۰ نفر
۷ مهر ۱۳۹۱ - ۰۷:۰۰

این قصه روزهای پایانی یک دونده است.قصه یک معلم. معلمی که پدرش می گفت: اول مهر که رسید ، وقتی دید نمی تواند برود سر کلاس ، طاقتش طاق شد و دست از مبارزه کشید؛ روحش شاد.

«چرا هر چی که خوبه زود تموم می شه» صدای آهنگ تا بالاترین حد ممکن است و قهرمان المپیکی بغل دستم این بار قهرمان اصلی قصه نیست. نه او قرار است سوژه نوشتنم باشد. نه مهدی رحمتی ، نه علی کریمی و حتی علی دایی. قصه ، قصه سرنوشت تلخ یک ورزشکار است. قصه پایان زندگی نه خیلی دراز یک معلم . قصه که نه ، آخر قصه. قصه 3 ماه آخر یک زندگی که پدرش برای مان تعریف می کند. برای من به عنوان شاگردش و برای دوست خوبم ، احسان حدادی. احسان که به عنوان عضوی از خانواده دوومیدانی رفته تا به خانواده یک قهرمان ملی بانوان در رشته های نیمه استقامتی تسلیت بگوید.
قهرمانی که نفر اول دوی 400 متر دانشجویان کشور بوده و سابقه دعوت به اردوهای ملی را هم دارد. او که سال ها معلمی کرده ، اما نه در ورزش و نه در مدرسه. استاد بوده اما نه استاد تربیت بدنی که تحصیلاتش را در روزنامه نگاری دنبال کرده بود و دکترایش را داشت. سال ها بچه های روزنامه نگاری دانشگاه تهران مرکزی با شیوه درس دادنش خو گرفته بودند. خانم معلم مهربانی که برای شان از تکنولوژی های نوین ارتباطات می گفت. از شیوه نگارش و روزنامه نگاری تخصصی...
او که ناگهان عکسش روی «بورد» چسبید و یادش گرامی شد. دونده قصه ما 6 ماه پر التهاب داشت. از روزی که دکتر مختصص تشخیص داد تورم زیر زانوی پای راستش ، توموری ست سرطانی که باید مداوا شود تا دوم مهر که پرونده حیاتش بسته شد و همه را در شوکی عجیب فرو برد. توموری که قرار بود خیلی ساده از بدن خارج شود و بعد از یک مرحله پرتو درمانی برای همیشه به فراموشی سپرده شود اما خیلی زود ریه ها را درگیر کرد و بعد پایان قصه. پدرش روبروی مان نشسته و از روزهای آخر می گوید:« حتی روی تخت هم می خواست بایستد و همه اش غصه اش این بود که چرا نمی تواند روی پا باشد. او که عمری را دویده بود ، روی تخت افتادن برایش سخت بود. نمی دانم شاید اشتباه از ما بود. پروفسور رئیسی ، یکی از بهترین جراحان ایرانی که سال ها در آلمان بوده به من می گفت ، این نوع از تومور جهنده سرطانی از هر 100 هزار مورد بیماری شاید یک بار بروز داشته باشد. می گفت از سال 1352 که طبابت را آغاز کرده تا امروز فقط یک موردش را دیده. در آلمان ، آنجا گفته بودند باید پا را از بالای این توده قطع کرد تا تومور امکان حمله و پخش در خون را نداشته باشد. ما اما عمل کردیم ، درش آوردیم و این غده سرطانی خیلی زود تمام بدنش را گرفت.» پدر می گوید و مادر داغدیده با صدایی در دل فرو بسته ، بی تابی می کند. افسوس اینکه می شد خانم معلم را حالا در همین جمع دید اما با یک پا کمتر بر دل مادر مانده اما آیا او حاضر بود این اتفاق را تحمل کند؟ او که عمری می نازید به دویدن ، به بودن سر پا و استارت بعد از شلیک. دونده که همه دنیایش ، پاهایش است. او اگر حق انتخاب داشت کدام را انتخاب می کرد؟ پایش یا جانش؟ بودن با یک پا برای تویی که عمری دویدی؛ ممکن است یا نه؟ من که فکر می کنم هیچ چیز سخت تر از حسرت پا نیست برای یک دونده . روحش شاد و یادش گرامی ؛ نوشین آقاجانی ، استاد مهربان بچه های ارتباطات دانشگاه آزاد تهران مرکزی.
4141
 

کد خبر 246445

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۷:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۷/۰۷
    9 0
    روحش شاد
  • بدون نام IR ۰۹:۱۰ - ۱۳۹۱/۰۷/۰۷
    10 0
    خدا رحمتش کنه

آخرین اخبار