چه کسی می‌تواند باور کند این قطعه شعر نوی طنز که زیاد هم طنز نیست و خیلی هم جدی است 20 سال قبل در هفته‌نامه جناب مستطاب گل آقا منتشر شده باشد؟

کسی به فکر «ماها!» نیست
کسی نمی‌خواهد
باور کند که «ماها!» داریم میریم!
که قلب «دفترچه بسیج» ورم کرده است
و ذهن ما
-‌ ما که جای خود داریم –
و ذهن پیر ترین آدم‌ها، دارد
کم‌کم از خاطرات «گوشت»
تهی می‌شود
و دفترچه بسیج نیز
چیزی مجرد است که در انزوای طاقچه می‌پوسد!
*‌*‌*‌
یخچال منزل ما خالی ست
یخچال منزل ما
در انتظار دو کیلو گوشت
«خمیازه» می‌کشد
یکی می‌گوید:
«از من گذشته است»
من بار خود را بستم!
«و در اتاقش از صبح تا غروب»
یا ماءالشعیر می‌نوشد
یا ویدئو می‌بیند
یکی می‌گوید: «لعنت بر هر چه ماهی و هر چه مرغ»
وقتی که من بمیرم
چه فرق می‌کند که سوبسید باشد
یا سوبسید نباشد
برای من «حقوق هماهنگ!» کافی است!
*‌*‌*‌
«مادر تمام زندگی‌اش»
جهاز «سکینه» ست
مادر همیشه در ته هر حرفش
دنبال پارچ و نعلبکی و لیوان است
و فکر می‌کند که پارچ و نعلبکی و لیوان
«اقبال» می‌آورد!
«مادر تمام روز دعا می‌خواند»
و فوت می‌کند به «سکینه!»
و فوت می‌کند به تمام «سکینه‌ها!»
مادر در انتظار عروسی ست
و خواهرم «سکینه» که نامش را
برای فرش و قوری و یخچال
در مسجد محل، سه بار نوشته‌ست
او بر خلاف این همه تبلیغ
اصلاً به فکر فضای کوچک آموزش! نیست
*‌*‌*‌
یخچال منزل ما خالی‌ست
همسایه‌‌های ما همه با دفترچه‌های بسیج شان، افسوس
در نوبت زمین و کاشی و سیمان نشسته‌اند
من از کسانی،
که پاک خود را گم کرده‌اند
و لباسها ی «پانکی» می‌پوشند
می‌ترسم
من مثل پیر زنی
که دندان عاریه‌اش را
«دیوانه‌وار دوست دارد تنها هستم»
و فکر می‌کنم که دفترچه بسیج را
می‌توان به «اورژانس بیمارستان» برد
و روی زمین خواباند!
من فکر می‌کنم
من فکر می‌کنم
من فکر می‌کنم
و قلب دفترچه بسیج در کنج طاقچه ورم کرده‌ست
و ذهن ما،
- ما که جای خود داریم –
و ذهن پیر ترین آدمها، دارد
کم‌کم از خاطرات «گوشت» تهی می‌شود!

 

هفته نامه گل آقا. شماره 87 . مرداد1371

6060

کد خبر 232382

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار