بروز هر نوع پدیدهای در عرصه عمومی فرهنگ، اعم از دینی و غیر دینی، ریشه در خاستگاهی کهن دارد که بسا در تلفیق با مسائلی دیگر و نیز خلاقیتهای تازه، رنگ و لعابی جدید به خود گرفته و ظاهر شده است.
بنده حقیر، همیشه فکر می کردم تصوف با آن قدرت و عظمت در تاریخ کشور ما، که شرق و غرب کشور ما را درنوردیده بود، ناگهان به کجا رفت؟ چه شد که چند شیخ و مجتهد عرب از حله و نجف و کرَک و جزین و در واقع از جنوب لبنان به ایران آمدند و تصوف را که اساس دولت صفوی بر آن بود، در ایران از بین بردند؟ این همه کتاب و نوشته و شعر و ادب صوفیانه چطور سر در خاک فرو برد و دیگر دم بر نیاورد و تنها اندک فرقه ای در این گوشه و آن گوشه مانند گنابادی ها یا ذهبی ها باقی ماند؟
به تدریج و بر اساس همانچه در سطور اول نوشتم، فکر کردم نکند آن تصوف در قالب دیگری در میان ما بروز کرده و ما از آن بیخبر ماندهایم؟
امروز که انتشار کتاب تازه چاپی را با عنوان «عاشق دلباخته امام زمان (ع) ملاآقا جان زنجانی» دیدم (همان که شیخ جناب آقای سید حسن ابطحی با آن عوالم مخصوص است) با آن عکس بسیار زبیا روی جلد و تصاویر برخی از عرفای ـ نه صوفیان ـ روزگار اخیر مانند شیخ جعفر آقا مجتهدی و دولابی و حتی سلسله سند ملاآقاجان از میان عرفای پیش از وی، بیشتر به فکر فرو رفتم. دقت کردم، دیدم که در سالهای اخیر چه اندازه در باره کرامات مرحوم آقای بهاءالدینی و مرحوم آیت الله آقای بهجت گفتند و نوشتند. گاه تکذیب شد و اغلب به سکوت گذشت. نمیدانیم خود آن افراد در این باره چه نظری داشته اند. در این زمینه، یکی از روحانیون دایم البکاء تهران فراوان سخن گفته و میگوید، چنان که حضرت آیت الله خزعلی هم در برخی از موارد، داستانهای لطیفی گفتهاند.
آیا این موارد، که شمار آنها بسیار زیاد و رو به فزونی است و افراد جدیدی هم به آنها اضافه می شود و از دو دهه قبل با انتشار مطالبی در باره همین ملاآقاجان و مرحوم نخودکی و حداد و نیز مرحوم رجبعلی خیاط و ... شروع شد، نمیتواند سوال اول ما را پاسخ بدهد؟ صد البته پاکی آنان ربطی به این سبک و سیاق داستان گویی در باره ایشان ندارد.
پاسخ فرضی این است که نکند ما تصوف را در صورتی دیگر زنده کردهایم و آن را با برخی دیگر از ایدههای خود تلفیق کرده سروسامانی نو به آن بخشیدهایم و اکنون به سرعت و البته در قالبی تازه در حال انتشار آن هستیم. این صورت جدید تصوف به ظاهر فاصله زیادی با آموزههای صوفیانه قرن پنجم تا نهم موجود در ایران دارد، اما از جهاتی شباهت بسیار زیاد میان آنها هست و حتی آثار اجتماعی و سیاسی آن هم به مقدار زیادی نزدیک به هم است. یکی از آنها تأثیرش در همین جریانهای اخیر است که اتهام یا درست، بازارش داغ است. جالب که به ورزش هم رسیده و یادمان هست که مربی شاخص فوتبال مرتب خدمت هم می رسید.!
به راستی عرض میکنم، بنده نه مدافع تصوف و عرفانم و نه ضد آن. در واقع و به حقیقت، خیلی خیلی کوچک تر از آن هستم که در این باره مطلبی بگویم و بنویسم. نه تجربه زهد و ریاضت و چله نشینی دارم تا مزه این مطالب را چشیده باشم، و نه چندان توفیق بهرهوری مرتب و نامرتب از جلسات برخی از این افراد پیشگفته را داشتهام. مفهوم ارادت هم از روز اول، متاسفانه یا خوشبختانه، در کت بنده نرفت که این هم باید از بی توفیقی بنده باشد. اما از منظر کسی که اندک مطالعات تاریخی دارد، چنین به نظرم میرسد که سخن نخست در باره بروز و ظهور برخی از لایههای کهن فرهنگی درست است. ظهور چنین جریانی که در یکی دو دهه اخیر نمیتواند بیارتباط با عمق علاقه ما مردم به تصوف باشد که قرنها با آن خو گرفته بودیم.
یکی از مظاهر آن نقل کرامات و عجایب دیگر است که گاه بزرگان از روحانیون روی منبر گفته و سیما و صدا هم آنها را منتشر می کند. همه اینها نشان می دهد که ما همان تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری را دوباره در شکل و شمایل دیگر عرضه کردهایم. البته آن نثر زیبا و آن ادب شگفت عطار، این روزها کمتر هویداست، اما برای بنده تاریخ خوان که چندان اهمیتی به شکل نمیدهم و مهم محتواست. به نظرم، حجم این همه کرامت که برای این افراد گفته می شود، به مراتب بیش از داستانهایی است که در مقاماتی که برای مشایخ گذشته نوشته می شد، درج می گردید.
حالا برای اینکه زیاد هم خلاف نگفته باشم، یکی از کرامات ملاآقاجان را از این کتاب تازه انتشار یافته نقل میکنم تا با آنچه عطار در تذکرة الاولیاء در باره طی الارض برخی از مشایخ آورده مقایسه بفرمایید:
جناب آقای یگانه نقل فرمود: شخصی به نام آقا یونس نعل بند، او می گفت: من هر سال میرفتم زیارت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام. یک سال نتوانستم بروم تا این که از ناراحتی روز بیست و نهم شعبان رفتم بیابان. دیدم مرحوم حاج ملاآقاجان ظاهر شد و گفت: فلانی چرا این قدر ناراحتی؟ من جریان را نقل کردم. ایشان به من فرمود: به یک شرط تو را به زیارت میبرم و آن این که چشمت را ببنیدی و صلوات بفرستی. و من این کار را کردم. وقتی چشم باز کردم دیدم در حرم امام رضا علیه السلام هستم. پس از زیارت من به مرحوم حاج ملاآقاجان گفتم بمانیم. ایشان فرمودند: نه امشب شب اول ماه مبارک رمضان است باید برگردیم. (عاشق دلباخته امام زمان، ص 176). این کتاب سرشار از این قبیل کرامات است. انتشار آن را باید به وزارت ارشاد و همه دست اندرکاران حوزه فرهنگ تبریک گفت.
و نمونه ای دیگر:
یک روز حاج ملاآقاجان خیلی دیر به منزل آمد. علت را جویا شدم. فرمود: پسرم! همین طور که در حال آمدن به منزل بودم، به من گفته شد که یکی از علمای بزرگ نجف رحلت کرده، نمازش به عهده شماست. من هم به اذن خدا به نجف رفتم و نمازش را خواندم و برگشتم (ص 126)
نظر شما