آیت الله هاشمی تعریف می‌کند: به وسیله همین آقای غیوران، که اواخر رابط من بود، در منزل ایشان ملاقاتی با بهرام آرام، یکی از سران کافرشده آن‌ها، کردم... نشسته بود جلو من، پاهایش را دراز کرده بود و اسلحه‏اش را گذاشته بود و با من صحبت می‏کرد. یک بحث طولانی یکی دو ساعته... دیدیم نقطه اتفاق نداریم...اعلام کردم که از این تاریخ به بعد هیچ‏گونه کمکی و حمایتی از طرف ما و دوستان ما به شما نخواهد رسید...

به گزارش خبرآنلاین، روزهای زوج هر هفته کتاب منتشر نشده عبدالله شهبازی، مورخ و پژوهشگر کشور به صورت پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین منتشر می‌شود.

این مطالب که با عنوان «ساواک، موساد و ایران» منتشر می‌شود، بخشی از کتاب «سرویس‌های اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ایران» آخرین کتاب شهبازی است که از ابتدای اردیبهشت 1389 در حال نگارش این کتاب بوده و قصد دارد پس از اتمام، آن را به صورت آنلاین در سایت شخصی‌اش منتشر کند.

***

قسمت اول را اینجــا و قسمت دوم مربوط به تقی شهرام را اینجــا بخوانید.

...منظور از این «کارشناسان پرونده تقی شهرام بعد از انقلاب» کارشناسانی است که در زمان دستگیری او در سال‌های 1358-1359 اظهارنظر کرده‌اند. در آن زمان چه اسنادی در پرونده‌های مربوطه موجود بود که اینک «یافت» نمی‌شود؟

قریب به دو هفته پس از ترور سرهنگ هاوکینز (12 خرداد)، در 25 خرداد ماه 1352 رضا رضایی در مواجهه با پلیس خودکشی کرد.  1 در پی این حادثه، و فقر نیروی سیاسی در میان کادرها، بهرام آرام، تنها عضو بازمانده از مرکزیت در داخل کشور و بیرون از زندان و فرمانده نظامی سازمان، تقی شهرام را وارد مرکزیت کرد. اندکی بعد سید مجید شریف واقفی نیز به مرکزیت افزوده شد و این جمع سه نفره شد. در سازمان‌دهی جدید، تقی شهرام مسئول سیاسی و بهرام آرام مسئول نظامی سازمان بودند. بدینسان، از تابستان 1352 مرحله جدیدی در حیات سازمان مجاهدین خلق آغاز شد. از این زمان، تقی شهرام مغز متفکر و رهبر سیاسی سازمان و بهرام آرام در واقع فرمانده عملیاتی شهرام به‌شمار می‌رفت. شریف واقفی در مرکزیت چندان مؤثر نبود و شاخه خود را، موسوم به «شاخه کارگری»، اداره می‌کرد.

لطف‌الله میثمی، به‌نقل از بهرام آرام، علل برکشیدن تقی شهرام را چنین بیان می‌کند:

«اواخر سال 1352 از بهرام آرام پرسیدم: چرا تقی شهرام، با توجه به خصلت‌هایی که از تقی می‌شناختم، تا این مرحله در سازمان بالا رفته و این همه اطلاعات و قدرت دارد؟ بهرام درد دلش شروع شد و گفت: من می‌دانم و حرف‌های تو را قبول دارم ولی چه کنیم؟ شهرام آدم کمی نیست. درست است که مغرور است و این را همه می‌دانیم، ولی غرورش زمینه‌دار است. یعنی پرکار هم هست. مثلاً یک شب می‌نشیند و چهل صفحه می‌نویسد. این غرورش انگیزه‌ای برای حرکت اوست.
بهرام می‌گفت: راهی پیش پای من بگذار که چگونه با چنین آدمی برخورد کنیم؟ وسعت اطلاعاتش خیلی زیاد است. همیشه به جای یک قرص سیانور دو الی سه قرص سیانور در دهانش می‌گذاشت و به سر قرار می‌رفت که اگر یکی از آن‌ها عمل نکند قرص‌های دیگر عمل کند و خودش هم از وسعت اطلاعاتش وحشت داشت.»
  2
 
میثمی می‌افزاید:

«شهرام در زندان هم خیلی کنجکاو بود و روحیه اطلاعاتی داشت. من از زندان جمشیدیه که به زندان قصر آمدم، جمع‌بندی‌های استراتژیک آنجا را به او می‌گفتم. اصرار داشت که بفهمد صاحب این نظریه کیست. به اصطلاح دل و روده هر چیزی را می‌خواست درآورد. به خاطر همین روحیه کنجکاوی در زندان اطلاعاتش زیاد شد و بعد که فرار کرد و به بیرون رفت با هوش و فراستی که داشت تمام مسائل را درآورد و اشخاص را شناسایی کرد و به بالاترین رتبه سازمانی رسید.»   3

بهرام آرام، فرزند صادق، در سال 1328 در خانواده‌ای میانه حال در تهران به دنیا آمد. از بستگان احمد آرام، مترجم نامدار، بود.  4 قطعاً باهوش و در تحصیل کوشا و ممتاز بود زیرا در رشته فیزیک دانشگاه صنعتی آریامهر پذیرفته شد. در دوره دانشجویی به تأثیر از جلسات حسینیه ارشاد و سخنرانی‌های دکتر علی شریعتی گرایش‌های سیاسی- مذهبی یافت. در سال 1348 توسط احمد رضایی به عضویت سازمان درآمد. از همان آغاز استعداد و توانمندی کم‌نظیر در امور نظامی و عملیاتی نشان داد.
بهرام آرام از ضربه شهریور 1350 تا زمان مرگ در 27 سالگی (25 آبان 1355) به مدت پنج سال فرمانده عملیاتی و رهبر نظامی سازمان بود و تمامی عملیات ترور با فرماندهی یا نظارت او انجام می‌گرفت. او را «استوارترین و قدیمی‌ترین عضو مرکزیت طی این سال‌ها»  5 معرفی کرده‌اند. دوستانش بهرام آرام را تا سال 1352 متدین و متعبد می‌دانند. میثمی می‌نویسد:

«در سال 1352 که در خانه تیمی با بهرام آرام بودم، بهرام تعریف می‌کرد که در همان ایام یکی از بچه‌ها مشغول ساختن بمب بود و نمازش هم داشت قضا می‌شد، اما می‌گفت ساختن بمب که واجب‌تر و عمل صالح زمان است. در چنین وضعیتی بهرام به او دستور تشکیلاتی داده بود که بلند شو و نماز بخوان.»  6

تقی شهرام، که اینک مسئول سیاسی سازمان به‌شمار می‌رفت، از اوائل پائیز 1352 انتشار نشریه‌ای را در درون سازمان آغاز کرد که به «جزوه سبز» معروف است زیرا نخستین شماره آن، به علت کمبود کاغذ سفید، بر روی کاغذ سبز رنگ چاپ شده بود. شهرام در این نشریه مباحثی را در جهت تضعیف عقاید دینی اعضای سازمان و ترویج گام به گام مارکسیسم عنوان می‌کرد؛ مثلاً چرا در جزوه شناخت به جای به کار بردن «دیالکتیک» از سر محافظه‏کارانه واژه نارسای «دینامیک» انتخاب شده؟ چگونه می‏توان هم به ماتریالیسم تاریخی اعتقاد داشت و هم وحی و نبوّت را پذیرفت؟ تحقیر «خلق» (ناس) را در قرآن چگونه تبیین و توجیه کنیم؟ هیچ‏گاه به طور جدی به مسئله برده‏داری در اسلام اندیشیده‌ایم؟ ِآیا کسانی که در جنبش مسلحانه حضور دارند ولی نماز نمی‌خوانند موفق‌اند یا خیر؟ تفاوت ما با چریک‌های فدائی خلق، که مارکسیست‌اند، چیست؟ و مسائلی از این قبیل. 7 بدینسان، فرایند ترویج مارکسیسم آغاز شد و سرانجام در آذر 1352 با انتشار مقاله «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشته‌تر سازیم!»، به عنوان جمع‌بندی نهایی «جزوه‌های سبز»، تلویحاً مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی سازمان به رسمیت شناخته شد. این جزوه به اختصار «مقاله پرچم» نامیده می‌شود.  8
اینک، چهره‌های شاخص سازمان، چون بهرام آرام و تقی شهرام و ناصر جوهری و عبدالله زرین‌کفش و علیرضا سپاسی آشتیانی در داخل و تراب حق‌شناس و حسین روحانی در خارج از کشور رسماً خود را مارکسیست می‌خواندند. ستوان احمدیان نیز مارکسیست شد.  9
تلاش تقی شهرام و بهرام آرام، که اینک مارکسیست شده بود، برای ترویج مارکسیسم و غلبه آن بر سازمان، که اعضا و هواداران آن عموماً از خانواده‌های مذهبی برخاسته بودند، واکنش‌های اعتراضی شدید را در درون و بیرون از سازمان برانگیخت. این واکنش‌های در درون سازمان به حذف خونین سید مجید شریف واقفی، یکی از سه عضو مرکزیت، و کادرهایی چون مرتضی صمدیه لباف انجامید. مجید شریف و صمدیه لباف در فروردین 1354 به صراحت اعلام کردند که «دیگر نمی‌خواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی گرفته‌اند.»  10 شهرام و آرام تصمیم به قتل این دو گرفتند. سید مجید شریف واقفی در 16 اردیبهشت 1354 به قتل رسید، جنازه او را به بیابان‌های مسگرآباد بردند، سوزانیدند و سپس قطعه قطعه کرده و در نقاط مختلف چال کردند تا هوّیت او قابل شناسایی نباشد. عاملین این قتل محسن سید خاموشی و حسین سیاه کلاه بودند. عملیات زیر نظر وحید افراخته انجام گرفت.  11
قربانی بعدی مرتضی صمدیه لباف بود. وی در همان روز قتل شریف (16 اردیبهشت 1354) درگیری مسلحانه با وحید افراخته مجروح شد و در بیمارستان به چنگ ساواک افتاد. قربانی سوّم سعید شاهسوندی بود که ده روز بعد تصادفاً دستگیر شد و جان به در برد.  12 قتل‌های درونی سازمان ادامه یافت.

سرانجام، در مهر 1354 مرکزیت سازمان با انتشار بیانیه «اعلام مواضع ایدئولوژیک» رسماً عدول از اسلام و پذیرش مارکسیسم لنینیسم به عنوان ایدئولوژی خود را اعلام کرد.  13 در این بیانیه از مجید شریف واقفی و صمدیه لباف به عنوان «خائن شماره یک» و «خائن شماره دو» نام برده شده و آنان را مستحق مجازات دانسته‌اند.  14

«مارکسیست» شدن رهبری سازمان به همراه قتل‌های خونین داخلی چهره‌ای کریه از سازمان مجاهدین خلق پدید آورد. این ماجرا بر این تعبیر شاه و ساواک صحه گذارد که مخالفان حکومت پهلوی «تروریست» و «مارکسیست اسلامی» هستند.
این ماجرا مبارزان مذهبی را به شدت آشفته کرد. لذا، تقی شهرام و بهرام آرام کوشیدند از طریق دیدار با دو شخصیت سرشناس از مبارزان مذهبی اقدامات خود را توجیه کنند. این دیدارها پیش از انتشار بیانیه «اعلام مواضع ایدئولوژیک» (مهر 1354) انجام گرفت.

اوّلین دیدار را تقی شهرام، با واسطه حاج مهدی غیوران، با آیت‌الله سید محمود طالقانی انجام داد. شهرام می‌گوید:

«ظرف نیم ساعت ماجرای تغییر ایدئولوژی را شرح دادم. در طول این مدت آقای طالقانی ساکت بود و حرفی نزد. وقتی حرف من تمام شد، با صدایی که آشکارا می‏لرزید، پرسید: خوب، حالا اسم خودتون و سازمان را چی گذاشته‏اید؟ گفتم: هیچ، همان سازمان مجاهدین خلق ایران، که برافروخته شد و گفت: شما حق نداشتین این کار را بکنید.»   15

دوّمین دیدار را بهرام آرام، باز با واسطه حاج مهدی غیوران، با آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی انجام داد. در آن زمان، رفسنجانی هر چند شیخوخیت آیت‌الله منتظری و آیت‌الله طالقانی را نداشت ولی از متنفذترین روحانیون پیرو امام خمینی به‌شمار می‌رفت. رفسنجانی در تیر 1359 ماجرای این دیدار چنین شرح داد:

«اوائل سال 54 خبر تغییر کلّی مواضع ایدئولوژیکی... و آن مسائلی که زیاد شنیده‏اید، به گوش من رسید که به وسیله همین آقای غیوران، که اواخر رابط من بود، در منزل ایشان ملاقاتی با بهرام آرام، یکی از سران کافرشده آن‌ها، کردم... نشسته بود جلو من، پاهایش را دراز کرده بود و اسلحه‏اش را گذاشته بود و با من صحبت می‏کرد. به هر حال با او که صحبت کردم، یک بحث طولانی یکی دو ساعته... دیدیم نقطه اتفاق نداریم. آن‌ها اصرار دارند روی کفر، و ما هم اصرار داریم روی ایمان. و من اعلام کردم که از این تاریخ به بعد هیچ‏گونه کمکی و حمایتی از طرف ما و دوستان ما به شما نخواهد رسید...
او، که با بی‏ادبی و با ژست قهرمانی خاصی نشسته بود و حرف می‏زد، گفت: ما مگر با شاه مبارزه نمی‏کنیم؟ من گفتم: بله. گفت: شما هم با شاه مبارزه می‏کنید؟ گفتم: بله. گفت: پس ما یک نقطه مشترک داریم. به خاطر آن نباید کمک به ما را قطع کنید. در اینجا من گفتم: ما با شاه مبارزه می‏کنیم تا خدا را جایگزین کنیم، شما می‏خواهید استالین را به جای شاه بنشانید. ما به مبارزه‏ای که نتیجه آن نشستن استالین به جای شاه باشد کمک نمی‏کنیم.»
   16

برخی کادرهای سازمان در خارج از کشور به این حادثه با سوءظن می‌نگریستند. محسن نجات‌حسینی می‌نویسد:

«کادر رهبری به شدت درگیر مسائل ایدئولوژیک بود. اکثریت افراد رهبری تغییر عقیده را برای همه سازمان تجویز می‌کردند. در برابر رهبری، اعضایی که بر اعتقادات مذهبی خود پا می‌فشردند خواستار خروج آن‌هایی بودند که تغییر عقیده داده بودند. به‌تدریج خبرهایی که از داخل کشور می‌رسید داغ‌تر و نگران‌کننده می‌شد. برخوردهای شدید و خصمانه جای برخورد آزادانه و شرافتمندانه را گرفته بود...
شریف واقفی و صمدیه لباف قربانیان این فاجعه شدند. آن‌ها مقداری از امکانات مالی و تسلیحاتی را به نفع بخش مذهبی پنهان کرده بودند و گروه مقابل به رهبری تقی شهرام و بهرام آرام به مقابله قهرآمیز با آن‌ها برخاسته و حریفان خود را با ترور از میدان خارج کردند. شنیدن این گونه خبرها با این‌که تحت پوشش مبارزه ایدئولوژیک به خارج می‌رسید فضایی از سوءظن و تردید را نسبت به کارگزاران آن ایجاد کرده بود...»
  17

این حادثه عقلای مارکسیسم ایرانی را نیز خوشحال نکرد. تا آن زمان در جنبش ضد حکومت پهلوی مارکسیست‌ها و مبارزان مسلمان در فضایی کم و بیش همدلانه می‌زیستند و در زندان‌ها رابطه دوستانه میان آن‌ها برقرار بود. اقدام هولناک تقی شهرام این فضا را به‌کلی دگرگون کرد و جوّی از بی‌اعتمادی و سوءظن برانگیخت. محمدعلی عمویی، از زندانیان قدیمی مارکسیست، می‌نویسد:

«چگونگی آن‌چه بر سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 54 گذشت، و به جدایی گروهی از اعضا و کادرهای برجسته آن سازمان انجامید، از طریق خانواده‌های زندانیان... به زندان انتقال یافته است... کم‌کم نکاتی فاش می‌شد که سخت تأسف‌بار و آزاردهنده بود. انشعاب در احزاب و سازمان‌های سیاسی پدیده بی‌سابقه‌ای نبود، اما گفته می‌شد که انشعاب کنونی نه به صورت جدایی... بلکه برخوردها قهرآمیز و توأم با اعمال خشونت‌هایی بوده است که تلفاتی نیز در بر داشته است... روزهای بعد همه شاهد بودیم که رژیم چه بهره‌ها از این حادثه برد، چه ضرباتی بر بدنه تشکیلاتی سازمان مجاهدین وارد کرد و چه تبلیغات زهرآگینی با ترتیب دادن نمایش‌های تلویزیونی به راه انداخت. در این ماجرا همه بازنده بودند جز رژیم که بهره‌ها برد و هر چه در توان داشت برای تضعیف مخالفین به کار گرفت... برای ما زندانیان عادل‎آباد، آن روزها از جمله تلخ‌ترین روزهای زندان بود...»  18

سازمان چریکهای فدایی خلق، همتای مارکسیست «مجاهدین خلق»، نیز از تحولات درونی مجاهدین خشنود نبود.

«چریک‌های فدائی خلق در نشریه خود بر ضد آنان که در سازمان [مجاهدین خلق] ایدئولوژی نوینی پدید آوردند به شدت تاختند، جبهه ملّی نیز با شیوه‌های گوناگون به پرخاش‌گری بر ضد سازمان برخاست.»  19

چریک‌های فدائی در نشریه ارگان این سازمان نگرانی خویش را از اقدامات تقی شهرام چنین ابراز کرد:

«کمونیست‏هایی که داخل سازمان سیاسی غیرکمونیستی می‏شوند، فقط به خودشان و به جنبش کمونیستی لطمه نمی‏زنند بلکه آن سازمان‌ها را دچار تضادهای متعارض داخلی، بی‏نظمی، سردرگمی، نوسان افسارگسیخته به چپ و راست، از دست دادن مواضع اجتماعی و جدا شدن از توده‏ها و طبقه خود، و حتی تجزیه و تلاشی می‏سازند... کمونیست‏ها باید به حفظ اصالت این سازمان‌ها، به عنوان بخشی از نیروهای انقلاب، علاقمند باشند و به جای عضو شدن در این سازمان‌ها با آن‌ها فقط در عمل مشخص همکاری کنند.» 20

نهضت آزادی ایران در خارج از کشور، از طریق نشریه خود، پیام مجاهد، علیه اقدامات گروه تقی شهرام هشدار ‌داد. نشریه فوق در یکی از مقالات خود، با استقبال از موضع چریک‌های فدائی، نوشت:

«نهضت آزادی ایران ضمن تأیید این موضع چریک‌های فدائی خلق اضافه می‏کند که هیچ یک از سازمان‌های سیاسی انقلابی نباید با پیشداوری درباره سرنوشت جنبش، درباره پیروزی این یا آن سازمان انقلابی، ذهنی‏گری نموده و جنبش را به بیراهه سکتاریسم و چپ‏روی‏های بیمارگونه کودکانه بکشانند... نهضت معتقد است که ابعاد تأثیرات این خیانت و انحراف بالاتر و عمیق‏تر از توجه به اختلافات میان گروه‌ها بر سر این یا آن خط مشی است. همه گروه‌ها و سازمان‌ها و احزابی که خود را صادقانه مارکسیست می‏دانند، موظف هستند که علیه این انحراف موضع بگیرند، چه نتایج منفی و اسف‏انگیز این انحراف و خیانت تنها گریبان‌گیر جنبش اسلامی نیست بلکه شدیدتر از آن متوجه مارکسیست‏های ایرانی است. خلق قهرمان ما... می‏گویند... که مارکسیست‏های ایرانی همیشه چنین رویه‏های نابخردانه و موذیانه‏ای را به کار برده‏اند و در سازمان‌ها رخنه کرده و آن‌ها را از درون یا تصاحب کرده و یا متلاشی ساخته‏اند. زیان و ضرر و لطمه‏ای که لاجرم به کمونیست‏های ایرانی وارد خواهد شد از آن جهت است که این خیانت، بالاجبار و طبیعتاً، ایجاد عکس‏العمل به صورت تنفر و انزجار نسبت به آن کسانی که مسئول آن هستند خواهد نمود [و] حالا چون منافقین انحراف و خیانت خود را زیر پوشش کمونیزم و عشق و علاقه به مارکسیسم انجام داده‏اند لاجرم این تنفر و انزجار به سوی کسانی که حتی صادقانه مارکسیست هستند و صادقانه برای انقلاب ایران مبارزه می‏کنند متوجه خواهد شد. این را به خوبی و سادگی می‏توان حس کرد و دید و هم‏اکنون علائم و شواهد ظهور چنین عکس‏العملی به خوبی مشهود است.»

به‌رغم این واکنش‌های عاقلانه، در کتابی به‌نام تاریخچه سازمان‌های چریکی ایران، که در پائیز 1354 و سپس در زمستان 1355 در اروپا منتشر شد، اقدام تقی شهرام مورد استقبال قرار گرفت. گفته می‌شود این کتاب زیر نظر مهدی خانبابا تهرانی و حسن ماسالی تدوین شده.  21 در کتاب فوق، ذیل عنوان «مبارزه ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق ایران»، نوشته‌اند:

«تحوّل ایدئولوژیک سازمان مجاهدین نه‏تنها نقطه عطفی در تاریخ مبارزه درونی خود این سازمان به شمار می‏رود بلکه در کل جنبش انقلابی ایران و جنبش کارگری ایران دارای تأثیرات تاریخی خواهد بود. تحوّل ایدئولوژیک سازمان مجاهدین و دستیابی آنها به مارکسیسم - لنینیسم، در پروسه مبارزه مسلحانه، یکی از دستاوردهای بزرگ مبارزه مسلحانه در جامعه ما می‏باشد.

 اعلام خارجی تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق، با انتشار «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران»، که در سطح وسیعی در داخل و خارج از کشور پخش شد، انجام گرفت. این سند تاریخی از اسناد نادر جنبش کارگری ایران است...»  22
 
تقی شهرام بسیار کوشید تا چریک‌های فدائی خلق را به ایجاد «جبهه واحد توده‌ای» جلب کند و از این طریق سازمان فوق را نیز تحت نظارت خود قرار دهد. این تلاش با استنکاف حمید اشرف، رهبر چریک‌های فدائی، مواجه شد و نافرجام ماند. در جلسات مشترک دو گروه معمولاً بهرام آرام از سوی مجاهدین و حمید اشرف از سوی فدائیان حضور می‌یافتند. آخرین جلسه در فروردین یا اردیبهشت 1355 برگزار شد. در این جلسه، تقی شهرام، بهرام آرام و محمد جواد قائدی از سوی مجاهدین و حمید اشرف و بهروز ارمغانی از سوی فدائیان حضور داشتند.  23
مذاکرات یکی از این جلسات از طریق میکروفون مخفی ضبط شده. ساواک در گزارش خود مدعی است نوار را تصادفاً از یکی از خانه‌های امن مجاهدین خلق به دست آورده. 24

«در یکی از خانه‌های امن مکشوفه تیم سیاسی- نظامی گروه به اصطلاح مجاهدین خلق، که به طرزی بسیار ابتکاری و با مراعات اصول مخفی‌کاری جاسازی شده بود، چهار حلقه نوار مغناطیسی که بر روی آن مطالبی ضبط شده بود، به دست آمد. نوارهای مزبور مورد بهره‌برداری و بررسی قرار گرفت و معلوم شد که مطالب ضبط شده روی آن مربوط به گفتگوی چند نفر از اعضای کادر رهبری گروه به اصطلاح مجاهدین خلق (بهرام آرام و یک نفر با نام مستعار مسعود) و گروه چریک‌های به اصطلاح فدائی خلق (حمید اشرف و یک نفر ترک زبان ناشناخته) است که در جلسات منعقده به منظور نزدیک نمودن نقطه نظرهای سیاسی دو گروه، با هدف غایی وصول به وحدت نظر کامل در زمینه فعالیت‌های تروریستی و خرابکارانه و براندازی به عمل آمده است، می‌باشد...»

این از اصول بدیهی در فعالیت سرویس‌های اطلاعاتی است که اگر فردی در رده و اهمیت تقی شهرام مأمور نفوذی ایشان باشد، حتی در مکاتبات داخلی سرویس باید نام او پنهان بماند و ردی بر جای نگذارند که سبب شناسایی او توسط کارکنان آن سرویس شود. اگر این شنود توسط تیم پرویز ثابتی انجام گرفته، روش مطلع کردن مقامات بالاتر ساواک از مفاد مذاکرات دو سازمان به همان گونه است که در سند فوق دیده می‌شود. این نوار متعلق به اندکی پیش از قتل حمید اشرف (8 تیر 1355) است.

در دوران اقتدار تقی شهرام در سازمان مجاهدین خلق، نه تنها «تغییر ایدئولوژِی» و کشتارهای خونین درون سازمانی، با تمامی پیامدهای مدهش آن، بلکه حتی ترورهای سازمان نیز عجیب جلوه می‌کند. مهم‌ترین نمونه، قتل سرتیپ زندی‌پور، رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری، است.

.................................................
1.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 562.
2.  خاطرات لطف‌الله میثمی، تهران: نشر صمدیه، چاپ اوّل، [1378،] ج 1، ص 405.
3.  میثمی، همان مأخذ، ج 1، صص 405-406.
4.  درباره نسبت خویشاوندی بهرام آرام با احمد آرام اطلاع دقیق ندارم. از طریق ایمیل از دوست دیرینم، آقای سعید شاهسوندی، از کادرهای اوّلیه و سرشناس سازمان مجاهدین خلق که اکنون مقیم آلمان است، پرسیدم. ایشان محبت کردند و در 14 اردیبهشت 1389 این پاسخ را ارسال نمودند: «بهرام آرام فرزند صادق متولد 1328 بود. دانشجوی رشته فیزیک دانشگاه آریامهر سابق و شریف فعلی. اون موقع هائی که [در سال 1349] من از شیراز به تهران می‌رفتم، او نفر رابط من بود. با مرحوم احمد آرام نسبت فامیلی داشتند. خودش یک بار به من گفت. اما دقیقش را نمی‌دانم. در 25 آبان 1355 در اثر همکاری محمد توکل خواه، یکی دیگر از تغییر و تکامل‌یافته‌گان ایدئولوژیک که به خدمت ساواک درامده بود، در حوالی میدان مخبرالدوله شناسایی شد و پس از چند جنگ و گریز در حوالی سرآسیاب دولاب در محاصره قرار گرفت و کشته شد. انسان با استعدادی بود. افسوس که راه خطا رفت و فرصت تصحیح نیافت.»

5.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 2، ص 48.
6.  میثمی، همان مأخذ، ج 2، ص 198.
7.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، صص 595-596.
8.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 638.
9.  بنگرید به فهرست اسامی مارکسیست‌شدگان سازمان در همان مأخذ، ج 1، صص 600-602.
10.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 2، ص 4.
11.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 2، صص 6-9.
در این زمان لیلا زمردیان زوج تشکیلاتی مجید شریف واقفی بود. او از طرح قتل شریف واقفی اطلاع نداشت ولی او را به سر قراری برد که به مرگ مجید انجامید. لیلا زمردیان خواهر علیرضا زمردیان است که در زندان عادل‎آباد شیراز با او هم سلول و دوست بودم. لیلا زمردیان در سال 1350 در 23 سالگی مخفی شد. ابتدا زوج تشکیلاتی رضا رضایی بود و پس از قتل رضایی همسر تشکیلاتی مجید شریف واقفی. زمردیان در 14 دی 1355 در درگیری با ساواک سیانور خورد و کشته شد.

در گروه‌های چریکی «ازدواج تشکیلاتی» صوری بود و به عنوان پوشش برای زندگی مخفی به کار می‌رفت. کسانی که فضای آرمانی آن نسل را درک نکرده‌اند تلقی نادرستی از «خانه تیمی» و «ازدواج تشکیلاتی» دارند. در روابط میان زن و مرد مقررات سخت‌گیرانه حاکم بود. برای مثال، سازمان چریک‌های فدائی خلق، که یک سازمان مارکسیستی بود، در آئین‌نامه درونی خود پوشش و رفتار زنان و مردان در خانه‌های تیمی را چنین تعیین کرد: «دختران باید در خانه، لباس تیره و گشاد و شلوار بپوشند. پوشیدن لباس رنگ روشن و آستین کوتاه ممنوع بود. دخترها در خانه‌ها نباید آرایش کنند مگر موقعی که می‌خواهند از خانه بیرون بروند و بعد از مراجعت به خانه باید قبل از مواجهه با پسران آن را پاک کنند. محل نگهداری لباس دختران و پسران باید کاملاً از یکدیگر جدا باشد. لباس‌های زیر هیچ کدام پس از شستن نباید در انظار قرار گیرد. بلکه باید همیشه آن را با پیراهن یا چادر پوشاند. پسران هیچگاه نباید حتی هنگام ورزش در منزل با زیر پیراهن باشند. دختران و پسران باید همیشه در خانه جوراب به پا داشته باشند.» (نادری، همان مأخذ، ص 611)

بر اساس این عدم شناخت و تلقی نادرست در برخی منابع نسبت‌ها و تعابیر غیراخلاقی در مورد لیلا زمردیان به کار رفته. (بنگرید به: سید حمید روحانی (زیارتی)، نهضت امام خمینی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اوّل، 1372، ج 3، صص 384-385)
من در این زمینه با آقای کریمی گفتگوی مفصل کردم. ایشان از کارشناسان برجسته اسناد است که بخش عمده عمر خود را در سال‌های پس از انقلاب با اسناد ساواک گذرانیده و زیر و بم بسیاری پرونده‌ها را در حافظه دارد. وی این‌گونه اتهامات در مورد لیلا زمردیان را رد می‌کرد. کریمی گزارش پزشک قانونی از معاینه جسد لیلا زمردیان را دیده است. در این سند لیلا زمردیان «باکره» اعلام شده.
12.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 2، صص 9-11.
13.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 2، صص 103-104، 111-115.
14.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 2، ص 288.
15.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 642.
16.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 1، ص 643.
17.  نجات‌حسینی، همان مأخذ، صص 413-414.
18.  عمویی، همان مأخذ، صص 414-416.
19.  روحانی، نهضت امام خمینی، ج 3، ص 437.
20.  نبرد خلق، شماره 6، مرداد 1354.
21.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 2، ص 213.
22.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 2، صص 214-215.
23.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 2، صص 210-216.
24.  سازمان مجاهدین خلق، همان مأخذ، ج 2، صص 219-221

کد خبر 71168

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۴:۱۰ - ۱۳۸۹/۰۴/۰۶
    10 0
    با شهادت سران سازمان كه از مسلمانان زمان خود بودند شهيد حنيف و ساير سازمان درش بسته شدو افتاد دست يك عده بي خرد و نادان وناآگاه و بعد هم خودفروش و بيگنه پرست و دشمن خلق و ميهن