فهیمه نظری: مسئله حقابه ایران از رودخانه هیرمند، از دیرباز محل مناقشه حکومتهای وقت ایران و افغانستان بوده است. امروز که دیگر از دریاچه «هامون» قلب تپنده سیستان که سالها مهمترین محل ارتزاق مردمان آن منطقه بوده خبری نیست، مسئله هیرمند بیش از هر زمان دیگری مهم مینماید، ماجرایی که ریشهای کهنه دارد. مسئله هیرمند و ممانعت دولتهای وقت افغانستان برای رسیدن حقابه ایران به خاک کشورمان در خلال سالیان طولانی تاریخ معاصر هر از چندگاه مطرح شده و باز در پی خبری تازهتر به محاق رفته است. اما به واقع نقطه عطف این مسئله کجاست؟ دست ایران چگونه این همه از هیرمند کوتاه شده است؟ برای رسیدن به پاسخ این پرسشها شاید هیچ منبعی بهتر از خاطرات اسدالله علم نباشد، کسی که اجدادش همواره جزو امیران، ملاکان و اربابان آن منطقه بودهاند و خود نیز در برههای فرمانداری سیستان و بلوچستان را به عهده داشت و دلبستگیاش به آب و خاک این خطه در خط به خط خاطراتش هویدا.
اصرار هویدا و انکار افغانها
ماجرای هیرمند در خاطرات علم از ۱۷ اردیبهشت ۱۳۴۷ شروع میشود زمانی که وزیر دربار افغانستان را به شام دعوت کرده است. او در این ضیافت مسئله هیرمند را نیز به میان میکشد و مینویسد: «سفیر ما [محمود] فروغی میگفت حالا به ۲۶ مترمکعب کار تمام میشود، در صورتی که وقتی من نخستوزیر بودم صحبت ۲۸ مترمکعب بود و من ناراضی بودم. خواستم به افغانستان بروم و کار را حضورا با پادشاه تمام کنم روی ۲۹ متر، دیگر دولت من سقوط کرد و دولت خدانیامرز [حسنعلی] منصور... که جز خودخواهی و نقشههای بچهگانه برنامه[ای] نداشت، امور اساسی را از یاد برد که تا حالا هم معوق مانده است. بعد از شام که آنها رفتند آنقدر متاثر شدم که مدتی گریه کردم. با این همه قدرت، خدمتگزاران ظاهری و خائنین واقعی اینطور با شاه رفتار میکنند. تصمیم گرفتم فردا باز هم با شاهنشاه گفتوگو کنم، چه خوشحال و چه متغیر بشود، برای من تفاوتی نمیکند. ساعت ۱۲ با ناراحتی زیاد میخوابم [...]»
علم سه ماه بعد دوباره در روزنوشتهایش به ماجرای هیرمند اشاره میکند و از لاینحل ماندن مسئله شاکی است: «... [محمود فروغی] سفیر ما در افغانستان، دیدنم آمد. هنوز از حل مسئله هیرمند خبری نیست. وقتی من نخستوزیر بودم تا ۳۰ مترمکعب در ثانیه ممکن بود مطلب حل بشود؛ ولی حالا افغانها ۲۶ متر بالاتر حاضر نیستند. این را هم قبول ندارند، به بهانه اینکه مجلس داریم، مجلس مخالف است. آنوقت وزارت خارجه نگذاشت من کار را تمام کنم، یعنی به شاهنشاه عرض کردند ما بیشتر میگیریم، نخستوزیر بیجهت مداخله میکند. حالا به این وضع رسیدهایم.» (پنجشنبه ۳ امرداد ۱۳۴۷)
حدود یک ماه و نیم بعد، از سندی حرف میزند که بالاخره مطرح شده و گلهمند است از اینکه مقامات وقت ایرانی به مقدار اندک حقابه ۲۶ مترمکعب در طول سال راضی شدهاند، در حالی که همانطور که پیشتر اشاره شد او خود در دوران نخستوزیریاش افغانها را به رقمی بالاتر راضی کرده بوده: «بعد سند هیرمند مطرح شد حالا به ۲۶ مترمکعب که در طول سال تقسیم بشود رضا دادهاند. من که نخستوزیر بودم، ۲۸ متر راضی شده بودند. آنوقت مجلس هم نداشتند، ممکن بود کار آسانتر تمام شود. من شخصا داشتم کار را تمام میکردم. وزارت خارجه وقت که با [عباس] آرام بود به عرض رساند نخستوزیر بیجهت مداخله میکند، ما کار را در ۳۰ متر تمام میکنیم (من خودم میخواستم به افغانستان بروم). متاسفانه ارباب من که علاقه بیحد و حصری به ارتباط با زیردستان اشخاص مسئول خودشان دارند، حرف وزارت خارجه را پذیرفتند و به من فرمودند این کار وزارت خارجه است، تو مداخله نکن. من هم نکردم و کار تمام شد، یعنی به قرطاسبازی افتاد و هنوز که هنوز است تمام نشده. امروز وقتی صحبت ۲۶ متر بود من سرم را پایین انداخته بودم که شاهنشاه تصور نفرمایند دارم اظهار لحیه و سرافرازی میکنم.» (یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۴۷)
اسدالله علم شش ماه بعد، یعنی در اسفند ۱۳۴۷ با سه ماموریت روانه افغانستان میشود که یکی از آنها طبق معمول مسئله هیرمند است، با این حال آنطور که خود مینویسد چیزی از سر و کله زدن با افغانستانیها نصیبش نمیشود: «... چندان موفق نبودم... درخصوص هیرمند هرچه اصرار کردم آب بیشتری بگیرم، یا لااقل جدول تقسیم همین ۲۶ متر را تغییر بدهم توفیق نیافتم. تنها توفیقم این بود که درخصوص آب [اضافی] که قرار است با ما معامله بکنند (نخستوزیر ما در سفر خودش خواسته بود که این معامله آب مقارن با تصویب قرارداد باشد، آنها قبول نکرده بودند.) من از شاه قول گرفتم که بلافاصله بعد از معامله آب این کار را خواهم کرد....» (یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۴۷)
با مردرندی میخواهند آب بیشتری به ما ندهند، مگر به صورت معامله تجارتی خارج از قرارداد. به هر حال اگر هم زیر این بار برویم و به ظاهر یا باطن، جلب دوستی و اعتماد آنها را بکنیم، تازه اول کار شروع میشود یعنی آنقدر باید در جهات مختلف با آنها همکاری کنیم، پول قرض بدهیم، بندر در اختیار آنها بگذاریم، همکاری اقتصادی در دلتای هیرمند بکنیم... که بعدها به هیچ صورتی نتوانند از ما جدا بشوند.
هشدار به شاه
فردای آن روز، دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۴۷، تفصیل مسافرت افغانستان را برای شاه شرح میدهد و باز رندی آنان را در ماجرای حقابه هیرمند به شاه هشدار میدهد به طوری که شاه دستور میدهد فورا کمیسیونی مرکب از نخستوزیر، وزیر خارجه و وزیر آب و برق تشکل دهد و تمام مطالب را با آنان در میان بگذارد:
«شرفیاب شدم به تفصیل شرح مسافرت افغانستان را عرض کردم.... افغانها در پی دوستیابی هستند... به هزار دلیل در پی جلب ما هستند. ولی در عین حال با مردرندی میخواهند آب بیشتری به ما ندهند، مگر به صورت معامله تجارتی خارج از قرارداد. به هر حال اگر هم زیر این بار برویم و به ظاهر یا باطن، جلب دوستی و اعتماد آنها را بکنیم، تازه اول کار شروع میشود یعنی آنقدر باید در جهات مختلف با آنها همکاری کنیم، پول قرض بدهیم، بندر در اختیار آنها بگذاریم، همکاری اقتصادی در دلتای هیرمند بکنیم... که بعدها به هیچ صورتی نتوانند از ما جدا بشوند و آب معامله تجارتی هم قطعنشدنی باشد... شاهنشاه به عرایض من خیلی توجه فرمودند و فرمودند: فوری کمیسیونی از نخستوزیر، وزیر خارجه و وزیر آب و برق تشکیل بده. تمام این مطالب و مذاکراتی که کردهای به آنها بگو. نتیجه را اطلاع بده که تصمیم بگیرم!» (دوشنبه ۲۶ اسفند ۴۷)
علم کمیسیون یادشده را پس از تعطیلات نوروز در ۲۳ فروردین ۴۸ تشکیل و مطالب را به عرض اعضا میرساند. (روزنوشت ۲۳ فروردین ۴۸)
او دو روز بعد در روزنوشتهایش، از ابلاغ دستور شاه درباره هیرمند به دولت خبر میدهد؛ دستوری که درواقع شرطی برای تصویب قرارداد هیرمند تعیین کرده است: «... در مورد هیرمند امر شاهنشاه را به دولت ابلاغ کردم که اگر پادشاه افغانستان تعهد کتبی بدهد، شاهنشاه حاضرند قبلا قرار را تصویب فرمایند. یعنی امر فرمایند مجلس تصویب بکند تا بعد قرار معامله آب را بگذاریم. شاهنشاه میفرمایند: برای معامله آب پادشاه به من تعهد رسمی و کتبی بدهد. در تعهد هم قیمت آب و هم مقدار آب مورد معامله تعیین بشود.» (دوشنبه ۲۵ فروردین ۴۸)
ظاهرا موضوع شش ماه مسکوت میماند. روز پنجشنبه دهم مهر ۱۳۴۸ باز کمیسیونی درباره سد هیرمند تشکیل میشود که آن را اینطور شرح داده است: «بعد از ناهار من کمیسیونی با نخستوزیر درخصوص سد هیرمند داشتم، چون نخستوزیر افغانستان از رباط تا رم (برحسب استدعای [محمود] فروغی که [به] وسیله من عرض شده بود) در رکاب شاهنشاه آمده بود و باز هم راجع به هیرمند صحبت کرده بود. عرض کرده بود قرارداد اصلی را امضا کنیم. هنگام امضا من اظهار میکنم که آب هم بعدا میفروشیم. پادشاه [افغانستان] هم که به شاهنشاه اطمینان میدهد. [شاهنشاه] فرموند در این قسمت مطالعه کنیم. مطالعه کردیم و قرار شد به عرض برسانم تا بعد از انتخابات و افتتاح مجلس جدید افغانستان و تعیینتکلیف صدراعظم موضوع باقی بماند، بعد تصمیم بگیریم. شاید که این نخستوزیر میخواسته در انتخابات به نفع خودش استفاده کند.» (پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۴۸)
به نظر میرسد ماجرای استخوان لای زخم هیرمند، از پس آن کمیسیون هم به نتیجهای نمیرسد چراکه تا یک سال بعد در خاطرات علم خبری از هیرمند نیست، تا روز پنجشنبه ۲۶ شهریو ۱۳۴۹ که صدراعظم افغانستان ناهار مهمان شاه شده است: «... من هم بودم. مثل اینکه نمیخواهد قضیه هیرمند را به [آن] صورت که من پارسال عرض کرده بودم، یعنی خرید آب از طرف ما بعد از امضای مقدماتی قرارداد تقسیم آب، حل بشود. با آنکه اعلیحضرت پادشاه افغانستان هم قول صریح به من داده بود که... [این کار] را انجام [خواهد] داد، یعنی بلافاصله پس از امضای قرارداد اصلی، قرارداد خرید آب امضا خواهد شد. افغانها [میترسند] اگر هردو قرارداد با هم امضا بشود، برای ایران تولید حقی [کند].» (پنجشنبه ۲۶ شهریو ۱۳۴۹)
باز چندان خبری از هیرمند در این روزنوشتها نیست تا حدود یک سال بعد. او جمعه ۷ مهر ۱۳۵۱ مینویسد: «صبح محمود فروغی که در رأس هیأت ایران برای مذاکرات هیرمند به کابل رفته بود... دیدن آمد. با آنکه صدراعظم استعفا کرده، باز هم به نتیجه مذاکرات خوشبین بود. میگفت شاه مجددا همین صدراعظم را مامور تشکیل کابینه میکند.»
درخصوص مسئله هیرمند و افغانستان عرض کردم: حالا قرارداد ما به مجلس آنها رفته است. عجیب است مثل اینکه باید در آنجا پول خرج کنیم، برای قراری که بیشتر به نفع افغانهاست.
ناز و ادای حکومت افغانستان!
نکته قابل تامل در مسئله هیرمند در مقطع یادشده این است که هرچند علم به طور مداوم شکایت از یک تعهد بد دارد و از میزان حقابه ایران در آن ناراضی است، اما شگفتی اینجاست که افغانستانیها درباره امضای همان هم مدتها تعلل میکنند. «صبح شرفیاب شدم... درخصوص مسئله هیرمند و افغانستان عرض کردم: حالا قرارداد ما به مجلس آنها رفته است. عجیب است مثل اینکه باید در آنجا پول خرج کنیم، برای قراری که بیشتر به نفع افغانهاست. فرمودند: بلی مجلس آنجا خرتوخر عجیبی است و پادشاه باید فکری بکند که از این وضع آسوده شود. به او هم گفتهام. کی بتواند عمل کند، معلوم نیست. به هر صورت آدم مطمئنی را بفرست که پیش سفیر ما برود [و] اگر واقعا لازم است، پول خرج کند. اجازه خواستم رهبر دوست خودم که نماینده سیستان است، بفرستم. فرمودند: عیب ندارد، برود.» (شنبه ۶ آبان ۱۳۵۱)
چهار روز بعد اسدالله سراج سفیر وقت افغانستان به دیدن علم میرود برای آخرین خداحافظی؛ خداحافظیای که کاملا مرتبط با مسئله هیرمند است: «صبح قبل از شرفیابی، اسدالله سراج به دیدنم آمد... برای آخرین خداحافظی. شرحی از اینکه قرارداد آب هیرمند (قرار فروش آب) باید جداگانه میبود و اصولا قرار فروش آب نمیباید حالا مطرح میشد، صحبت کرد و بعد هم گفت چون شفیق وزیرخارجه افغانستان حرف مرا در این زمینه گوش نداد، استعفا کردم. در دلم گفتم: خدا پدر شفیق را بیامرزد، معلوم میشود مرد روشنبینی است.» (چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۵۱)
امضای قرارداد؛ ۲۲ اسفند ۱۳۵۱
از این پس علم دیگر در خاطراتش حرفی از مسئله هیرمند نمیزدتد تا اردیبهشت ۴ سال بعد یعنی ۱۳۵۵، اما در این میان اتفاق مهمی در این باره رخ میدهد. روز سهشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۵۱ نخستوزیران ایران و افغانستان قرارداد نهایی تقسیم آب هیرمند را امضا کردند. روزنامه اطلاعات در آن تاریخ مدعی میشود که با امضای این قرارداد دو دولت پس از صد سال در این زمینه به توافقی اساسی دست پیدا کردند. این روزنامه در ادامه درباره قرارداد هیرمند مینویسد:
«قراردادی را که امروز نخستوزیران دو کشور امضا کردند، نتیجه سالها مذاکره و تبادل نظر بین مقامات ایران و افغانستان است. در این قرارداد مقدار آبی که به سوی خاک ایران جریان خواهد یافت مشخص گردیده همچنین در زمینه اقدامات مشترک در دو دولت در مورد سایر مسائل مربوط به آب هیرمند، مطالبی در قرارداد گنجانده شده است. این قرارداد پس از آنکه مورد تصویب پارلمانهای ایران و افغانستان قرار گرفت به مشکل صدساله آب هیرند پایان خواهد بخشید.»
میخ آخر بر تابوت هیرمند
میخ آخر تابوت بر قرارداد هیرمند اما اتفاقی است که در ۱۵ خرداد ۱۳۵۶ میافتد و آن رد و بدل کردن اسناد قرارداد بین سفرای دو کشور است، امری که علم را بهشدت خشمگین و آزرده میکند چراکه معتقد است ایران با این کار خود سند دست کشیدن از حقابه مورد نیازش را تقدیم افغانستان کرده است. پیشتر از آن کارشکنیهای حکومت افغانستان در مسئله هیرمند زنگ خطر را به صدا درآورده هشداری که او مدام در گوش شاه تکرار میکند اما طرفی برنمیبنند. یک نمونه از این کارشکنیها تصمیم به بستن سد است که در روزنوشت ۱۷ اردیبهشت ۱۳۵۶ شرح میدهد: «... سر ناهار رفتم. پرنس نعیمخان برادر داوودخان شرفیاب شد. چون میخواست مرا هم ببیند... ناچار رفتم. باز بر سر هیرمند بازی درآوردهاند و میخواهند به قول خودشان بندی (سد) ببندند که طغیانها را به گودزره هدایت کند. نمیدانم این دیگر چه معنی میدهد. آمده بود تقریبا اجازه بگیرد. شاهنشاه فرمودند: باید مطالعه بکنیم. به نخستوزیر که حضور داشت امر فرمودند بعدازظهر کمیسیون مقدماتی فنی دو طرف مطالعه را شروع کند.»
سه روز بعد نیز از خوشحالی سفیر وقت افغانستان از انعقاد قرارداد هیرمند حرف میزند، همانی که مدتها برای امضایش تعلل کرده بودند! علم اصرار دارد که با آنکه قرارداد ۵ سال پیش بین دو کشور منعقد شده اما به همان علت که در سطور بالا ذکر شد شاه را راضی میکند اوراق آن مبادله نشود تا فکری به حال آن کند؛ امری که دقیقا توسط هویدا برعکس ورق میخورد و آه از نهاد او برمیآورد: « [حسین داودی] سفیر شاهنشاه در کابل را پذیرفتم. شرح مفصلی میگفت که قرارداد چند سال پیش دولت ایران با افغانستان را که دولت ایران [درباره هیرمند] بست و اول افغانها میگفتند بسیار بد است و امضا نمیکردند (دولت انقلابی جدید)، بعد که مطالعه کردند دیدند کاملا به منفعت آنهاست، چون مسئلهی سیلابها که باید به سیستان برسد در آن نیست و باید در پروتکل علیحده[ای] مبادله میشد و دولت سابق هم رفت. اینها هم جز به متن قرارداد به چیز دیگری اهمیت نمیدهند و حالا میخواهند جلوی سیلابها را بگیرند و به گودزره بیندازند. آمدن نعیم هم برای این [منظور] بود. دولت هویدا هم توجهی ندارد. این خبر مثل پتک بر سر من فرود آمد و شب تب کردم، تا فردا یا پسفردا عرض کنم با آنکه در مجلس ما و آنها تصویب شده، قرارداد مبادله نشود تا بعد ببینیم چه خاکی بر سر بریزیم. سر ناهار شاهنشاه خیلی با تغیر به نعیم فرمودند: اگر خیال دشمنی دارید ما حرفی نداریم. نمیدانم چطور بعد هویدا شاهنشاه را راضی کرده که قرارداد مبادله شود.» (چهارشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۵۶)
فرمودند: به هر حال ما باید از همین آبی که داریم استفاده خوب بکنیم. عرض کردم: خشکی [دریاچه] هامون یک بدبختی بزرگ منطقه است، زیرا گاوداری سیستان از بین میرود.
باز هم پای روسیه در میان است!
شش روز بعد باز وزیر دربار تمام تلاشش را میکند که شاه را از تبادل اسناد قرارداد بازدارد، اما شاه اذعان میدارد که در صورت سختگیری به افغانها ممکن است آنها به دامان روسها بیفتند. علم سخت نگران خشکی هامون و از بین رفتن گاوداری سیستان است و به همین جهت هر ترفندی را به کار میگیرد تا شاه به تبادل قرارداد تن ندهد از این پس تا ۱۵ خرداد ۱۳۵۶ همه آنچه درباره هیرمند در خاطرات علم میآید ماجرای تقلا زدنهایش در این زمینه است؛ تقلاهایی که متاسفانه راه به جایی نمیبرد، و درنهایت هویدا کار خود را میکند:
«صبح شرفیاب شدم... بلافاصله [قرارداد هیرمند] و کار سیستان را عرض کردم. فرمودند: آخر اگر ما به افغانها سختگیری بکنیم در دامن روسها میافتند. عرض کردم: این یک مسئله جداگانه است و اینها به هر حال در دامن روسها افتادهاند، زیرا عمر داوود آفتاب لب بام است. پس چرا ما سند را مبادله کنیم و یک سند محکمی به دست دولت کمونیست بعدی افغان بدهیم؟ بهتر است قراداد مبادله نشود. فرمودند: به هر حال ما باید از همین آبی که داریم استفاده خوب بکنیم. عرض کردم: خشکی [دریاچه] هامون یک بدبختی بزرگ منطقه است، زیرا گاوداری سیستان از بین میرود. معلوم میشود استدلالات غلط دولت را قبول فرمودهاند. من ناچار خودم را به این راه زدم که اعلیحضرت که میفرمودید اگر قرارداد نفت که در دوره پدرم مدت آن شصتساله شد، اصلاح نمیشد و ما این فتوحات را نمیکردیم، و اگر مسئله شطالعرب اصلاح نمیشد و ما حرفمان را به کرسی نمینشاندیم، من هرگز راضی نمیمردم. این هم چنین مسئلهایست. از لحاظ اقتصادی مهم نیست، ولی از لحاظ مملکت مهم است. خیلی خیلی تامل فرمودند و دیگر چیزی نگفتند. من هم دیگر اصراری نکردم و بقیهی مطلب را به بعد گذاشتم.» (سهشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۵۶)
دوشنبه ۹ خرداد ۵۶: امروز از خودم راضی هستم، چون توانستم شاهنشاه عزیزم را که خدا عمر بدهد، راضی کنم که این قرارداد لعنتی سیستان لااقل به طور رسمی مبادله نشود. [قرارداد با افغانستان درباره آب هیرمند]. عرض کردم این مثل کلمه لا اله الیالله است که اگر الیالله آخر حذف شود کفر میشود. یک رژیم سلطنتی بود و میخواسته به ما آب بفروشد و برای سیلابها هم ضمن پروتکل علیحده قرار دیگری بده. شاهنشاه هم میخواستهاند به او کمک بفرمایند. حالا اینها فقط همان ۲۶ متر آب را قبول کرده زیر همه چیز زدهاند. پس ما [مخزن] را که تا حالا صد میلیون تومان خرج آن شده است برای چه ساختیم؟ که [مخزن] سیلابها بشود. فرمودند: چه کنیم؟ رودخانه در خاک آنهاست و همه کار میتوانند بکنند. عرض کردم: حقوق مکتسبه سالهای دراز ما که به این آسانی از بین رفتنی نیست. پس این همه رودخانه مشترک بین کشورهای جهان هست کشور بالادستی هر غلطی میخواهد میتواند بکند؟ به علاوه در این قرارداد لعنتی همهجور حق ارجاع مسئله به مراجع بینالمللی دیگر [را] از خودمان سلب کردهایم. چرا چنین سندی به دست یک دولت لرزان که جانشین آن هم افسران جوان کمونیست خواهند بود بدهیم؟ از همه مضحکتر این که باز خودمان به آنها پول بدهیم که با پول ما این بلاها را به سر ما بیاورند و بعد یادگاری برای دولت کمونیست بعدی به جا بگذارند. شاهنشاه خیلی تامل فرمودند و مقداری فکر کردند. فرموند: دوباره بررسی میکنم. و من از خوشحالی پای شاه را بوسیدم. عرض کردم: با این قرارداد ما در شهریور کمتر از دو متر [مکعب] آب داریم که کف هیرمند [هم]] با آن تر نمیشود، و همین! استدلال دولت ما هم این است که سیستان که از لحاظ اقتصادی مهم نیست، خاک وطن یعنی چه؟ دیگر شاهنشاه چیزی نفرمودند، یعنی پرحرفی نکن.»
بالاخره اسناد لعنتی مبادله شدند!
تلاش و استدلالهای علم اما درنهایت راه به هیچ جا نمیبرد و با استدلال پوچ هویدا که «سیستان به لحاظ اقتصادی مهم نیست» و هراس شاه از افتادن افغانستان به دامان کمونیسم، بالاخره اسناد قرارداد هیرمند عصر روز یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۵۶ در درباره شاه مبادله میشود!
روزنامه کیهان روز دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۵۶در صفحه ۳۱ خود به عنوان یک خبر فرعی به این قضیه میپردازد و در شرح آن مینویسد:
مراسم مبادله اسناد هیرمند عصر دیروز [یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۵۶] به وسیله عباسعلی خلعتبری وزیر امور خارجه و زلمی محمود غازی سفیر افغانستان در دربار شاهنشاهای انجام گرفت.
عهدنامه هیرمند که شامل ۱۲ ماده و دو پروتکل ضمیمه است که یکی از دو پروتکل مربوط به انتخاب حکم و دیگری مربوط به اندازهگیری آب و انتخاب کمپ ایجاد تاسیسات در منطقه هیرمند است.
در عهدنامه پیشبینی شده است که هر سال مقدار ۲۶ مترمکعب آب در ثانیه به طور متوسط در اختیار ایران خواهد بود و این مقدار آب در فصول مختلف و به نسبت وضع سال از لحاظ خشکسالی در نوسان خواهد بود.
در عهدنامه پیشبینی شده است که اگر در اجرای مفاد قرارداد اختلاف پیش آید هریک از دو طرف یک حکم انتخاب خواهد کرد و حکم سوم اگر درباره آن توافق حاصل نشد دبیرکل سازمان ملل خواهد بود.
خلعتبری وزیر امورخارجه دیروز در پایان مبادله اسناد عهدنامه هیرمند گفت در سال ۲۵۳۱ [۱۳۵۱] قرارداری بین نخستوریر ایران و صدراعظم افغانستان به امضا رسید که سال بعد از آن به تصویب قوه مقننه ایران رسید.
این قرارداد به طور کامل و روشن حق آب دو طرف را روشن کرده و سهم آب ایران از هیرمند در فصول مختلف پیشبینی شده است.
وزیر خارجه افزود که از نظر سهم آب نسبت به گذشته برای ایران فرق زیادی نکرده است جز اینکه سهم ایران مشخص شده است و با دانستن میزان آبی که به این طرف خواهد رسید امکان خواهد داد تا سطح زیر کشت را تعیین و مشخص کنیم. خلعتبری علت تاخیر در مبادله اسناد این قرارداد را مطالعه دولت افغانستان بر روی جزئیات خواند.
به نظر محافل سیاسی و ناظران امور عهدنامه هیرمند که پنج سال پیش امضا شد و دیروز اسناد آن مبادله گردید نه چیز قابل توجهی به ایران میدهد و نه چیزی از افغانستان میگیرد تنها این موافقتنامه به مشکلی که از صد سال پیش بین دو کشور وجود داشته و گاه و بیگاه باعث اختلاف میشد پایان داده است و جلوی هرگونه سوءتفاهم احتمالی را گرفته است.
به هر حال به شاهنشاه و کشور خیانت بزرگی شد که دیگر جبرانپذیر نیست. به حدی بدحال بودم که به دفتر کار خودم هم نرفتم. مدتی گریه کردم...
احساس میکنم یک قطعه از گوشت بدنم را بریدهاند
واکنش علم به تبادل اسناد قرارداد هیرمند نشان از عمق این فاجعه دارد؛ فاجعهای که سیستان را به تلی از خاک تبدیل، و برای همیشه از هستی ساقط کرد:
«دیشب تا صبح بیدار بودم؛ [چون] وقت خواب چشمم به خبر مبادلهی اسناد هیرمند بین وزیر خارجه و سفیر افغانستان افتاد، آنچنان ناراحت شدم که با قرص خواب هم خواب سنگین چندساعته بر چشمم نیامد. به محض آنکه اندکی به هوش میآمد، این کابوس مرا در خود فرو میبرد. مدتی راه رفتم، مدتی فکر کردم، چندین دفعه استعفا از خدمت نوشتم، باز پاره کردم. فکر میکردم کار گذشته را استعفای من دوا نمیکند، جز آنکه باری بر دوش شاهنشاه عزیزم بیفزایم و ناراحتش کنم، نتیجهی دیگری به دست نمیآمد. تیر از شصت گذشته است، دیگر هیچ. هزار بار به نعیم خان درود فرستادم و به دولت لعنت. مردکه مثل شیر آمد و تهدید کرد که اگر میخواهید کمک به ما را در گروی آب هیرمند نگاه دارید ما کمک نمیخواهیم. و این بدبختها آنقدر از چپگرایی افغانستان ترسیدند که همهی شرایط را قبول کردد و بالاخره دیشب [ضربهی] آخر را زدند. کسی چه میداند؟ شاید هم از اربابهای نامرئی دستور ارتکاب این خیانت را داشتند. به هر حال به شاهنشاه و کشور خیانت بزرگی شد که دیگر جبرانپذیر نیست. به حدی بدحال بودم که به دفتر کار خودم هم نرفتم. یکسر به سراغ یار و شراب شتافتم. مدتی شراب خوردم و گریه کردم و او ندانست چرا؟ فقط چون مرا منقلب یافته بود او هم باالطبع گریه میکرد! البته آثار این خیانت ده تا پانزده سال دیگر ظاهر میشود که من مردهام. ولی مثل این است که یک قطعه گوشت بدن مرا بریده و پیش چشم من جلوی سگ انداختهاند. عصری در منزل ماندم و خودم را با کارهای دانشگاه امیر شوکتالملک علم سرگرم ساختم. هنوز هم در فکر ماندن یا رفتن هستم. فقط در این فکرم که شاه محبوب و معبود خود را چگونه رها کنم و از این عمل من چه عاید میشود؟ مدت ماموریت سفیر افغانستان در ایران تمام شده، وقت خداحافظی خواسته است. دلم یارای پذیرفتن او را نمیدهد.» (سهشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۵۶)
۲۵۹
نظر شما