۱ نفر
۱۸ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۳
دل‌مان برایت تنگ خواهد ماند، دکتر نادر!

اوایل همین امسال بود که صدایش را از گوشی تلفن شنیدم. دعوت کرد برای جلسه‌ای مرتبط با انتخابات. جوری حرف می‌زد که انگار سال‌هاست می‌شناسدم؛ گرم و صمیمی.

یکی دو روز بعد دور میز نشسته بودیم؛ با جمعی از دوستان که اکثرشان را می‌شناختم. تواضعش عجیب بود؛ محبتش هم.

نگران می‌نمود. ته چشم‌هایش از دلواپسی دو دو می‌زد. سؤال‌هایی که دنبال جوابش می‌گشت این بود: مملکت چه می‌شود؟ به کجا می‌رود؟ کی رئیس جمهور می‌شود؟ این همه مشکلات کشور کی حل می‌شود؟ اصلا حل می‌شود؟ با مردم چه باید کرد؟ مردم با حکومت و حاکمیت چه می‌کنند؟...

برای سؤال‌هایش بقیه اعضای جلسه هم جواب مشخصی نداشتند. او، اما با همه نگرانی‌هایش ناامید نبود...سردوگرم سیاست را چشیده بود. استادتمام بود و با فرهیختگان حشر و نشر داشت. سرش به کتاب و درس بود و... اما همه اینها بجای آنکه آرامش کند،ناآرامش می گرد.

دل‌مان برایت تنگ خواهد ماند، دکتر نادر!

آن جلسه چندین بار تکرار شد و گاهی هم به صورت مجازی؛ و او هر روز دغدغه‌مندتر از دیروز...

در عین حال، کلامش را با طنز و شوخی همراه می‌کرد. شاید رعایت حال ما را می‌کرد که مبادا آبشار غصه‌هایش بر سر ما هم بریزد.

نشست و برخاست با او دلپذیر بود و برای من که دوست تازه‌ای پیدا کرده بودم، دلنشین‌تر.

آخرین باری که دیدمش، تا دم در آسانسور همراهم آمد. شیرین‌تر از قبل حرف می‌زد. آرام گرفته بود تا حدی. موقع خداحافظی به جای دست دادن، مشت‌هایمان را به هم کوبیدیم؛ من آرام‌تر، او محکم‌تر. لابد می‌خواست بگوید از تو قوی‌ترم... و بود.

چند روز قبل روی واتس‌اپ پیامی برایش نوشتم که دوستان را جمع کنید، دور هم گپی بزنیم. نوشت: مشتاق دیدار یک هفته است بستری ام. در اولین فرصت در خدمتیم. نوشتم: کرونا؟ پاسخ داد: بله.

دل‌مان برایت تنگ خواهد ماند، دکتر نادر!

یاد مشت محکمش دم در آسانسور افتادم اما «بله»‌اش درباره بیماری کرونا دلم را هری ریخت. و چند روز بعد این بیماری نکبت جانش را گرفت و "اولین فرصت" که او وعده اش را داد، افتاد به قیامت.

کم دیدمش، کم شنیدمش، اما زیاد دوست داشتمش.

من و دوستان آن جلسات دلمان برایت تنگ شده دکتر نادر! دلمان برایت تنگ خواهد ماند دکتر نادر...

کد خبر 1533904

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =