به گزارش خبرآنلاین، پیشنهاد اول این بازیگر جوان و محبوب سینمای کشور، «عقاید یک دلقک» نوشته هانریش بول با ترجمه شریف لنکرانی است. کتابی که ناشران متعددی در ایران آن را منتشر کرده اند اما این ترجمه را انتشارات امیرکبیر روانه بازار نشر کرده است. کتاب، درباره دلقکی به نام شنیر است که همسرش ماری او را ترک کرده و به همین دلیل دچار افسردگی شده است و به مرور گذشته خود میپردازد. «عقاید یک دلقک» طنزی است عاشقانه که در قالب داستانی بسیار خواندنی به مسائل مختلف می پردازد. هانس شنایر ِ دلقک، با رنگ روغنی بر چهره صادقانه مقابل ریا کاری های جامعه ایستاده است. هانس پروتستان زاده و عاشق ماری است و به قول خودش مرض تک همسری دارد!
این رمان از سوی بسیاری از منتقدان به عنوان یکی از برترین داستانهای عاطفی ادبیات جدید جهان معرفی شده است که در آن داستان دو انسان ناکام به تصویر کشیده میشود.
در بخشی از «عقاید یک دلقک» می خوانیم:
«برای من همیشه غیرقابل فهم بوده است که چرا هر کس می خواهد خودش را باهوش جلوه دهد، سعی می کند نسبت به بن اظهار تنفر کند، تنفری که وظیفه شده است. بن همیشه جاذبه به خصوصی داشته است، جاذبه ای خواب آلود، همان طوری که زنانی وجود دارند که من تصور می کنم خواب آلودگی شان جاذبه آنهاست. طبیعی است که بن نمی تواند زیادهروی را تحمل کند و در مورد این شهر زیاده روی شده است. شهری که قادر به تحمل زیاده روی نیست، نمی شود توصیف کرد؛ و این خود صفت نادری است. همچنین هر بچه ای می داند که هوای بن هوای بازنشسته هاست، در اینجا ارتباطی میان فشار هوا و فشار خون وجود دارد ، چیزی که به بن نمی خورد، این حالت متشنج دفاعی است ؛ من تو خونه به اندازه کافی امکان هم صحبتی با وزیران، نمایندگان مجلس و افسران ارشد ارتش را داشته ام - مادرم خودش را خیلی به حزب می چسباند - تمام آنها حالت دفاعی سردرگم و تضرع آمیزی دارند، همه آنها وقتی صحبت از بن می شود، پوزخندی می زنند که به ظاهر صورت همدردی دارد، ولی در باطن حکایت از بی اعتقادی آنها می کند. من از این اداها سردر نمی آورم. اگر زنی که خواب آلودگیاش جاذبه اوست، ناگهان مانند یک وحشی، شروع به رقص «کان کان» بکند آدم می تواند بگوید کار بیجایی می کند، ولی تمام یک شهر را نمی توان به رقص واداشت، این کار از آنها ساخته نیست. یک عمه خوب پیر می تواند راه و رسم بافتن پولور یا طرز تعارف کردن شری را به دیگری یاد بدهد، ولی من نمی توانم از او توقع داشته باشم یک سخنرانی دو ساعته دانشمندانه و قابل درک درباره همجنس بازی ایراد کند یا بی مقدمه به لهجه فواحش صحبت کند، چیزی که در بن همه از نبودن آن به طرز دردناکی رنج می کشند . تمام این ها انتظار بیجا، شرمساری بی مورد و توقع بیجایی است که غیرطبیعی است.»
همچنین دیگر توصیه بازیگر برنده سیمرغ جشنواره سی و یکم فجر به خاطر بازی در «دهلیز» کتاب «اجاق سرد آنجلا» نام دارد. این کتاب را «فرانک مک کورت» نوشته و گلی امامی آن را ترجمه و انتشارات فرزان روز در 600 صفحه منتشر کرده که تا کنون 4 بار تجدید چاپ شده است.
فرانک مک کورت، نویسنده ایرلندی تبار، در این کتاب تحسین شده، از سال های بسیار سخت کودکی و نوجوانی خود در ایرلند می گوید ولی نه آن چنان که ما را بگریاند. برعکس ما را سرگرم می کند، می خنداند، و واقعیت تلخ و شیرین زندگی خود را در کنار مادری فداکار و پدری می خواره و گریز پای برای ما بیان می کند. اجاق سرد آنجلا در همان سال انتشار خود برنده جایزه پولیتسر و جایزه انجمن ملی منتقدین کتاب آمریکا شد، هفته ها و هفته ها در صدر کتاب های پرفروش باقی ماند، و فیلمی بر پایه داستان آن ساخته شد.
فرانک در خانواده ای بسیار فقیر به دنیا می آید. پدری که مهربان است، فرزندانش را دعوا نمی کند یا کتک نمی زند، بهترین سهم غذا را به آنها می دهد اما در عین حال دائم الخمر است و هیچ پولی برای امرار معاش به خانواده نمی دهد ... آنجلا مادر مومنی که سعی می کند به هر نحوی شده حتی با گدایی یا پست ترین کارهای ممکن نانی برای بچه هایش فراهم کند و کودکانی که آنقدر زود بزرگ می شوند که مثلا در 4 سالگی از فرزندان کوچک مراقبت کرده و حتی آنها را حمام می برند و تمیز می کنند؛ یک زندگی فقیرانه و سیاه با طنزی زیبا و نثری روان.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«من نه ساله ام و رفیق شفیقی به نام بیلی اسپلاسی دارم که تمام اقوامش یکی بعد از دیگری با حمله بی رحمانه سل تلف می شوند. به میکی حسودی ام می شود، چون هر بار کسی در خانوده اش می میرد، یک هفته از مدرسه مرخص می شود و مادرش یک ستاره سیاه به آستین او می دوزد تا بتواند در خیابان ها ول بگردد و مردم می فهمند که او عزادار است و پول و شیرینی به او می دهند تا غمش تسکین پیدا کند. اما این تابستان میکی نگران است. خواهرش براندا دارد از سل تلف می شود و تازه ماه اوت است و اگر بمیرد او نمی تواند یک هفته از مدرسه مرخصی بگیرد ، چون وقتی مدرسه تعطیل است تو نمی توانی یک هفته از آن مرخصی بگیری. می آید پیش من و بیلی کمبل و از ما می خواهد با او به کلیسای جوزف مقدس در همان نزدیکی برویم و برای براندا دعا کنیم که تا ماه سپتامبر دوام بیاورد.»
6060
نظر شما