پنجمین روز جشنواره یعنی رسیدن به نیمهای از یک کل، یعنی رونق نسبی، یعنی انتظار منطقی حضور حداقل یک فیلم متوسط در هر روز، یعنی ... در واقعیت نرسیدن فیلمهای مقبول حتی به تعداد انگشتان یک دست.
«یه عاشقانه ساده» با فیلمنامهای از امیر عربی که سابقه نگارش فیلمنامه «سعادتآباد» را در کارنامه دارد، شبیه پنج فیلم دیگر کارنامه سامان مقدم نیست، همانطور که دیگر فیلمهایش. طبیعتاً این حق یک کارگردان است که گونهها و سبکهای مختلف را تجربه کرده و آزمون و خطای خاص خود را داشته باشد.
اما این تجربهگرایی دلیل نمیشود که یک فیلمساز لزوماً قید تفکر و دغدغهمندی را بزند و برای مخاطبی که پیگیر ردپای اندیشه او در فیلمهایش هست، چیزی برای پیگیری باقی نگذارد. مقدم هم کمدی مدرنی مثل «مکس» را ساخته هم فیلم اجتماعی خوشساختی مثل «کافهستاره» و البته فتو رمان «صد سال به این سالها» و چند فیلم دیگر که هر کدام سمت و سویی متفاوت دارند.
با این پیشینه وقتی به تماشای «یه عاشقانه ...» مینشینیم مرتب این سوال در ذهنمان شکل میگیرد که چرا باید شاهد روایت یک قصه عاشقانه تکراری در این شکل و شمایل باشیم؟ در پی این سوال کاستی که بیش از همه خودنمایی میکند این است که فیلم نمیتواند اهمیت روایت و به تصویر درآمدن این قصه تکراری را از زاویه نگاه فیلمسازی مثل مقدم با پیشینهای که در ذهن داریم، برای ما مشخص کند.
در واقع فیلم ویژگی خاص و متفاوتی ندارد و تلاشی که برای ایجاد بستری تا حدی تازه جهت روایت و شکلگیری اتفاقات شده و همه چیز در یک اجتماع کوچک روستایی شکل میگیرد، نه تنها نتوانسته دیدگاهی به فیلم بدهد بلکه از ترسیم تصویری باورپذیر از روابط و مناسبات مردم این اجتماع هم عاجز است.
در چنین شرایطی گرههای داستانی ناکارآمدی مثل تلاش پدر گندم برای عادت دادن مردم به نان آنهم با ریختن مواد مخدر داخل آرد و ... به این دلیل که طراحی و زمینهچینی منطقی و درستی ندارد، پذیرفتنی نبوده و شبیه به یک شوخی است. درحالیکه این گره قرار است قصه را به سمت و سویی جدید ببرد و حلقه محاصره را بر پدر و گندم تنگتر کند تا به وصلت با کرامت تن بدهند. ایکاش سامان مقدم قبل از ساخت یک فیلم سینمایی به این فکر میکرد که چرا باید این فیلم را در کارنامه خود ثبت کند.
«آمین خواهیم گفت» پنجمین فیلم سامان سالور است. فیلمسازی که با «ساکنین سرزمین سکوت»، «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» و «ترانه تنهایی تهران» به نوعی سبک شخصی در فیلمسازی و قصهگویی رسید. ترکیبی از یک خط قصه کمرنگ با نوعی ابهام در زمان و مکان که روایت با حضور کاراکترهای فرعی خاص در عرض حرکت میکند بدون آنکه تلاش کند وجوه دراماتیک کار پررنگ شود.
در این میان «سیزده 59» تلاشی بود برای سالور تا یک گونه فیلمسازی دیگر را تجربه کند و گامی در جهت سینمای داستانگو و دراماتیزه با حضور بازیگران حرفهای سینما بردارد. تلاشی ناموفق که در اشل سینمای مهجور دفاع مقدس هم نتوانست تجربهای قابل قبول و قابل دفاع شود.
حالا و پس از این تجربه، به نظر میآید بازگشت به سبک و سیاق قبلی حداقل باید بتواند این سوال مهم را پاسخ دهد که سالورِ قبل و بعد از «سیزده 59» چه تفاوتی دارد؟ اگر قرار باشد او دوباره با همان نوع نگاه و بدون کوچکترین نشانهای از تجربه جدید، به جایگاه اولیه خود بازگردد که این یک پسرفت حساب میشود!
«آمین ...» در راستای دوره اولیه فیلمسازی سالور است یعنی همان خط قصه کمرنگ که با تکیه بر کاراکترهای خاص بیش از هر چیز موقعیت آدمها را بسط میدهد. آنچه از فیلمساز، نوع نگاه و بیان تصویری او در فیلم به چشم میآید نه میتواند فضا و حال و هوایی متفاوت داشته باشد نه فیلمی روان در این گونه فیلمسازی باشد.
فیلم همچنان بر محور چند کاراکتر خاص و ویژه شده در موقعیتی به شدت تکراری از جهت قرینهپردازی مولفههای مرگ و زندگی، خاکسپاری و ازدواج، لامذهبی و مذهب و ... مردپوش شدن یک دختر جوان، مرتب فلسفه وجود خودی را در ذهن مخاطب زیر سوال میبرد.
نظر شما