۴ نفر
۱۲ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۷:۵۰
خاطرات وکیل/ تبانی آقازاده با بچه رعیت‌ها برای یک لقمه نان

پیمان مدعی بود ابتدا که ترک موتور حامد نشسته فکر می کرده که قرار هست به اتفاق مجید و پوریا در باغ پدری اش مشغول شکوفه چینی بشوند،اما چند دقیقه پس از اینکه وارد باغ می شوند...

ابلاغ وکالت تسخیری پرونده اتهامی سه نوجوان زیر18سال در شعبه ویژه رسیدگی به جرایم اطفال به اتهام آدم ربایی،ضرب و جرح عمدی وآزار جنسی روی کارتابل ابلاغات، حس کنجکاوی ام را آنچنان برانگیحت که بلادرنگ راهی دادگاه کیفری شدم.  با ورود به دفتر شعبه ،مدیرِ دفترطوری که بازپرس صدایش را بشنود گفت:حاج آقا نگفتم همین الان پیداشون میشه،این پرونده ها خوراک اقای وکیل هست تا چند وقت بعد در خبرآنلاین خلاصه ی پرونده را در قالب خاطره بازگو کنه...بعد رو به من ادامه داد :بفرمایید بازپرس با شما کار داشتند.

پس از ورود، بازپرس چند دقیقه ای راجع به شرایط زندگی اهالی روستای محل وقوع جرم برایم توضیح دادند و توصیه کردند راهی پیدا کنم تا پیش از هراقدامی با اهالی روستا و خانواده شاکی ملاقاتی داشته باشم بلکه زوایای پنهان پرونده کشف ،حقیقت ماجرا روشن شود.

محتویات پرونده حکایت از این داشت که موکلینم به اتفاق شاکی بنا بر عادت و رویه  اهالی روستا که در باغ های مرکبات اقدام به جمع آوری شکوفه های نارنج و..می کنند تصمیم داشته اند، پس از جمع آوری بهار نارنج ،به کنار جاده رفته کیسه های بهار نارنج را به خودرو های عبوری بفروشند و درآمد حاصله را برخلاف عرف روستا !به نسبت مساوی بین خودشان تقسیم کنند.

با آغاز فصل بهار یکی از فعالیت های درآمدزا اهالی روستا همین جمع آوری شکوفه های مرکبات و تهیه مربا وعرق گیری از شکوفه ها و فروش به اهالی شهر تعریف می شد در این بین اهالی که از خودشان باغ و باغچه ای داشتند بنا بر عرف روستا! درصد بیشتری از شکوفه ها را مالک بودند و مابقی اهالی روستا در قالب کارگر ایشان تنها درصدی از منافع حاصله را سهیم می شدند.

پدر و مادر موکلینم نیزاز همان دسته بودند که در قالب رعیت سهم ناچیزی از فروش بهارنارنج و عرقیات گیاهی نصیبشان می شد ودر مقابل بیش از یک سوم باغات روستا متعلق به خانواده پدری پیمان بود و همین اختلاف طبقاتی سبب این ظن و گمان شده بود که بچه ها خواسته اند با آزار و اذیت پیمان حقوق پایمال شده خانواده ی خویش را جبران کنند...

نقل قول اهالی روستا پیرامون شیوه زندگی خانواده پیمان و موکلینم تایید کننده صحبت های بازپرس بود که می گفت با رفتن به روستای محل وقوع جرم بهتر می توانم با دلایل و انگیزه وقوع جرم آشنا شوم،البته اگر جرمی رخ داده باشد و دلایل انتساب جرم علیه موکلین قوی باشد وگرنه از این دست شایعات و حرف و گفت ها پیرامون هر پرونده ای فراوان است خاصه زمانی که اصحاب پرونده اهل یک محل و طایفه باشند...

چند ساعت گفتگو با اهالی روستا دستاوردهای متعددی داشت که مهم ترین و کاربردی ترین آن شناخت خانواده های موکلین و شاکی پرونده و پخش این خبر که یک وکیل شیرازی برای پرونده بچه ها آمده،همین شیاع خبرِ حضورم در پرونده موجبی شد تا خانواده پیمان شب نشده تماس بگیرند و قرار ملاقات با ایشان در دفتر فیکس شد...

...آقای وکیل فکر کردید از چه کسانی دفاع می کنید؟شما با این سابقه و شهرتی که دارید،ببخشیدا ولی باید خجالت بکشید که وارد همچی پرونده ای شدید،حالا که شما پا پیش گذاشتید ما هم میریم تهران وکیل میاریم تا حساب کار دستتون بیاد،این سه تا عوضی می خواستن بلا سر پسرمون بیارند بعد شما آمدید داخل روستا و گفتید که ازشون دفاع می کنید...

خانواده پیمان آنقدر عصبی و ناراحت وارد دفتر شدند و بدون مقدمه هر چه دلِ تنگشان می خواست گفتند و رفتند که اصلا فرصتی برای صحبت های من و توضیح و توجیه وظیفه ی وکیل تسخیری و چگونگی انتخاب چنین وکیلی  و دلیل حضورم در پرونده فراهم نشد وبه ناچار با ارسال چند پیام کوتاه آنچه که لازم بود در شفاف سازی موضوع برای پدر پیمان ارسال کردم تا سوء تفاهمات پیش آمده برای ایشان تا حدودی رفع شود.به موازات برخورد خانواده ی پیمان،خانواده ی بچه ها نیزبا این باور که بچه ها باعث سرافکندگی و خجالتشان نزد خانواده ی خان شده اند،هیچ میل و رغبتی به همراهی و کمک نداشتند و تصورشان این بود که محکومیت بچه ها درس عبرتی است برای آینده ی ایشان!!

شرایط پرونده به گونه ای بود که اگر وکیل تعیینی موکلینم بودم جز استعفا هیچ تصمیمی به ذهنم نمی رسید اما حکایت تکلیف وکالت تسخیری چیزی کمتر از واجب عینی نیست و تو مکلف به دفاع از حقوق شخصی هستی که بنا به شرایط اقتصادی-خانوادگی از ابتدایی ترین حق دادرسی عادلانه که همانا داشتن وکیل است محروم شده که اگر حضور و وجود نهادی چون کانون وکلا نبود مشخص نبود چه بر سر چنین متهمینی می آمد،خاصه زمانی که با مطالعه پرونده در می یابی موکل کوچکترین خطایی نکرده،اتهام انتسابی سوءتفاهمی بیش نیست.

 اظهارات پیمان وگزارش ضابطین قضایی را که با بازجویی بچه ها بررسی کردم، تطبیق عجیب اظهارات شاکی و متهم ذهنم را درگیر کرد،اینکه پیمان درشرح واقعه همواره این جمله را تکرار کرده بود که: ناهار که خوردم پوریا زنگ زد که حامد و مجید میان دنبالت تا با  هم بریم باغتون شکوفه چینی،اما تا آمدن حامد و مجید چند ساعت طول کشید و بهشون گفتم تا برسیم باغ غروب شده باید برگردیم که حامد گفت باشه بیا بریم پسرِخان غروب نشده بر می گردیم و منم ازشون قول گرفتم قبل از غروب باید از باغ برگردیم و آنها هم قبول کردند...

گفته ها واظهارات بچه ها عینا همانی بود که پیمان نقل کرده بود:وارد باغ که شدیم بلافاصله از همان اول باغ شروع کردیم به جمع کردن بهارنارنج که یکدفعه دیدم سه تایی غیبشون زد هر چه صداشون زدم جواب ندادن اولش بی خیال شدم و به کارم ادامه دادم ولی بعد هول برم داشت که کجا رفتن،همینطور که صداشون می زدم رسیدم انتهای باغ که ...

این میزان نزدیکی اظهارات متهم و شاکی را در هیچ پرونده ای ندیده بودم،اینکه حتی یک واو از گفته های ایشان با هم تعارض نداشت حکایت از دروغی بزرگ یا پنهان کردن امری آشکار داشت!تبانی شاکی و متهمین!اما دلیل این تبانی چه بود نمی دانستم،شاه کلید معمای پرونده حل همین معما بود.

فرضیه تبانی را با بازپرس  در میان گذاشتم و از ایشان خواهش کردم با در نظر گرفتن سن و سال بچه ها کمک کنند تا با طرح پرسشی پرده از پنهان کاری بچه ها برداشته شود لذا پذیرفتندو قرار شد بازجویی ازبچه ها به صورت انفرادی با این سوال شروع شود که:چه دلیلی دارد که با هم هماهنگ کردید تا نشان دهید شما پیمان را دزیده و بلا سرش آورده اید؟

پاسخ بچه ها پرده از از دردی کهنه و عمیق برداشت که قرن هاست بر جان و تنِ رنجور جامعه ی خان و رعیتی سنگینی می کند:از بس ننه و بابام از بی پولی و بدبختی هاشون گفتند تصمیم گرفتیم تا کاری کنیم چند ماهی بریم کانون (کانون اصلاح و تربیت)بلکه ی شکم سیر غذا بخوریم و...،پیمان هم قبول کرد تا با ما همکاری کنه و در عوض این کار بعد از آزادی سه ماه رایگان براش شکوفه جمع کنیم!!

پس از ثبت اظهارات بچه ها نوبت اخذ اظهارات پیمان بود که حسب دستور بازپرس اوراق بازجویی موکلینم به رویت وی رسید و چاره ای جز بیان حقیقت نداشت.

اگرچه پرونده به جهت عدم وقوع بزه و ساختگی بودن شکایت شاکی  منجر به قرار منع تعقیب شد اما امروز پس از سالها سنگینی دردِ فقر بچه ها که برای لقمه نانی تن به چه کاری داده بودند بر روح و جانم سنگینی می کند خاصه امروز که خاطرات آن روزها را قلمی کردم.

وکیل دادگستری

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1478740

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 13 =