«اَحسَنُالحال»، نشستن، لب درگاه شماست
حَرَم پاک شما، گوشهای از عرش خداست
پای رفتن نه ولی شوق شکستن، آری!
کربلا باغ وقوف است و حرم، دشت مِناست
مرغ آمین همه را زیر پر و بال گرفت
هرچه ناممکن و دشوار، درین خانه، رواست
لطفش آغوش گشودهست، خدایا! چه کنم...
آرزومندم و در راه، هزاران اماست
چه کنم... نزد تو هم بغض، گلوگیر شده
تنم اینجا و دلم، گمشده کرب و بلاست
رو به بینالحَرَمینی و تماشای حسین...
قبله، کعبهست ولی گنبد او قبلهنماست
...
فاطمه اُمِّبنین، مادر احساس و ادب...
مادری کرد تو را... مادرت اما: زهراست
مادر آموخت چنین بال و پرت بگذاری؟!
یا که این عاقبت عاشقی و شرط وفاست؟
گفته بودند که سقا و امید حرمی
پسر اُمِّبنین!... آب کجا... مَشک، کجاست؟
این همان درس شگفتیست که مادر میداد...
دست افتاد ولی چشم ادب، پابرجاست
...
ماه من، نیمه شدی... خسته و تنها ماندی؟
حیف شد حیف، مهم نیست... خدا هم تنهاست
راهت ای حضرت سردار، به آخر نرسید
روز سقایی شایسته اسمت،«فردا»ست
...
از سفر آمده، رفتیم... ولی خوشحالیم...
تا ابد گَرد حرم، آبروی چهره ماست.
نظر شما