به گزارش خبرآنلاین، «اقیانوس آلام» اثر محمد سهرابی کتابی است کوچک و جمع و جور با محوریت زندگی حضرت زهرا (سلام الله علیها). کتاب شامل 63 داستان مینیمال است که هرکدام تصویری از روزگار آن حضرت را برای مخاطب قاب میگیرد.
سهرابی در فرم و با زبانی کاملا امروزی، نقاط حساس زندگی حضرت زهرا (س) را خیلی کوتاه و داستانکوار روایت کرده، از پیش تولد تا شهادت.
اقیانوس آلام در 72 صفحه و قیمت هزار تومان منتشر شده است.
چند قطعه از کتاب را در ادامه می خوانیم:
فقط
جبرئیل با تمام وجود بر محمد نازل شد؛ مثل روز اول در غار حرا که تمام افق پر از جبرئیل بود. معلوم بود کار مهمی دارد. دستور آمده بود که چهل روز از خدیجه دوری کند. و او هم این کار را کرد. چهل روز تمام شد. خدیجه که به تنهایی عادت کرده بود، در شب چهلم هم به بستر رفته بود که در خانهاش کوبیده شد. گفت: «کسی جز محمد حق ندارد در خانهی مرا بکوبد. کیستی؟» صدا آمد: «در را باز کن. من محمدم.» آن شب محمد دیگر قبل از خوابیدن، نماز مستحبی نخواند. آن شب فقط برای خدیجه بود؛ فقط برای خدیجه.
بحارالانوار، ج16، ص80
ناشناس
طرف خیال میکرد که حالا مثلا دهبار گفت «بِکَ یا اللهَ»، خدا تمام گناهان او را میآمرزد، و بعد اگر همان چند ورق را که ماه رمضان روی سرش میگرفت، میگذاشت روی تاقچه که خاک بخورد تا سال بعد، اصلاً خیالی نبود.
یک روز که امام صادق ـ علیه السلام ـ را دید روشن شد. آقا دست بچهی نابالغ عقلش یک شاخهی یاس و یک شمع داد تا شب قدر را ببیند و بو کند. فرموده بود: «لیله فاطمه است و قدر خداوند است. هر کس فاطمه را آنگونه که باید بشناسد بشناسد، لیله القدر را درک کرده. اصلاً فاطمه را بهخاطر این فاطمه گفتند که مردم نمیتوانند او را بشناسند.»
مادر ما تمام عمر به صورت یک ناشناس زندگی کرد.
بحارالانوار، ج43، ص15
عین
هر آدمی تب میکند؛ عاشقها بیشتر. این عشق لامرکّب به هرکجا که باشد خودش را نشان میدهد. حالا در جای اصلی خودش که باشد دیگر غوغا میکند.
امام باقر ـ علیه السلام ـ که تب میکرد، در مداوای خودش از آب سرد استفاده میکرد و بعد میرفت درِ خانهی حضرت زهرا میایستاد و ناله میزد: «یا فاطمه، یافاطمه، یافاطمه... ای دختر رسول خدا...»
فاطمه آب بود؛ عین مهریهاش.
شادمانی دل پیامبر، ص223
زیر پرده
پیامبر که از مکه میخواست بزند بیرون، جان خود را در بستر گذاشت و رفت. سفارشاتی هم به او کرد. علی قرار بود که فاطمه دختر پیامبر، فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر حمزه و فاطمه دختر زبیربنعبدالمطلب را با خود به مدینه ببرد. به «ضجنان» نرسیده، هفتهشت نفر جلوی علی را گرفتند.
یکی از مشرکان را با شمشیر دو نیم کرد و یکی از آنها که به فاطمه صدمه زده بود فرار کرد. علی او را سال هشتم هجرت پیدا کرد و کشت. پیامبر گفته بود: «حویرث را هرجا پیدا کردید بکشید؛ حتی اگر زیر پردهی کعبه قایم شده باشد.»
اگر پیامبر زنده بود و دخترش را میکشتند، با قاتلش چه میکرد؟!
سیرهی ائمهی اثنیعشر، ج1، ص81-79
بیم
دل تو دلش نبود. ذکر و فکرش شده بود این که چهجوری از فاطمه خواستگاری کند. حیا هم مانع میشد که برود و حرفش را بگوید. یک روز پیامبر او را خواست و او هم خدمت پیامبر رفت.
- علی جان! میخواهی زن بگیری؟
- رسولخدا بهتر میداند.
میترسید پیامبر یکی از دختران قریشی را به عقدش دربیاورد و فاطمه را از دست بدهد.
یکی از همان روزها بود که پیامبر دوباره یکی را به دنبال علی فرستاد.
با رسیدن علی، به او فرمود: «جبرئیل اینجا بود. یک شاخه سنبل و یک شاخه میخک داشت. عطر هم داشت. راحیل را که میشناسی. عقد شما دوتا را در بالا خوانده. مبارک است. مبارک است.»
الدمعه الساکبه، محمدباقر بهبهانی، ص56
البتّه
از حجةالوداع که برگشت، میخواست برود. البتّه مقدمه هم چیده بود؛ قصاص با چوبدستی و از این حرفها. گفته بود: «جبرئیل امسال دوبار قرآن را بر من نازل کرده.»
- یعنی چه؟
- مرگ من فرا رسیده.
گریه امان زهرا را برید. رفت جان ببازد که ناگهان پدر در گوشش گفت: «و تو اولین نفر هستی که پس از من میمیرد.»
فاطمه خندید. اما فقط همان یک بار، و دیگر نخندید. البته چرا، یک بار هم تابوتش را که دید خندید.
زندگانی حضرت زهرا، سیدجعفر شهیدی، ص102
6060
نظر شما