تشخیص مرز میان باورهای درست دینی و ایمان حقیقی با آنچه ممکن است شکل صوری و خرافی به خود بگیرد بسیار حساس است و به نظرم یکی از وظایف دولت متعهد آن است که بتواند همزمان هم ایمان دینی و مذهبی مردم را حفظ کند و هم آنان را از خرافات پرهیز دهد.
حکایت زیر که مربوط به ادعای مهدویت سید غضنفر رشتی است، در سال 1311 شمسی رخ داده است.
طبق ادعای روزنامه اطلاعات وقت (روزهای ششم، هشتم و شانزدهم اسفند همان سال) بر اساس آنچه از محاکم قضایی آن روزگار شنیده، این غضنفر، سیدی بوده است که ابتدا مولوی بر سر می گذاشته و بعد هم کلاه، در اصل اهالی رشت و مقیم قم بوده، و به روستاهای اطراف محلات رفت و آمد داشته است. وی بویژه در روزستای عیسی آباد، حسینیه ای هم برای آنها ساخته و به تدریج ادعاهایی مطرح کرده و دل و قلب آنان را بر محبت خود استوار کرده است.
در این میانه، و بر اساس ادعای این روزنامه، خود را امام دوازدهم خوانده و عده ای فدایی پیدا کرده است، افرادی که حاضر شده اند در یک واقعه هولناک، بر سر اختلافی روستایی و به خاطر دشمنی عده ای با این سید، یازده نفر را در یک شب و در یک روستا بکشند.
از این گزارش بدست می آید که سید یاد شده پیش از آن هم در قم مشکلاتی از همین دست داشته و زندانی بوده و برخی از مریدان از روستاها به قم می آمدند و چون آقای آنها در زندان بود، دیوار نظمیه را می بوسیدند.
استفاده از باور اصیل و شیعی مهدویت در شیعه، همواره محل سوء استفاده کسانی بوده است که دلداده این باور بوده اما مصداق را به اشتباه گرفته و راه خطا می رفتند و گاه از روی باور و ایمان، جان دیگران را می گرفتند یا جان خود را بر سر آن می گذاشتند. بهتر است همان گزارش روزنامه اطلاعات را نقل کنم، هرچند امیدوارم در جایی که من نمی دانم، گزارش این رویداد درست ثبت شده باشد. مطمئن هستم این گزارش ها در بایگانی ها هست ، اما نمی دانم راهی برای دسترسی به آنها وجود دارد یا نه. فقط می دانم که انتشار آنها بسیار به عبرت آموزی مردم ما کمک خواهد کرد.
بر اساس گزارش روزنامه اطلاعات، در روستای عیسی آباد محلات سه طایفه ایل ترک، ایل خراسانی و ایل عرب زندگی می کردند. در میان ایل خراسانی و عرب از یک طرف و ایل ترکها از طرف دیگر اختلافاتی بروز کرده که شخصی به نام سید غضنفر در ایجاد این اختلاف نقش داشته است. بحث اختلاف مربوط به سهم آنان از یک آسیاب نیز می شده است. در این گزارش آمده است: سید غضنفر از مدتی به این طرف به واسطه گرفتاری که در عدلیه قم پیدا و در قم تحت تعقیب بود و مریدهای سید غالبا برای زیارت او به قم می آمدند و بوسیله مهدیقلی رابط کسب تکلیف می کرده اند و مدتی که سید محبوس بوده است به قم آمده، دیوار نظمیه را بوسیده و بر می گشتند.
در این وقت ماجرای آسیاب و سهمیه آن محل اختلاف و بحث شده و کسانی از ایل های مختلف برای حل و فصل مسأله به قم می آمدند. روزنامه اطلاعات در باره ادامه ماجرای سید غضنفر می نویسد: سپس چند نفر از ایل خراسانیها برای کسب تکلیف و صدور اوامر از طریف سید غضنفر که به ا مام دوازدهم خطاب می شده است به قم می آیند و مهدیقلی را ملاقات و بوسیله او کسب تکلیف می نمایند. مضمون دستور سید این بوده است اگر ماجرای آسیاب حل نشد «مثل نزاع آن دفعه ماست مالی نکنید ، بزنید و بکشید و غارت بکنید». هشت نفر از مریدهای سید غضنفر مطابق امر صادره از طرف آقا مصمم به حرکت از قم می شوند».
ماجرای آسیاب ادامه یافت و این چند نفر جلسه مشورت گذاشته، چنین «صحبت می کنند که تا دشمنان آقا نابود نشوند ما نباید راحت بنشینیم و تمام این اقدامات را از راه خصومت ترکها با سید غضنفر فرض می کنند. پس از آن که شب شور می نمایند و تصمیم به قتل و غارت می گیرند، صبح قبل از طلوع آفتاب یک عده از ایل خراسانی و عرب در حسینه ای که سید غضنفر ساخته بود اجتماع می نمایند و از آنجا برای اجرای اوامر صادره به نقاط مختلفه حرکت می کنند و یازده نفر از مردمان بی گناه ده را به وضع فجیعی به قتل می رسانند». در میان اینها فقط یکی از آنها شش نفر را در حمام و بیرون آن کشته و برخی را سر می برد.
در ادامه گزارش روزنامه اطلاعات آمده است: پس از اجرای اوامر همگی در حسینیه جمع می شوند و بیرق مخصوصی که داشته اند بلند می کنند و در اطراف بیرق جمع می شوند». در این وقت یک مأمور امنیه از راه می رسد و آنان با افتخار می گویند فرمان آقا را اجرا کرده و حالا هم آماده رفتن به زندان هستند. در این گزارش آمده است که 52 نفر را دستگیر کرده می برند که اندکی بعد بیست و اندی بیگناه تشخیص داده شده آزاد گشته و بقیه برای محاکمه به تهران برده می شوند. روزنامه اطلاعات در تاریخ هشتم اسفند تصویری از «سید غضنفر مدعی امامت» چاپ کرده، و آگاهی های بیشتری از وی بدست داده است. وی فرزند عبدالوهاب و متولد رشت بوده و ضمن اشاره به این که او در بازجویی همه چیز را انکار کرده در باره رفتار مردم آن دهات با وی نوشته است: «دهاتی های مرید سید غضنفر حاضر بودند نعلین و پیراهن آقا را به قیمت گزافی خریداری کنند». در این گزارش نام تعدادی از افرادی که در ماجرای کشتن آن یازده نفر نقش داشته اند به همراه جرم آنان آمده است.
ماجرای محاکمه اینها در روزنامه اطلاعات 16 اسفند شماره 1847 آمده و ضمن آن، به اشعار زیادی که مریدان سید غضنفر در وصف وی سروده اند اشاره شده و از جمله بحر طویلی که در میان اسناد یافت شده، در روزنامه درج شده است:
بشنو ای عارف و فرخنده دل زنده بده هوش، و بکن گوش، و می باش تو خاموش که شوی داخل فیض، شودت چون در در گوش، ز حکایات ولایات، ملاقات همین سید سادات، همین ارشد سادات، همین نور منور، همین سید اطهر، همین صاحب افسر، همین شاه ملک فر، که بود نام غضنفر، و مکان رشتی گشتی، گل گلزار بهشتی، چه عیان گشت به ایران، گلستان شده ایران، ز قدومات مبارک شده ظلم از کره پران، سنه سیصد و بیست گشت عیان در گل کاشان ... بعد سی سال عیان گشته به گل چشمه و بودی سنه سیصد و سی تا به سی و چهار بدی مسکن و مأوی همانجا، پس از آن چون بنمودی بسوی جاسب اراده و روان شد زن و هم مرد شدند ناله زنان موی کنان از غم آن میر غضنفر، پس همین سید اطهر که بود صاحب هم رحم و مروت نمود رحم نمود بر آنها، ترک نمود جاسب، .... دوستان جملگی از اصغر و اکبر، و هر آن کس که بود شیعه حیدر، کنید خدمت این سید اطهر، براهش گذرید جان و هم از سر، ز اولاد و زن و قوم ز افسر، هر کرا مهر علی هست و اولاد مطهر، کنید لعن دمادم به این جمله سراسر، ... لعن بنما تو به رحمان قلی ایل بیگی، بر پسرش، باز به مدخان حرامزاده مادر بخطا، شرکاء آنچه که بوده ز محلات و دهاتش، چه یکی چه دو تا بلکه هزارش، هرچه باشد دشمن، بنما لعن دمادم بر صد افزون، به یکایک، به زن و مرد، هم از از اصغر و اکبر که بود بغض نبی در دل آنها یقین است که امروز شود ظاهر و اقرار کند دشمنی سید ذی جود برازنده فرخنده انور که بود نام غضنفر آن سید سرور، آن مرد دلاور حاجب افسر و بود وارث آن تیغ دو پیکر، بکند هرچه بو دشوم بداختر ز زمین فتنه کند پاک هم شر، بکند ریشه کفر و بکند رسم جفا را .
متاسفانه اطلاعات بیشتری در باره وی به ویژه در امر ادعای وی به عنوان امام زمان و این که آیا این ادعا در باره او درست است یا خیر نداریم.
ادامه ماجرای سید غضنفر
بر اساس گزارشی که در باره او در یک منبع اینترنتی آمده، وی در جریان محاکمه به عنوان آمر به قتل به ده سال زندان محکوم شده و تا سال 1320 در زندان بود. پس از آن به یکی از روستاهای کاشان به نام ون رفته و سالها در آنجا اقامت و به صورت پنهانی به ارتباط با مریدان و یافتن مریدان جدید مشغول بود. آن زمان در روستای ون، یک روحانی به نام آقا خلیل بود که از در مخالفت با وی درآمد و همین امر سبب شد تا چهارتن از مریدان وی، روز سیزده بدر سال 1333 آقای خلیل را به قتل برسانند. پس از آن وی همراه برخی از یارانش دستگیر شده و محاکمه پرسروصدایی برپا شد که تا سال 1334 به طول انجامید. در یکی از جلسات دادگاه حال وی بد شده و اندکی بعد درگذشت. از آنجایی که احتمال آن بود که قبر وی، زیارتگاه شود، تیمسار شاه خلیلی به جای جنازه، چند شاخه گل درون تابوت گذاشت و زمانی که در باز کردن تابوت، گلها مشاهده شد، شماری از مریدان وی معتقد شدند که سید غضنفر غیب شده و هرگز نمرده است.
بعدها شماری از یاران قدیم او از جمله دختر مهدیقلی ربیعی که دستور صریح قتل های حمام را داده بود، در سال 1354 شخصی به نام سید مهدی موسوی را در حوالی چاله گنبد از توابع دهستان کهک دیدند، جوانی که از سربازی گریخته بود. آنان که معتقد به غیب شدن سید غضنفر بودند، تصور کردند که وی همان سید غضنفر است که بازگشته، و این جوان هم با استفاده از خامی آنان، سخن آنان را تأیید کرد. شماری دیگر از مریدان غضنفر او را نپذیرفته و به دستگاه قضایی لو دادند که دستگیر و به مراغه تبعید شد. ارتباط وی با شماری از مریدان ادامه یافت و او برای خود نحله ای ایجاد کرد و تغییراتی در برخی از احکام داد که شماری از آنها همراه با توضیحات بالا در یک گزارش وبلاگی آمده است. در این وبلاگ اطلاعات شگفت دیگری هم آمده و بخشی از فعالیت های وی در اطراف کرج گزارش شده است.
http://seyedmahdimosavi.blogfa.com/
نظر شما