دکتر رضا جلالی

تاریخچه شکل گیری نومحافظه کاری
مهم ترین جریان و مکتب فکری که در حال حاضر و خصوصا پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 به عنوان الگوی مسلط در سیاست داخلی و خارجی ایالات متحده نقش تعیین کننده و راهبردی داشته است، جریان نومحافظه کاری است. نومحافظه کاری جریانی است که از بطن محافظه کاری و اندیشه های چپ نو در خلال دهه 60 میلادی و اوایل دهه 70 شکل گرفت. ریشه این جریان در اندیشه های لئو اشتراوس (1973-1899)، فیلسوف سیاسی معاصر قرار دارد. وی در سال 1899 در خانواده ای یهودی و متعصب در آلمان متولد شد و با به قدرت رسیدن حزب نازی در آن کشور، در سال 1934 ابتدا به انگلستان و سپس در سال 1937 به ایالات متحده مهاجرت کرد. در سال 1948 در دانشگاه شیکاگو به سمت استادی رسید و از آن طریق بسیاری از شاگردان خویش را به این اندیشه آشنا کرد. وی معتقد به بازگشت به اندیشه های یونان باستان و تقسیم ارزش ها به خیر و شر بود. به نظر وی دموکراسی ضعیف غربی به پایان راه خود رسیده و به کارگیری قدرت برای بقای دموکراسی امری لازم است. وی معتقد بود اگر دموکراسی های غربی قرار است قوی و پایدار بمانند، باید دموکراسی را به همه نقاط جهان گسترش دهند. معروف ترین اثر اشتراوس کتاب «در باب استبداد» می باشد. نومحافظه کاران بر اساس تعالیم وی در صدد اند تمامی نظام های مخالف خود را سرنگون کنند. رسالت تاریخی آنان که آمیخته با تعلیمات رادیکال مسیحی است، همان ارزش های مطلق جهانی می باشد که از نظر آنان امروز زمان تحقق آن ها فرا رسیده است.

 تحول محافظه کاری به نومحافظه کاری
تحول پارادایمی محافظه کاری به نومحافظه کاری به اواخر دهه 60 میلادی باز می گردد. نومحافظه کاران محافظه کارانی هستند که به نوع در جنبش محافطه کاری تازه وارد هستند. این امر بر اثر تغییر مواضع از چپ سیاسی به راست در خلال سال ها رخ داد. چند رخداد اساسی در تاریخ معاصر ایالات متحده وجود دارد که موجد این دگرگونی می شود. بسیاری از معروف ترین نومحافظه کاران از خانواده های مهاجر یهودی اروپای شرقی بودند که طعم فقر را چشیده بودند. رکود بزرگ 1929 بسیاری از مهاجران را رادیکالیزه کرد و در نهایت آنان را با افکار انقلابی سوسیالیسم و کمونیسم (اندیشه های ترونسکی) آشنا کرد. جدایی شوروی از سنت استالینیسم در سال های دهه 50 میلادی، رشد گروه چپ نو را در امریکا به همراه داشت که احساسات ضد کمونیسم را با احساسات ضد سرمایه داری در میان مردم رواج داد. احساس خطر شدید نسبت به توسعه کمونیسم در جهان و نگرانی از افزایش نفوذ چپ نو در هیئت حاکمه امریکا و برخی عوارض آن مانند گرایش های ضد یهودی و ضد اسرائیلی، آنان را که اکثرا روشنفکران یهودی بودند گرد هم آورد. 

ایروینگ کریستول که به پدر خوانده این جریان معروف است، نو محافظه کاران را به عنوان محافظه کارانی که سرشان به سنگ واقعیت خورده و در نتیجه از لیبرالیسم و چپ بریده اند معرفی کرد. در نتیجه در یک تغییر پارادایمی، محافظه کاران به رهبری سناتور هنری جکسون که کلیه این مشکلات را ناشی از اصلاحات لیبرالی و زیاده روی های حزب دموکرات ارزیابی می کردند، در اوایل دهه70 میلادی از همراهی با آن حزب صرف نظر کرده و به حزب جمهوری خواه ملحق شدند و لقب بازهای تندرو را به خود اختصاص دادند.

به قدرت رسیدن نومحافظه کاران
پس از شیفت پارادایمی محافظه کاری به نومحافظه کاری در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 میلادی، عملا با به قدرت رسیدن رونالد ریگان، حضور نومحافظه کاران در عرصه سیاست داخلی و خارجی ایالات متحده میسر شد و قدرت حزب دموکرات (لیبرال ها) به حداقل رسید. بزرگترین موفقیت نومحافظه کاران در دومین دوره ریاست جمهوری رونالد ریگان بود که با آرای چهل و نه ایالت از پنجاه ایالت به یکی از بزرگترین پیروزی های انتخاباتی خود رسیدند که در نهایت باعث مشروعیت بخشیدن به تفکرات نومحافظه کاران در ایالات متحده شد.

اما قدرت فائقه نومحافظه کاران در هیئت حاکمه امریکا به دوران جرج بوش (پسر) باز می گردد. ویلیام کریستول (پسر اروینگ کریستول)، سردبیر نشریه ویکلی استاندارد، در این خصوص می گوید: «به قدرت رسیدن بوش پسر و متعاقب آن حوادث 11 سپتامبر فرصتی ایده آل و استثنایی را برای عملیاتی کردن و به ثمر نشاندن اهداف نومحافظه کاران یعنی استیلای ایالات متحده بر جهان، فراهم آورد.» در واقع پس از وقوع حادثه تروریستی 11 سپتامبر، نومحافظه کاری از تئوری به عمل تبدیل گشت. کاندولیزا رایس از این حادثه به عنوان زلزله شدیدی یاد می کند که ایالات متحده را به شدت لرزاند. وی همچنین می گوید، حال زمان عملیاتی کردن تئوری ثبات مبتنی بر سیطره در جهت ایجاد امپراطوری امریکا فراهم آمده است.

تعریف نومحافظه کاری
لفظ نومحافظه کاری اولین بار توسط مایکل هرینگتون (جامعه شناس) به چپ گرایانی که به راست گرویده بودند اطلاق شد. نومحافظه کاری به اهداف و ایدئولوژی نومحافظه کاران در امریکا اطلاق می شود که ویژگی آن ها دیدگاه های جنگ طلبانه در زمینه سیاست خارجی و تاکید کمتر بر مسائل اجتماعی و دولت کوچک نسبت به محافظه کاری است. این کلمه مشخصا به گروهی از کارشناسان، تحلیلگران سیاسی و نظامی، روزنامه نگاران و نهادهایی اطلاق می شود که بر جهان تک قطبی و سیطره ایالات متحده تاکید داشته و آن را رسالت اخلاقی این کشور می دانند تا ثبات نظام بین الملل را از طریق سیطره امریکا حاصل نمایند. از نظر آنان برای سیطره امریکا بایستی سه اقدام مهم انجام داد:

  • - تسلیح دوباره امریکا.
  • - جلوگیری از رقابت دیگر کشورها و یا قدرت ها با امریکا و مقابله با آنان.
  • - شکار رژیم های دیکتاتوری در جهان.

 

تغذیه تئوریک نومحافظه کاران
این گروه با تسلط بر مراکز تحقیقاتی و دانشگاهی ایالات متحده عملا از دو شاخه تئوری مسلط در روابط بین الملل بهره گرفته است.

  • 1- تئوری نئو رئالیسم: که رابرت کاکس اولین بار این واژه را برای آثار کنت والتز (تئوری سیاست بین الملل: 1979) و رابرت گیلپین (جنگ و تغییر در سیاست جهان: 1986) به کار برد. مهم ترین تغذیه نومحافظه کاران که خود نیز واقع گرا می باشند از تئوری نئو رئالیسم، به کار گیری مسائل نظامی (قدرت نظامی) و دولت محوری این تئوری است.
  • 2- تئوری نئو لیبرالیسم: تحولات اواخر دهه 60 میلادی و انتقادهایی که به رئالیسم کلاسیک وارد شد، گروه جدیدی از تئورسین های روابط بین الملل را در ایالات متحده بوجود آورد که به نهادگرایان لیبرال یا نئو لیبرال ها معروف بودند. تئوری رژیم های بین المللی که در اوایل دهه 70 و نهایتا دهه 80 میلادی به جهانیان معرفی گشت، بزرگترین تغذیه تئوریک نومحافظه کاران می باشد. این تئوری عملا شرایط تئوریک ایجاد هژمونی ایالات متحده را فراهم ساخت که با روی کار آمدن دولت جرج بوش (پسر) به مرحله عملیاتی درآمد. نهایتا نومحافظه کاران بر این باورند که پارادایم هایی نظیر نئو رئالیسم و نئو لیبرالیسم نومحافظه کاری را حیات بخشیده و آن را به پارادایم واقع گرایی لیبرال در عرصه سیاست خارجی امریکا و نهایتا نظام جهانی تبدیل کرده اند.

 

اصول بنیادین نومحافظه کاری

  • 1- اعتقاد به هژمونی ایالات متحده: به اعتقاد نومحافظه کاران صلح و ثبات در جهان از طریق موازنه قوا حادث نمی گردد. جهان چند قطبی در نظر این گروه جایگاهی ندارد و ارزش های بین المللی نیز نمی توانند مفهومی داشته باشند. از نظر آن ها ایالات متحده سمبل خیر مطلق است و بایستی آن خیر در کل جهان سیطره یابد. بیشترین میزان صلح و ترویج خیر از طریق سیطره و رژیم های ایجاد شده توسط قدرت برتر حاصل می گردد. هر چند که ممکن است این سیطره کوتاه باشد (نظر افول گرایان)، باید بر این اساس اخلاقی باشد که سیطره شکل بگیرد. وظیفه اصلی رهبران، ایجاد شرایط مناسب برای شکل دادن به هژمونی امریکا است. ساختار تهاجمی قدرت در نزد ایالات متحده رژیم های بین المللی با قواعد قدرتمندی را بوجود می آورد که همه از آن تبعیت می کنند. سیطره هزینه تجاوز را آنچنان سهمگین می سازد که کشورهای توسعه طلب (شر) به ناچار سیاست های صلح طلبانه اتخاذ می کنند.
  • 2- پیوند عمیق مذهب و گرایشات مذهبی با قدرت سیاسی: نومحافظه کاران معتقدند که مذهب در شکل پویای آن می بایستی از اولویت فراوان در نظم و ساماندهی وفاق اجتماعی برخوردار گردد. مذهب بالاترین ارزش را از نقطه نظر قابلیت های سازماندهی و بسیج آن برخوردار است. بدین روی به عنوان یک ایده می بایستی برای حل معضلات اجتماعی و ضروری همسویی بین رهبران و مردم به شکلی بهینه مورد استفاده قرار بگیرد (ماکیاول مذهبی). بر این اساس نومحافظه کاران معتقد به تقسیم جهان به دو قطب خیر و شر و یا متمدن و غیرمتمدن هستند و معتقدند هزینه جنگیدن بر ضد بشر به مراتب کمتر از عدم مقابله با آن است. با استفاده از همین نکات بود که جرج بوش توانست از جامعه مذهبی ایالات متحده بیشترین میزان رای را در مقابل رقبای خود (ال گور و جان کری) بدست آورد.
  • 3- جهان گرایی و نهادینه کردن ارزش های دموکراتیک: از نظر نومحافظه کاران جهان گرایی و تلاش برای نهادینه کردن ارزش های دموکراتیک یک فضیلت است. نومحافظه کاران این مسئله را وظیفه اخلاقی و تعهد اجتماعی امریکا می دانند که بایستی در سرتاسر جهان حضور گسترده و همه گیر داشته باشد. از نظر آنان انزواگرایی در هر شکل آن مذموم و نکوهیده است و امریکا تنها از طریق به عهده گرفتن مسئولیت جهانی می تواند تسهیل گر اشاعه آزادی ها و ارزش های امریکایی از قبیل سرمایه داری گردد. آن ها با اعتقاد به یک سیاست خارجی فعال، مداخله گرا و یکجانبه گرا با هدف بسط قدرت امریکا و تضعیف رقبای احتمالی در سراسر جهان و تقویت متحدان منطقه ای و برخورد نظامی با دشمنان در صدد تشکیل امپراطوری امریکایی هستند.
  • 4- قدرت لازمه تحمیل دموکراسی: نومحافظه کاران معتقدند که دموکراسی در بطن قدرت نظامی امکان تداوم می یابد. دموکراسی هرچند بر حسب ضرورت مطلوب است اما به جهت نیاز به فضای باز برای قوام آن، این فرصت ایجاد می شود که نیروهای ضد دموکراتیک با استفاده از ابزار خفقان و با تهییج احساسات مردم، آن را به جهت ماهیت غیر سرکوبگرانه به راحتی در هم فرو ریزند. بنابراین لازم است که طرفداران دموکراسی و کشورهای حامی ارزش های دموکراتیک از بالاترین قدرت در رابطه با کشورهای دیگر برخوردار باشند تا فرصت برای نیروهای دموکراتیک ستیز در جهت تخریب فضیلت های دموکراتیک ایجاد نگردد. آن ها معتقد به توسعه مرزهای دموکراسی در سطح جهان بوده و آخرین فرجام را در شکل حکومت ایده آل برای نوع بشر، مدل لیبرال دموکرات آن می دانند.
  • 5-مقابله با تروریسم بین الملل و کشورهای شرور: از نظر آن ها چانه زنی با تروریسم بین الملل و کشورهای شرور ناکارآمد بوده و بازدارندگی بی معنی است. پس بهترین شیوه اقدام غافلگیرانه و پیشگیرانه است. در این راستا آن ها معتقدند بایستی اسلام را جایگزین خطر شوروی کنند و بر جهان اسلام و مرکز آن (خاورمیانه) تسلط داشته باشند و با کشورهای تروریست پرور این منطقه (از جمله ایران) مقابله جدی نمایند. چون ایران را کانون تولید و رواج شر دانسته و الگوی مناسب جهان اسلام را حکومت های دموکراتیک و لائیک (ترکیه) مثال می زنند. بر همین اساس حضور مستقیم و مداخله جویانه خویش را در منطقه ضروری دانسته و خواهان مقابله با هرگونه تهدیدی از سوی کشورهای تندروی منطقه (ایران) می باشند.    
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 335

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 1 =