نگهداری از سوگ استاد محمدرضا شجریان که بقیهالسیف شجره لطیفه هنر ایرانی بود، بر عهده وجدان ملی ما بود نه صداوسیما یا شهرداری! این دم و دستگاههای خشک و خو گرفته به دوستیزدایی و شکافآفرینی، اگر میخواستند نیز از عهده سوگ عالیجناب شجریان برنمیآمدند.
چه اینکه شجریان بیش از آنکه فراگیرترین اسم اعظم در حافظه فرهنگی ما باشد، پرترهای از عشق و دوستی با موتیفهایی از حقطلبی بود که جلوه بیرونیاش، به درستی و خوبی، ایستادن در سوی مردم دیده شده است. اما آنچه نادیدنی است، جلوه درونی واقعیت شجریان است.
این واقعیت را به خوبی میتوان درک کرد، هر چند به خوبی نتوان توضیح داد! واقعیت نادیدنی شاید در وهله اول ناظر به نمای خوشآوا و نگاه هزار رنگی به نظر برسد که او استادانه در به سخن آوردن شاعران قدمایی و خوشخوانی اشعار شورانگیز و ابیات حزنانگیز آنها از خود نشان داده است. اما فراتر از آن، واقعیت شجریان حاصل گوشسپاری به صدای حساس حکمت و خرد ایرانی و سپس بازتاب آن در آواز سحرانگیزی بود که رسالتش انتقال آگاهانه درونمایههای حساس تفکر ایرانی به زندگی ایرانیان بود.
شجریان در چنین جایگاهی، کاری شاهوار انجام داد و زندگیاش یک شاهنامه بود. آرامیدنش در همسایگی فردوسی را نیز باید از همین زاویه نگریست و صد البته بر فقدان او گریست. هر چند سپردن هزاردستان ایران به دست طبیعت، سخت و جانکاه بود، اما با تذکار اینکه عالیجناب شجریان یگانه بود و هیچ کم نداشت خود را در سوگش آرام و آگاه نگهمیداریم. اینگونه است که حرمت یک ماتم ملی نیز نگهداشته میشود.
نظر شما