی میبودند.»
6060
نظر شما