کسی به فکر «ماها!» نیست
کسی نمیخواهد
باور کند که «ماها!» داریم میریم!
که قلب «دفترچه بسیج» ورم کرده است
و ذهن ما
- ما که جای خود داریم –
و ذهن پیر ترین آدمها، دارد
کمکم از خاطرات «گوشت»
تهی میشود
و دفترچه بسیج نیز
چیزی مجرد است که در انزوای طاقچه میپوسد!
***
یخچال منزل ما خالی ست
یخچال منزل ما
در انتظار دو کیلو گوشت
«خمیازه» میکشد
یکی میگوید:
«از من گذشته است»
من بار خود را بستم!
«و در اتاقش از صبح تا غروب»
یا ماءالشعیر مینوشد
یا ویدئو میبیند
یکی میگوید: «لعنت بر هر چه ماهی و هر چه مرغ»
وقتی که من بمیرم
چه فرق میکند که سوبسید باشد
یا سوبسید نباشد
برای من «حقوق هماهنگ!» کافی است!
***
«مادر تمام زندگیاش»
جهاز «سکینه» ست
مادر همیشه در ته هر حرفش
دنبال پارچ و نعلبکی و لیوان است
و فکر میکند که پارچ و نعلبکی و لیوان
«اقبال» میآورد!
«مادر تمام روز دعا میخواند»
و فوت میکند به «سکینه!»
و فوت میکند به تمام «سکینهها!»
مادر در انتظار عروسی ست
و خواهرم «سکینه» که نامش را
برای فرش و قوری و یخچال
در مسجد محل، سه بار نوشتهست
او بر خلاف این همه تبلیغ
اصلاً به فکر فضای کوچک آموزش! نیست
***
یخچال منزل ما خالیست
همسایههای ما همه با دفترچههای بسیج شان، افسوس
در نوبت زمین و کاشی و سیمان نشستهاند
من از کسانی،
که پاک خود را گم کردهاند
و لباسها ی «پانکی» میپوشند
میترسم
من مثل پیر زنی
که دندان عاریهاش را
«دیوانهوار دوست دارد تنها هستم»
و فکر میکنم که دفترچه بسیج را
میتوان به «اورژانس بیمارستان» برد
و روی زمین خواباند!
من فکر میکنم
من فکر میکنم
من فکر میکنم
و قلب دفترچه بسیج در کنج طاقچه ورم کردهست
و ذهن ما،
- ما که جای خود داریم –
و ذهن پیر ترین آدمها، دارد
کمکم از خاطرات «گوشت» تهی میشود!
هفته نامه گل آقا. شماره 87 . مرداد1371
6060
نظر شما