در باز شد و مردی گشاده رو بی مقدمه سلامی شیرین داد؛ از آن سلام هایی که هنوز آهنگش در گوشم هست. با عجله خودم و عکاس را معرفی کردم. به او گفتم برای دیدن استاد آمده ام تا از این روزهای غربت و عزلت استاد گزارشی تهیه کنیم و او خیلی راحت گفت نمی شود!
اصلا جا نخوردم و شاکی نشدم. آنقدر صمیمانه گفت که دیگر جایی برای حرف زدن نماند.
شماره اش را گرفتم تا بتوانم تلفنی از احوال استاد جویا شوم.
چند روز بعد که تلفنی با او صحبت کردم وضعیت بیماری استاد را یادآور شد و اینکه نمیخواهد کسی ایشان را در این وضعیت ببیند.
در آن سالهایی که برادر ضرغامی نشان «چهره ماندگار» و یک سمند به فرهیختگان می داد یک بار هم نوبت به سیدجلال الدین آشتیانی رسید که فقط عنصر شهرتش در مشهد نام کوچه ای بود که در آن زندگی می کرد. آخرین کوچه آبکوه نرسیده به میدان راهنمایی، نوبرانه ای که به یکی قبل از مرگش عطا شده بود!
سید جلال الدین آشتیانی به تهران نرفت تا در آخرین سالهای عمر که با آلزایمر تقلا می کرد به درد خود بسوزد و حسن لاهوتی بالای سِن رفت.
بهمن87 به بعد بیماری استاد سیدجلال الدین آشتیانی وخیم تر شده بود و او را به بیمارستان امام رضا(ع) مشهد منتقل کردند. وقتی عکاس ایسنا میخواست عکس بگیرد با دقت و وسواس اطرافش را مرتب می کند تا نکند در عکس بهم ریختگی و بی نظمی دیده شود. حسن لاهوتی به حق، حقی که استاد بر گردنش داشت را پاس می داشت. لاهوتی با واسطه از عرفان مولانا و بی واسطه از عرفان آشتیانی برخوردار بود و این دو را با هم ترکیب کرده بود.
بهمن و اسفند 87 روزهای خوبی برای او نبود تا سوم فروردین و روزهایی که همه در تعطیلات بودند استاد جلال الدین آشتیانی بدرود حیات گفت و حسن لاهوتی غربت معلمش را بیشتر به چشم دید.
حسن لاهوتی استاد بی نام و نشان دانشکده حقوق، علوم سیاسی و زبان دانشگاه آزاد مشهد بود؛ افتخار هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد را هم کسب نکرده بود که نمی دانم چرا! بی سرو صدا و بی تکلف بود، انگار نه انگار که این آدم مخزنی از معرفت بود.
بارها در مسیر خیابان استاد یوسفی تا دانشکده هم قدم استاد حسن لاهوتی شده بودم؛ با اتوبوس و تاکسی می آمد و می رفت. از خیلی از ما دانشجوها ساده تر بود. بیشتر به پیرمرد بازنشسته ای می ماند که داشت می رفت نوه اش را ببیند. با اینکه آرتروز گردن درد همراهش بود اما برای شاگردانش کم نمی گذاشت. کلاس های حسن لاهوتی شلوغ ترین کلاس های گروه زبان دانشگاه آزاد مشهد بود. همان طور که به معلمش سیدجلال الدین آشتیانی احترام می گذاشت شاگردانش هم ناخواسته به او بسیار احترام میگذاشتند.
هر کدام از ما ها یکی از کتابهای زیر را داشتیم خدا را بنده نبودیم:
«خدمات مسلمانان به جغرافیا»، «جنبش اسلامی و گرایشهای قومی در مستعمره هند»، «شکوه شمس»، «سیری در افکار و آثار مولانا»، «مسلمانان هند بریتانیا»، «شرح مثنوی معنوی مشهور به شرح نیکلسون بر مثنوی» (شش جلد) که در چهاردهمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران به عنوان کتاب سال برگزیده شد، «جغرافیا در قرن بیست و یکم»، «جانِ جان» منتخبی از دیوان شمس، «مثنوی» تصحیح نیکلسون و مقابله مجدد با نسخه معروف قونیه، «محمد رسول خدا» اثر آن ماری شیمل، «مولانا، دیروز تا امروز، شرق تا غرب.»
حسن لاهوتی با این همه بی سر و صدا می آمد و می رفت. اصرارش به سکوت از آن حرفهایی بود که این روزها کمتر شنیده می شود. حسن لاهوتی از آن معلم هایی بود که در مسیر شرق شناسی بی ادعا و تکلف تلاش کرده است. نگاهی به آثار او بکنید!
با شنیدن خبر مرگ استاد حسن لاهوتی تصویرش در چارچوب در خانه استاد آشتیانی که او همخانه اش بود در ذهنم مجسم شد، مخصوصا آن لبخند تلخش.
خدایش رحمت کناد!
نظر شما