یادی از شهید محمد جواد باهنر به روایت برادر

سال 1384 آقای محمدرضا باهنر دعوت برنامه "صندلی داغ"شبکه دوم سیما را پذیرفته بود. آن روز برحسب اتفاق در استودیو ضبط برنامه حاضر بودم و آقای باهنر قبل از آنکه ضبط برنامه شروع شود، به شوخی گفت شما در برنامه‌تان گاز اشک‌آ‌ور (یا تعبیری شبیه آن) دارید که مهمانان را به گریه وامی‌دارید؟ منظورش مهمان‌های متعددی (از جمله سردار محمدباقر قالیباف)بودند که در برابر پرسش‌های برنامه با یادآوری خاطره‌ای شدیدا متاثر می‌شدند و فضای برنامه برای دقایقی دگرگون می‌شد.

 تصویربرداران برنامه هم دست‌شان آمده بود که ممکن است گهگاه چنین اتفاقی بیفتد و به همین دلیل مترصد بودند اگر چنین باشد، بلافاصله لحظه یا لحظه‌ها را شکار کنند و به قول خودشان کلوزآپ مهمان را داشته باشند.

برنامه شروع شد، آقای باهنر به عنوان کسی که سال‌هاست دستی در سیاست دارد، برای بیشتر پرسشها، پاسخی سیاستمدارانه می‌داد. به همین دلیل هم برنامه  جدی پیش می‌رفت و خشکی و یکنواختی داشت به برنامه ضربه می‌زد.

در این گونه موارد به مجری برنامه - که در آن موقع احمد نجفی بود- علامت داده می‌شد که برای فرار از یکنواختی و عدم جذابیت برنامه، بسته سوالات ویژه را مطرح کند. نجفی رفت سراغ زندگی گذشته محمدرضا باهنر و از او درباره شهید محمدجواد باهنر پرسید.

آقای محمدرضا باهنر با یک فلاش بک به سالهای دور،از دورانی گفت که دوره ابتدایی را تمام کرده بود و برادرش - محمدجواد- در همان دوران در دانشگاه تهران درس می خواند.

محمدرضا باهنر گفت: کلاس ششم را که تمام کردم، به دلیل وضع اقتصادی نابسامانی که در خانواده داشتیم، تصمیم گرفتم ترک‌تحصیل کنم و با پیدا کردن کار، کمک‌خرج خانواده شوم چون می‌دانستم پدرم حتی توان تأمین هزینه کتاب‌های درسی مقطع بعدی‌ام را ندارد.

 روزهای تابستان را با همین دغدغه و اندیشه می‌گذراندم که محمدجواد از تهران به کرمان آمد و به داستان ترک‌تحصیل من پی برد. وقتی موضوع برایش توضیح داده شد، تعهد کرد که 5 تومان بدهد تا من با خریدن کتاب و دفتر از درس خواندن باز نمانم.

محمدرضا باهنر برای آنکه ارزش این 5 تومان را توضیح بدهد، چنین ادامه داد: محمدجواد هر روز 2 ریال خرج زندگی‌اش بود. یک ریال هزینه کرایه اتوبوس می‌کرد و از محل سکونتش در جنوب شرق شهر به دانشگاه تهران می‌رفت و با یک ریال دیگر نان می‌خرید و آن رابه عنوان ناهار می‌خورد.این وضع زندگی پرمشقت او در دوران دانشجویی بود.

محمدرضا باهنر گفت: محمدجواد برای آنکه بتواند 5 تومانی که برای پرداخت هزینه تحصیل من تعهد کرده بود را بپردازد، ناچار شد روزانه یک ریال پس‌انداز کند و برای این کار مجبور بود یکی از دو هزینه زندگی‌اش را حذف کند. به عبارت دیگر روزها پیاده مسیر خانه تا دانشگاه را طی می‌کرد تا آن یک ریال را خرج خوراکش کند و اگر یک روز به علت خاصی( مثلا خواب ماندن) ناچار می‌شد با اتوبوس به محل تحصیل برود، باید از ناهار صرف نظر می کرد.وعده غذای شام هم از تتمه نان ناهار تامین می شد.

محمدرضا باهنر، به اینجا که رسید، بغض راه گلویش را بست و دیگر نتوانست درباره ایثاری که برادرش برای ادامه تحصیل او به خرج داده بود، حرف بزند.

 

 

کد خبر 88592

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 11 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۸:۲۵ - ۱۳۸۹/۰۶/۰۸
    1 0
    خدایش رحمت کند
  • بدون نام IR ۰۸:۳۳ - ۱۳۸۹/۰۶/۰۸
    1 0
    قدر آن شهید بزرگوار هنوز دانسته نشده........او در سایه دیگر شهیدان والای انقلاب قرار گرفته و کمتر از اوسخن گفته می شود