برخی میگویند داراییهای انسانی به دست آمده از دفاع هشت ساله عمر بلندی در جامعه نیافت. آنها معتقدند پس از پایان جنگ و برچیده شدن مکان، زمان و آدمهایش که در آن موقعیت توانستند تولیدکننده خصائل برتر انسانی باشند، این داراییها رنگ و روی اولیه خود را از دست داد. آنها این گردش فرهنگی را فراموشی ارزشهای به چنگ آمده یا عقبنشینی از آرمانهای دفاع هشت ساله میدانند. این عقیده را میتوان درست خواند، البته با این فرض که تولید ارزشهای انسانی یک بستر بیشتر ندارد و آن، همان موقعیتی است که در دفاع هشت ساله پدید آمد. آیا واقعاً چنین است؟
پیش از پاسخ دادن به این پرسش یادآور میشوم که دفاع هشت ساله مردم ایران یک مقطع تکرارناپذیر یا بسیار نادر و کمیاب در دورههای تاریخ ایران است، چرا که مجموعه گرد آمده در این مقطع را نمیتوان در دورههای دیگر پیدا کرد. از نظر مکانی گشایش جبههای به درازای 1200 کیلومتر، مشابهی در مرزهای شرقی و شمالی، و یا مرزهای غربی و جنوبی نداشته است. ترکهای آسیای میانه، مغولها، روسها، عثمانیها، افغانها، پرتغالیها و انگلیسیها که از نامیترین متجاوزان هزار سال گذشته به ایران هستند، وسعت یورششان این چنین نبود. از نظر زمانی شباهتی بین ایران 1359 با ایران زمانهای دیگر وجود ندارد. مناسبات منطقهای و جهانی پس از پیروزی انقلاب دستخوش تغییر شد و استقلال ایران موجب جابهجایی مهرههای زیادی در شطرنج سیاسی منطقه گردید؛ دیگر اینکه در آن زمان هیجان ناشی از پیروزی انقلاب اسلامی، توان فوقالعادهای در درون جامعه پدید آورد، چرا که یادآوری زخم دیکتاتوری دوره پهلوی نه تنها مشکل نبود، بلکه تبعات آن به چشم میآمد؛ همچنین قدر و قیمت آزادی به دست آمده نیاز به استدلال نداشت. شخصیت جامعه نیز بینظیر بود. اجماع عمومی در پیروی از پیشتاز نهضت، امام خمینی، و توان نهفته در آدمها برای دفاع از انقلاب و صیانت از استقلال و آزادی به دست آمده، شبیهی در دیگر دورهها ندارد.
این عوامل موجب گشت که تحمیل جنگ به ایران، در وهله اول دفاع از انقلاب و کشور، و در مرحله بعد - همزمان با طولانی شدن جنگ - تولید خصائل انسانی را در پی داشته باشد. جنگ دفاعی، آن هم با تمسک به اندیشه توحیدی، موقعیتی میآفریند که با تجلی جلوههای انسانی همراه است. این بستر در دهه شصت از قرن چهاردهم شمسی در ایران پیدا شد و دستآورد فرهنگی عظیمی به جا گذاشت. با اینکه پیدایش چنین بستری با تولید انبوه ارزشهای فرهنگی همراه بود، اما نباید آن را تنها زمینه فراهم شده برای پیدایش ارزشها دانست و با نبودنش نتیجه گرفت که تولید خصائل والای انسانی به پایان رسیده است. درست است که جبهه به دلیل تماس دائمی مرگ و زندگی، منطقهای مساعد برای دگرگونی، رشد و ارتقاء مراتب وجود بود، اما همان زمینه - در اندازههای کوچکتر - میتواند در مکانهای دیگر وجود داشته باشد. هر انسان به اندازه تواناییهای معنوی خود، بستری برای آفرینش خوبیها است. او آن قدر توان دارد که بتواند از یک همردیف گرفته تا گروه کوچکی چون خانواده و سپس گروههای اجتماعی دیگر و حتی جامعه خود را به سوی تولید انسانیت بکشاند. این قدرت در نهاد آدمی هست، اما عادتی عمومی مانع از این کار میگردد؛ انتظار؛ انتظار برای شروع هر کاری از ناحیهای دیگر. این حس مذموم جا افتاده که ربطی به مفهوم «انتظار» در آیین تشیع ندارد، عاملی بازدارنده برای هر اقدامی است. نوع ما آدمها منتظر حرکت و جنبش از طرف دیگری هستیم. همیشه کسان دیگر باید برخیزند، اختراع کنند، دانشآفرینی نمایند و یا دعوت به خوبی کنند. این حس در کشورهایی چون ایران که نهاد قدرت با دولتسالاری محض همراه است، بیشتر دیده میشود. انتظار مذموم، حاصل آموزشهای سنتی - تاریخی فردی و اجتماعی است.
اگر غم از کف دادن ارزشهای ارزانی شده از دفاع هشت ساله را میخورید، اگر گلایهگر حرفهای سقوط اخلاقی نسل جوان هستید، و اگر بدون عمل، ارتقاء معنوی جامعه خود و حتی جهان را آرزو میکنید، باید از خود بپرسید که آیا بستری - هر چند کوچک - برای خلق یا توسعه ارزشهای انسانی بودهاید؟ آیا با کنار گذاشتن انتظار مذموم، مستقل از دیگری، گامی در این راه برداشتهاید؟ آیا همقطار، همکار، عضو خانواده، یا گروهی از اجتماع را به سوی خوبیها کشانیدهاید؟ آرزوی بازگشت توپ و تفنگ و جنگ و ... برای بازگرداندن فضای معنوی از کف رفته، هم پذیرش بی مسئولیتی است و هم فرار از اقدامهای فردی برای خلق خصائل والای انسانی. آموزههای دینی یا تجارب عقلی به ما میگوید که من، تو، او، هر کدام بستری هستیم برای پیدایش خوبیها؛ با این شرط که بخواهیم.

از نظر مکانی گشایش جبههای به درازای 1200 کیلومتر، مشابهی در مرزهای شرقی و شمالی، و یا مرزهای غربی و جنوبی نداشته است.
کد خبر 363655
نظر شما