۰ نفر
۶ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۸:۱۹
روحانی‌ای که چشم و چراغ آقا مصطفی چمران بود

در قم متولد شد. پدر و پدربزرگانش عالم دین بودند. در نوجوانی‌ قایم‌باشک بازی کرد. بعدتر اما سینما هم می‌رفت. وقتی قد کشید در زیرزمین خانه میل زورخانه دست گرفت و سودای خلبانی داشت اما سر از حوزه مشهد درآورد.

هر انسان برگی از دفتر تاریخ است. بداند یا نداند پدیده‌ای خلق کرده و خود جزئی از یک پدیده است. تاثیر گذاشته و تاثیر پذیرفته است و در این میان برخی «بود» و «نمود»شان متفاوت است. عده‌ای «بود»شان از جنس ساختن است و امید و دلگرمی و عده‌ای «نمود»شان آشکار است؛ هستند که فقط باشند، هستند که نقشی بزنند و بروند. اینان بیش از آن‌که تاثیرگذار باشند، تاثیر پذیرند. در میانه این «بود» و «نمود» اما تعدادی، هم «بود»شان اهمیت دارد و هم «نمود»شان. آن‌ها نقشی فراتر از یک موقعیت‌اند. آن‌ها، هستند که جلوداری کنند و هدایت‌گر باشند. مطالعه و شناخت چرایی و چگونگی «بود» و «نمود»شان جذاب و دل‌پذیر، امیدبخش و دل‌گرم‌کننده و راه‌ساز و راه‌گشاست هرچند که این مطالعه و شناخت هم سهل است و هم ممتنع.

«سهل و ممتنع» اصطلاحی ادبی است؛ سبکی از سخن یا نوشته که در نگاه اول ساده و روان به نظر می‌آید، اما درواقع تقلید و ایجاد نظیر آن بسیار دشوار است، مثل آن‌چه سعدی شیرازی علیه‌الرحمه در نظم و نثر پدید آورده است. اجازه می‌خواهم دامنه این اصطلاح ادبی را به حوزه معرفت‌شناسی و مصداقا به موضوع زندگی‌نامه‌ بکشانم و بگویم، مطالعه و بررسی زندگی برخی شخصیت‌های مانا و تاثیرگذار همین‌گونه «سهل و ممتنع» است. به عبارت دیگر شخصیت‌هایی هستند که وقتی قصد می‌کنید به زندگی‌شان بپردازید، احساس می‌کنید، به‌راحتی می‌توانید از فراز و فرود زندگی‌شان آگاهی یافته و از بودن در کنار آن‌ها لذت ببرید و چه‌بسا از نظر روحی و عاطفی با آنان هم‌ذات‌پنداری کنید. واقعیت این است که این شخصیت‌ها همان‌طور که گمان برده‌اید سادگی‌ها و بی‌آلایشی‌هایی در زندگی‌شان دارند که شما را تحت تاثیر قرار می‌دهند و نه‌تنها شما می‌توانید از مطالعه زندگی‌شان لذت ببرید و درس ‌بیاموزید بلکه می‌توانید لباس‌شان را به‌تن کنید و آینده خود را در قامت آن‌ها ببینید و از آن‌ها الگویی مناسب برای سبک زندگی‌تان بیابید.

تا این‌جا، همه‌چیز سهل و ساده به ‌نظر می‌رسد، اما هرچه آگاهی‌تان نسبت به آن شخصیت عمیق‌تر و گسترده‌تر می‌شود می‌بینید که اینان پای‌شان بر زمین است هرچند که افکارشان آسمانی ‌است و هنوز باید درباره‌شان مطالعه کنید و در کنش‌ها و واکنش‌های‌شان با دقت بیشتری تامل نمایید، تا به کُنه چرایی، چگونگی و چیستی اندیشه، گفتار و رفتارشان پی‌ببرید و همین‌جاست که شناخت آنان را «ممتنع» می‌کند. این ناممکنی از جنس نشدن نیست، اما دشواری‌هایی دارد که رسید به آن گوهری که آنان بدان دست یافته‌اند، را سخت می‌کند، هرچند که در کنار خودش لذت‌های را دارد که برخی حاضرند سختی آن را به جان بخرید.

این مقدمه را گفتم تا به این سخن برسم که در میان شخصیت‌های مانا و تاثیرگذار تاریخ معاصر، مطالعه زندگی و شخصیت مرحوم سیدعلی‌اکبر ابوترابی برای من همان‌قدر سهل و دست‌یافتنی ‌است که ممتنع، سخت و البته لذت‌بخش است.

ابوترابی براساس همه‌آموزه‌های دینی و کنش‌های اعتقادی و تجربیات پیش از اسارت در پی یافتن معنایی متفاوت و متناسب با انسان ایرانی مسلمان در زندگی بود و به آن‌چه یافته بود صادقانه عمل می‌کرد. او این معنای دریافته را در اسارت به اوج ظهور و تجلی خود رساند و همین مهم، شناخت ابوترابی را ممتنع و نه الزاما غیرممکن و دست نیافتنی می‌کند.

گفتن، شنیدن، خواندن و نوشتن و دانستن درباره او پس از همه این‌ سال‌ها هنوز برایم جذاب است، هرچند که من نتوانسته‌ام آن باشم که او بوده. همچنان وقتی به برخی افکار، گفتار و کردار او نگاه می‌کنم از خودم می‌پرسم چگونه او به این نقطه که بر آن ایستاده رسیده است؟ پاسخ به این سوال نه از آن جهت که شخصیت او دست‌نیافتی‌ است بلکه از این ‌رو است که بدانم راه و روشش چه بوده تا بتوانم در آن قدم بردارم.

«پاسیادِ پسرِ خاک» کتابی‌ است که از سر ندانستن، علاقه و درنهایت کنجکاوی نسبت به شخصیت مرحوم حاج‌آقای ابوترابی نوشتم و در آن سخن را به چه ‌زمانی و چه ‌مکانی کشانده‌ام و همین اندک دست‌مایه‌ای است تا بخواهم در پی چرایی‌ها و چگونگی‌ها بروم.

روحانی‌ای که چشم و چراغ آقا مصطفی چمران بود

در قم متولد شد. پدر و پدربزرگانش عالم دین بودند. در نوجوانی‌ قایم‌باشک بازی کرد. بعدتر اما سینما هم می‌رفت. وقتی قد کشید در زیرزمین خانه میل زورخانه دست گرفت و سودای خلبانی داشت؛ اما سر از حوزه مشهد درآورد و در برخی سفرها همراه استادش آقا شیخ مجتبی قزوینی بود. کمی در قم درس خواند تا راه نجف گرفت. درس و بحث مانع از همراهی‌اش با آقا مصطفی خمینی نشد. دل در گروی امام گذاشت و همین دل‌دادگی سبب دستگیری و زندانش شد. معتمد سیدعلی اندرزگوی بود و به قول خودش تلاش کرد تا او را به پیروزی انقلاب برساند هرچند که شهادت قدری بود که برای سیدعلی اندرزگو مقدر شده بود.

انقلاب که پیروز شد کمیته انقلاب اسلامی قزوین را تشکیل داد، بعد هم کمیته امداد. در نخستین شورای شهرش انتخاب شد و ریاستش را برعهده گرفت، اما جنگ و بداخلاقی‌های سیاسی مجال ماندنش نداد. با اجازه امام خمینی راهی اهواز شد و شد چشم و چراغ آقا مصطفی چمران تا این‌که رفت! کجا؟ هیچ‌کس نمی‌دانست. پایان خرداد ۱۳۶۰ بی‌خبری سرآمد. گفتند که او اسیر است. اسارت فصل امتحانش بود، فصل پذیرش راه‌بَری‌اش. ده سال پناه‌گاه و جان‌پناه دوستان هم‌بندش بود و خدا می‌داند که در خلوت و جلوت چه بر او گذشت. شاید تنها کسی که صریح و مطمئن گفت «من می‌دانم... به شما چه گذشته است»، آشنایی سال‌های دور او باشد؛ آیت‌الله سیدعلی حسینی خامنه‌ای. همو که گفت ابوترابی همچون خورشیدی بر دل‌ها، ستاره‌ای راهنما و ابری فیاض بود برای اسیران مظلوم در برابر دشمن نابکار و فرومایه. از این ‌رو شد نماینده تام و تمام رهبری برای راه‌بَری سپاهی از آزادگان. سرانجام نیز پاداشش را گرفت.

او در راه ضیافت بارگاه حضرت ابی‌الحسن الرضا (علیه آلاف التحیه و الثناء) بود که به لقاءالله پیوست و با فضل و کرم او به ضیافت اولیاء مقربش نائل آمد. پاداشش نیز همین بود؛ بهشت رضای خداوند، ان‌شاء‌الله.

*پژوهشگر تاریخ جنگ

۲۵۹

کد خبر 2108159

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین